۱۲ پاسخ

وای چقدر اذیت شدی برا من خیلی راحت بود منم از تشنگی داشتم خفه میشدم خود دکتر آب مقطر اورد ریخت تو دهنم خوب شدم خدا خیرشون بده همشون خوب بودن همون موقع هم بچمو اوردن خودشون بهش شیرمو دادن

من چرا میتونستم پاهامو تکون بدم😐😐😐
ینی قشنگ انگشتای پامو تکون میدادم حین عمل😐

منم بچه اولم بودبهترین روززندگیم بودبدنیااومدن دخترم
یبارآمپول ب کمرم زدن بی حسی ازکمربودم تابدنیااومدن بچم همه چیومیشنیدم۸و۲۵دقیقه دکترابالاسرم اومدن۸و۳۲دقیقه دخترم بدنیااومدهیچی هیچی ازدردوایناحس نکردم دخترم ک بدنیااومدصدای گریشوشنیدم خیالم راحت شدآوردن پیشم صورتشوبوسیدم همون حین ک تواتاق عمل بودم روسینم گذاشتمش یکی دوتامیک زدبچه روبردن تواتاق ریکاوری پیشم آوردنش بعدم ک واردبخش شدیم🥰
البته بگمبیمارستان خصوصی بودم وداخل اتاق عمل فیلمبردارگفته بودم شایدبرای فیلم بچه روآوردن پیشم بوسیدمشواینانمیدونم اگ فیلمبردارنبودهمینکارومیکردن یانه

چقدر سختی کشیدی عزیزدلم خدا برات به بهترین شکل جبران کنه و عاقبت بچه ات به خیر باشه🤲🥺🥺. خداروشکر که خودت و پسرت سلامت هستید❤

اشکال نداره عزیزم الان مراقب خودت باش

واه عزیزم چیقد سختی کشیدی منم انتخام طبیعی میترسم هم درد طبیعی رو بکشم اخر سر سزارین شم 😔😔فقط سپردم خدا

تو ریکاوری ندادن شیر بدی؟

من همون دو ساعت کمتر بعدش بچمو اوردن

الهییییی درسته سخت گزشته بهت اماخداروشکر فسقلیت سالم بغلته و حالتون خوبه

چرا ۳ بار آمپول بی حسی زدن؟ سِر نشده بودی؟

عزیزم مگع خودت دکتر نداشتی بیاد بالا سرت

چرا تا فردا

سوال های مرتبط

مامان دخملی مامان دخملی ۵ ماهگی
بیمارستان حسابی تحویلم گرفتن و خیلی مهربون باهام برخورد کردن استرسم یکم کم شد
اومدن برام سرم وصل کردن و آزمایش خون و ادرار هم دادم. بعدش اومدن سوند وصل کنن
نمیگم درد نداشت ولی خب یه لحظه بود و بعدش درد نبود اما آدم اذیت بود و اینکه اون لحظه حس خجالت بهم دست داد
خلاصه همینطور منتظر موندم و ساعت رو به روم هر لحظه‌ش یه ساعت طول میکشید
تا اینکه شنیدم گفتن خانوم دکتر اومده بلند شدم و منم بردن سمت اتاق عمل
تو راه هم اجازه دادن همسرم و مادرمو ببینم بوسشون کردم و رفتم
دکتر بیهوشی بهم گفت دوست داری بی حس بشی یا بیهوش گفتم کدوم کم عوارض تره گفت بی حسی فقط بعدش رعایت کن
منم بی حسی رو انتخاب کردم
رفتم اتاق عمل خیلی سرد بود نشستم رو تخت و آمپول بی حسی رو زدن تو کمرم
دردش خیلی کم بود مثل اینکه خلال دندون فشار بدی روی پوستت
و بعد دراز کشیدم پرده انداختن و من دیگه شکمم رو نمیدیدم
گفتن پاهاتو تکون بده و من نتونستم و شروع کردن
حس میکردم که شکمم و پوستم تکون میخوره و کشیده میشه ولی هیچ دردی نداشتم مثل دندون پزشکی
تو همین حال و هوا بودم که صدای گریه دخترم اومد
با صداش منم گریم گرفت و همش میگفتم سالمه گفتن بله خداروشکر و حسابی قربون صدقه‌ش میرفتن
دخملی رو آوردن گذاشتن رو صورتم و بهترین و شیرین ترین لحظه عمرم رو تجربه کردم
بعدش گفتن یه چیزی میزنیم برات خوابت میبره و تو ریکاوری بیدار میشی
همین شد و چن ثانیه بعدش دیگه چیزی متوجه نشدم

