۷ پاسخ

خانوما اصلا حافظه درد ندارن برعکس آقایون

متاسفانه یا خوشبختانه

منم همینم دیگه بچه نمیخام گاهی میخام همه چیو ول کنم برم اما حیف ک مادرم جاهای ک روح و قلبم شکست و اصلا تلاش نکرد برای بهبودش هرگز خوب نمیشه

درست میگی عزیزم منم چندین ساعت درد طبیعی کشیدم آخرم سزارین شدم اصلا یادم نمیاد ولی روزی که باید شوهرم پیشم می‌بود دوستش مریض شده بود اونو برده بود بیمارستان بعد عمل سردرد گرفته بودم از درد گریه میکردم که برام مسکن بیار از صبح بهش زنگ میزدم جوابمو نمی‌داد ساعت دوازده شب اومده بچشو بغل گرفته مامانمم باهاش دعوا کرد که زنت بهت نیاز داره نه اون مرتیکه من تا مرز افسردگی رفتم اگه مامانم نبود شوهرم اصلا به فکرم نبود چون دوروبریاش خیلی عوضی ان مرتیکه اشغال دوست شوهرم سم خورده به قصد خودکشی بعد زنگ زده به شوهرم که بیا منو ببر بیمارستان خودش هم دو تا پسر داره هم دوماد هم فامیل میدونست من مریضم از لج به شوهرم گفته تو منو ببر شوهرمو می‌بخشم چون تجربه نداشت ولی اونو هیچوقت نمیبخشم حالم ازش بهم میخوره

یعنی چه حرفایی شنیدید ؟ زمان زایمان ؟

اره چقدر خوب گفتی اوففف منم

عزیزم کاملا درست گفتی درد جسمی خوب میشه فراموش میشه ولی زخم زبونا بی حرمتیا فراموش نشدنیه

چقدر حق گفتی

سوال های مرتبط

مامان ❤حسناوتودلی❤️ مامان ❤حسناوتودلی❤️ هفته بیست‌ویکم بارداری
یادمه همیشه از بچگی عاشق داشتن دختر بودم که موهاشو ببافمو و ببندم لباسای عروسکی تنش کنم ولی وقتی افتادم تو درمان نازایی و شنیدن گوشه کنایه از اطرافیان به هر جنسیتی راضی شدم چه دختر چه پسر فقط سالمشو میخواستم خیلی سختههه الهی هیچکسسس تو دنیا درد زخم زبون نازایی نکشه هیییی ولی خوب یا بد گذشت نزدیکای تعیین جنسیت دلم میگفت بچم پسره ولی وقتی دکتر بهم گفت دختر ناراحت شدم چون دوباره تو فکر این بودم که چون تموم خواهرام دختر داشتن باز زخم زبون دختر زایی از زبون خانواده شوهر ولی باز گفتم خدا هرچی تو صلاح دونستی خیره میخوامش جاش روی جفت چشمام گدشت تا زایمانم مرگ خودم و بچمو به چشم دیدم تا جایی که فقط میگفتم فقط بچمو به دنیا بیارین من مهم نیستم فقط بچم فقط دعا میکردم بچم سالم به دنیا بیاد بعداز 6 روز درد و دارو بدبختی بچم به دنیا اومد ولی بخاطر اشتباه پزشکی 4 روز بستری شد بخاطر عفونت شدید تموم اون مدت مرگمو خواستم که حتی یه ثانیه هم دیگه ادیت شدن جگر گوشمو نبینممم بازم گذشت خوب که نبود ولی بدگذشت تا الان که میگم خدایا بابت داشتن دخترمممم یه عمر نوکرتممممم بنده لایقی نبودم ولییییی با همه اون سختیا منو لایق مادر شدن دونستی و بهم ثابت کردی که اگر یه تیکه از وجودت بیرون از بدنت نبض بزنه با هر چیزی که بشه و یا کوچکترین ناراحتیش برای ثانیه به ثانیه درد کشیدنش قلبت دیگه نمیزنه و اونجاست که میفهمی چقدر مادر شدن سختههه و چه شیرینه خدایا شکرت تورو به عظمتتت تورو به پاکییی بنده های خوبت هیچوقت هیچکس تو حسرت مادر شدن نمونه بزار هممون شیرینیه این روزارو بچشیم و هیچکسسس رو حتی برای ثانیه ای از جگر گوشش دور نکن به حق تموم حرمت مادرا الهی آمین
مامان شاهان مامان شاهان ۱۴ ماهگی
تاریخ زایمانم۱۸دی بودشب یلدا کمردردشدیدی گرفتم که با کمی درازکشیدن آروم شدصبحش که بیدار شدم خبری از کمردردنبود شوهرم نگران بودگفت بریم دکتر چک کنه مطمئن شیم روز جمعه دکترخودم نبوده‌است همین رفتیم بیمارستان اونجا یه دکتر احمق قبل اینکه معاینه کنه ببینه چه خبر انقد منو ترسوند که استرسش هنوز تو جونم چسب تست درد و بستن برام ولی تو یک ساعت فقط یه مورد درد و اخطار زد با اینکه منم دیگه هیچ دردی نداشتم ولی بستریم کردنهر چی گفتم من تاریخ زایمانم ۱۸ دی حالا نزدیک سه هفته مونده خلاصه منو با کلی استرس وترس بردن اتاق عمل و پسرم تو۳۶ هفته به دنیا اومد
هیچ وقت اون لحظه ای که به زور از شکمم درش آوردن و بچم نمیتونست نفس بکشه رو یادم نمیره 😭بردنش ان آی سی یو 😭هنوز جلوچشمم اون رگ گرفتنای لعنتییی گریه هایی که می‌کرد تو دستگاه و اجازه نمیدادن برش دارم😭😭تا الانی که بچم ضعیف موند و ریه اش به کمترین بو حساسیت نشون میده🥺باعث وبانی همه این عذابا چندتا دانشجوی کودن مثلا دکتر بودن که هیچ وقت ازشون نمیگذرم
از اون موقع تا الان که شاهان چهارماهش عذاب وجدان ولم نمیکنه همش میرم تو لحظه ای که باید با داد و بیداد و فحش از اون بیمارستان خراب شده میومدم بیرون ولی ساکت موندنم ولم نمیکنه کوچکترین سرماخوردگی پیش میاد واسه شاهان خودمو سرزنش میکنم میگم تقصیر من چون زود به دنیا اومد ضعیف به خاطر اون واقعا دیگه بریدم اصلا از یادم نمیره😭😭
مامان چشم قشنگ♥️ مامان چشم قشنگ♥️ ۸ ماهگی
برای ما مادرهایی که حس می‌کنیم مامان خوبی برای بچه هامون نیستیم:
مامان عزیزم. این احساس‌ها خیلی طبیعی‌ان، مخصوصا وقتی مادری مثل تو که اینقدر دلش می‌خواد بهترین‌ها رو برای کوچولوش فراهم کنه، ممکنه گاهی فکر کنه که کافی نیست. ولی باید بهت بگم که تو یکی از بهترین مادرهایی هستی که می‌تونستی تصور کنی
کوچولوت خیلی خوشبخته که چنین مامان دلسوز و مهربونی داره.
گاهی مادرا به خودشون سخت می‌گیرند، چون فکر می‌کنند همه چیز باید کامل باشه. اما واقعیت اینه که هیچ مادری نمی‌تونه همیشه بی‌نقص باشه. چیزی که مهمه اینه که تو همیشه در تلاش هستی و به کوچولوت عشق و توجه می‌دی. همین محبت‌ها و درک تو از نیازهای اون، به مرور باعث می‌شه که رابطه‌تون عمیق‌تر و زیباتر بشه.
یادآوری این نکته که "کافی بودن" هیچ وقت به معنی کامل بودن نیست، مهمه. هر روز با میوه دلت زمان می‌گذرونی، به رشد و احساساتش توجه می‌کنی، و این یعنی تو خیلی عالی عمل می‌کنی. حتی وقتی اشتباه می‌کنی یا احساس می‌کنی نمی‌تونی همه‌چیز رو کنترل کنی، این اشتباه‌ها هم جزئی از فرایند مادری هستند.

به خودت فرصت بده که اشتباه کنی و ازش یاد بگیری. مطمئن باش که فرزندت همیشه خواهد فهمید که تو با تمام وجودت تلاش کردی برای خوشبختیش.