ادامه پارت بعد
مامان همتا مامان همتا ۳ ماهگی
تجربه سزارین (3)
بعد که رو تخت نشسته بودم که دکتر بی هوشی اومد خیلی مرد خوبی بود فامیلیم رو پرسی و باهام صحبت می‌کرد بعد بهم‌گفت خم شو و تکون نخور یکم بتادین زد و گفت نترس آمپول رو که زد درد انچنانی نداشت مثل هم آمپول معمولی بود ولی همینکه به کمر میزنن احساس بدی داره .دیگه وقتی زد گفت دراز شو دراز که شدم یه پام داشت کم کم داغ میشد ولی بی حس نشدم هی گفت پاهاتو بیار بالا من هر دوتارو میتونستم بیارم بالا .گفت پاشو دوباره باید تزریق کنیم دوباره بتادین زدن و دوباره بی حسی ولی بازم من بی حس نشدم .رو شکمم چندتا سوزن زدن که من همه رو حس میکردم و میگفتم درد داره همشون تعجب کرده بودن چرا بی حس نمیشم .دکتر باهام صحبت می‌کرد میگفت تو همه مراحل عمل رو متوجه میشی دپس بهم بگو درد داری یا حس میکنی گفتم نه درد داره .که دکتر بی هوشی گفت باید کامل بیهوشش کنیم که یه آمپول تزریق کردن و من دیگه نفهمیدم چیشد و بعد انگار تو یه جایی بودم که همه چی سبز بود هرچی راه میرفتم تموم نمیشد مثل تونل بود هی تونل تند تر حرکت می‌کرد یه حس بدی داشتم میگفتم خدایا زندم یا مردم خدایا این چه حسیه من کجام کم کم داشتم چشمامو باز میکردم که تو همین حین صدای گریه بچه میومد میگفتم خدایا صدای گریه بچه برا چیه .دیگه کلا چشامو باز کردم و که یه چیزی رو دهنم بود همش داد میزدم و گریه میکردم مامان و مامان .یا حسین میگفتم پرستارا میگفتن گریه نکن خانوم من دست خودم نبود
مامان فسقلی مامان فسقلی ۲ ماهگی
تجربه زایمان قسمت هفتم
دکتر بی حسی بهم گفت می‌ترسی گفتم آره ،میترسم بی حس نشم متوجه بشم
گفت نگران نباش اگه بی حس نشدی بیهوشت میکنم
بقیه ام داشتن بقیه چیزا رو آماده میکردن و چند تا تخت نوزاد آوردن که هرکدوم برای یچیز بود مثلا قد و وزن و از این چیزا..
خلاصه گفت آروم بشین ،یکی از پرستارا که موقع زایمان هم پیشم وایساده بود دستمو گرفت و آروم بلندم کرد نشستم و گفت سرتو کامل بیار پایین شونه هاتم بیار پایین و خودتو شل کن
دستشو گرفتم و چند تا نفیس عمیق کشیدم و دم بازدم میکردم موقعی که داشت آمپول رو میزد ،اصلاا متوجه نشدم اصلا درد نداشت ،با اینکه ی سریا میگن خیلی درد داره..
یهو انگار آب داغ زیر پاهام ریخته شد
دکتر بیحسیه گفت خودشو بنداز رو دست من و آروم دراز بکش سرت ام تکون نده
گفتم بی‌حس نشدما ،گفت پاهاتو تکون بده ببینم ،هرکاری کردم تکون بدم نمیشد اصلا ،اصلا هیچ حسی از زیر سینه به پایینم نداشتم
یه سه تا چیزام به اینور اونور سینه هام و وسط سینه ام وصل کردن و چند تا سیم بهشون وصل میشد
مامان آرتمیس💗 مامان آرتمیس💗 ۴ ماهگی
تجربه زایمان #سزارین ۳

قبلش هم پرستار بهم گفت بشین روی تخت پاهاتو دراز کن دستاتو بزار روی زانوهات و سرتو به داخل خم کن و نفس عمیق بکش بعد هم دکتر امپول رو زد، بعدش دراز کشیدم و پاهام کم کم مور مور میشد و همش میترسیدم نکنه تیغ جراحی رو بزنن و من حس کنم خیلی میترسیدم ، دستام رو بستن، پرده کشیدن رو به روم ، حقیقتا اصلا متوجه نشدم که بریدن و چطور شد فقط بعد از پنج دقیقه تقریبا صدای گریه دخترم و شنیدم اینقدر اون لحظه یه حس خاصی داشتم و فقط اشک میریختم🥹
خیلی حس خوبی بود دو سه دقیقه ای طول کشید تا اوردنش کنارم بدنش خنک بود وقتی اوردن چسپوندن به صورتم فقط بوسش میکردم و اشک میریختم خیلییی حس خوبی بود خیلی زیاد کل استرسم اون لحظه رفت ترسم رفت . بعدش بچه رو بردن بیرون پیش مامانم اینا و بخیه هارو که زدن خیلی طول کشید همونجا روی تخت یه لرزی هم افتاده بود توی بدنم و فقط میلرزیدم از سرد ، سرد افتاده بود توی بدنم ، جوری بود که تخت میلرزید، بعدشم که منو نیم ساعتی توی اتاق ریکاوری بردن تا حس پاهام بر بگرده
مامان ویهان💙 مامان ویهان💙 ۱ ماهگی
مامان دل‌ربا👧🏻 مامان دل‌ربا👧🏻 ۳ ماهگی
پارت دوم تجربه زایمان
با صندلی رفتیم بالا و شروع کردیم تا بیان دنبالم با مامانم و شوهرم عکس گرفتن بعد خانم پرستار اومد دنبالم منم بای بای کنان همراه پرستار از همراهانم جدا شدم
وارد اتاق عمل شدم و با کادر درمان بسیاااار مهربون و جوون روبه رو شدم
بهم گفتن نی‌نی چیه اسمش چیه گفتم دختر اسمش دلرباست
یکی از پرستارا گفت چه خوشحال شدم اسمش رو نمیزاری یلدا اخه چیه اسم بچه رو بخاطر یلدا بزاری یلدا
بعد دکترم از راه رسید اومد من از قبل به دکترم گفتم از عمل میترسم بخاطر همین بیهوشم کنید
دکترم اومد پیشم گفت ببین میل خودته که بیهوش بشی یا بی حس اما این رو بدون که بیهوشی یک در صد اگر وارد خون بچت بشه خطرناکه و درد بیهوشی بعد از عمل بیشتره و …
قول میدیم اذیت نشی بخاطر آمپول بی حسی و خلاصه مخ من رو زدن و من بخاطر آسیب ندیدن دخترکم قبول کردم که بی حسی انجام بدن
دکتر بی حسی اومد پیشم گفت نمیزارم دردت بگیره با نازک ترین آمپول بی حس می‌کنم فقط بشین سرت رو بنداز پایین و بدنت رو شل بگیر در همین حین یکی از کادر مهربون اومد دستم رو گرفت گفت اگر دردت گرفت دست منو فشار بده
سرم رو انداختم پایین دکتر گفت نفس عمیق نفس عمیق کشیدم و بدون هیچ دردی کمرم بی حس شد و کمکم کردن دراز کشیدم و بدنم خدا را شکر گرم شد چون خیلی سردم بود
مامان توت فرنگی 🍓 مامان توت فرنگی 🍓 ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
پارت سه
تو بخش ک رفتم مادرشوهرم مامانمم مادربزرگم مامانم خواهرشوعرم بابامم شوهرم🤣🤣این همه ادم بودن تو اتاق دکترم قرار بود9بیاد و متاسفانه ساعت12اومد تو اون تاییم من فقط میخندیدمم شوخی میکردم با همه
هیچی یهو اومدن دنبالمو گفتن خانم فلانی وقت عملت شد و یهو استرس همه وجودمو گرفت تپش قلب دوباره دندونام بهم میخورد از استرس
گریه میکردم رفتم تو اتاق عمل همه میگفتن وای موهاشو ببین من فقط گریه میکردم دکترمم انگار من پشمش بودم هیچی باهام حرف نزد دلداری نداد کلی پرستار ماما بودن تو اتاق عمل با یه پیرمرد که دکتر بیهوشی بود که کاش نمیبود میمیرد مرتیکه اشغال
بهم گفت میخوایی بیهوش بشی یا بیحس گفتم کدومش بهتره گفت صد درصد بی حس بیهوشی خطرناکه احتمال همه چی هست بچتم وقتی دنیا بیاد گیج منگه
گفتم پس بی حس میشم گفتن بشین نشستم رو تخت دوتا پرستار دستمو گرفتن من استرس داشتم فقط گریه میکردم ولی نفس عمیق می‌کشیدم که دوباره آمپول بی حسی نخورم اولی رو زدن بی حس نشدم دومی نشدم سومی نشدم می‌گفتم بریم بیهوشی پس نمیتونم کمرم داره میترکه دارم میمیرم
دکتر لج کرده بود باهام میگفت نه باید بی حس بشی این میشه
تا شش تا رو زدن من جیغ میزدم فقط داد پشت در مامانمم اینا خون گریه میکردن شوهرم بدتر هفتمی رو ک زد من پاهام داغ شد ولی بی حس بی حس نشدم همش میگفتم بخدا بی حس نشدم پاهامو دارم تکون میدم دکتر بی حسی میگفت نه بی حس شده خانم دکتر کارتو بکن
مامان ماهورا مامان ماهورا ۴ ماهگی
تجربه سزارین پارت ۲
دیگه دکتر بیهوشی رسید حالا اینجا استرس سوزن بی حسی داشتم واسم ۳تا امپول زد داخله کمر انگاد یه مایع داغ وارد کمرم شد.خدایش درد نداشت ادم یجوری میشد بهم گفت دارم امپول میزنم اصلا تکون نخور.تا امپول سوم رو زد دیگه بدنم کامل داغ شد به دکترم میگفتم تورخدا یه کمی بمونید تا بیشتر سر بشم گفت تا سرمت تموم نشه ما شروع نمیکنیم منم چشمم به سرم بالا سرم بود که یهو صدای گریه بچمو شنیدم وای خیلی حس خوبی بود حالم یجوری بود هی میگفتم خدایا شکرت این من بودم بچمو زایمان کردم دیگه خیالم راحت شد بچه رو نیاوردن که ببینم ولی صداشون رو میشنیدم میگفتن ماشالله عجب بچه ای تمیزی چقد تپله مثل مامانه خخخ یکی از پرستارها گفت شوهرشم تپله من دیدیمش خخخخ شاید نیم ساعت زیر دست دکتر بودم داشت شکمم رو میدوخت ولی من هیچ حسی نداشنم گهگاهی یه تکونای میخوردم اتگار ماساژ شکمی میشدم به دکترم گفت تورخدا همینجا ماساژ شکمی بدید نرم بخش گفت خیالت راحت.عملم که تموم شد.بردنم اتاق ریکاوری انگار در اخرای عمل فشارم اومد ۸ ضربان قلبم رفت بالا.نیم ساعت هم موندم ریکاوری خیلی سردم بود میلرزیدم ولی دیگه خیالم راحت شده بود چون اصلا مطلب بچم بود صحیح سالم بود.دخترمو اوردن گذاشتن زیر سینه ام سریع گرفت سینمو مک میزدم اونجا بلندش کردن دیدمش خدایا به چشمم خوب اومد یه دختر تر تمیز و تپلی بود خودم خندم گرفت