۱۰ پاسخ

اشکال نداره بزار ناراحت باشن . تو باید وظیفه مادرانه خودتو انجام بدی حتی اگه کسی ناراحت بشه

حالا خدا کنه خانواده من فقط لپ بکشن و با صدای بلند حرف بزنن
داداشم که لو دخترمو‌ میکنه دهنش
هزار بارم‌میگم نکن باز میکنه

چون خواهرم بچه نداره مامانم میگه هیچی بهش نگو دلش میشکنه گناه داره😐😐😐

چی بگم والا مثلا من فک میکردم مامانم چون بزرگتر بچه هارو متقاعد میکنه اما انگار کلا حق رو ب اونا داده و انتظار دارن من بچمو مثل گوشت قربونی بندازم وسط هربلایی دلشون میخواد سرش دربیارن خواهرم ک شوهر داره بزرگه اون ازهمه بیشتر لپاشو میکشید.بچم میخندید میزد تو دهنش 🙁😢با رژ بوسیدش تموم صورت و لباس بچم کثیف شد

منم با خانواده همین مشکلات دارم....مخصوصا شوهرم...منم وقتی میبینم بهشون برخورده میگم درک کنید من مادرم بعد با ملایمت براشون دلیل کارمو توضیح میدم

به مامانت بگو ناراحتی نداره الان مریضی زیاد شده بزار یخورده بزرگ شه میارم میزارم اونجا انقد نگهش دارید و بازی کنید تا خسته شید ....حالا اگه نمیبری هم به حرفم شده بگو

بخدا از حرف مامانم دلم شکست کلی گریه کرد حتی الانم ک گفت ازشون عذر خواهی کردم و گفتم ک شما باید شرایط بچه رو بدونید ولی بازم حرف خودشونو میزنن میگم نکنه من واقعا حساسم و الکی خودم و بچمو و بقیه رو اذیت میکنم 😔

اه نمی‌دونم اگه بچه خودشونم بود همین برخوردو داشتن، منم ب هرکی میگم بهش برمیخوره ، اصن ب جهنم ک ناراحت میشن، اینهمه رسیدگی می‌کنیم تهش بچه مریض میشه ،وای ب روزی ک...
با آرایش میان میگم بوس نکن ناراحت میشن میگم دست بشورید ناراحت میشن،میگم لخت بغلش نکنید ناراحت میشن،میگم دست بچتون ندید ناراحت میشن و...و...و... ب جهنمممممممممممممم

تو یه مادری و اینکه ناراحت بودن بقیه برات مهم نباشه بچه نوزاد اونم تو فصل و ویروس باید همه رعایت کنن نباید شما هی تذکر بدی ک

ن راس گفتی تو

سوال های مرتبط

مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۵ ماهگی
ماه محرم بودش از در مطب اومدم بیرون و بهش یواش یواش گفتم اونم گفت ینی چی ینی مشکل منم گفتم دکتر اینطوری گفته باید بری دکتر گفت چرت گفته گفتم برو دکتر ارولوژی ک جواب آزمایش رو ببینه همین اگه بهش میگفتم معاینه میکنن عمرا میرفت بهش گفتم احتمالا به گرفتگی داره با یه عمل ساده برطرف میشه گفت من دکتر نمیرم اگه برم معاینه میکنه گفتم خب ارزشش رو داره ک بچه بیاریم یا ن قبول نکرد گفت من دکتر نمیرم ک نمیرم همینطوری ک تو خیابون میرفتیم دسته های عزاداری بیرون بودن دلم خیلی گرفت گفتم خدایا چرا من مگه من جقدر سن دارم ک این مشکل افتاده تو مسیرم چرا من مثل بقیه زود حامله نشدم😔از یه طرف ۳ماه بعد عروسیم مادرشوهرم هرماه می‌پرسد ک پریود شدی یا ن خب منظورش رو فهمیده بودم چرا میپرسه خجالت میکشیدم هی میگفت پسر من عاشق بچه هست آنقدر بچه دوست داره من خیلی ناراحت میشدم و فشار استرس و روحی روانی قرار میگرفتم عصبی میشدم به شوهرم می‌پریدم ک چرا مادرت هی میگه من خوشم نمیاد کارمون شده بود دعوا کردن😑
مامان آریامهر🦋 مامان آریامهر🦋 ۸ ماهگی
قدیمیا یادشونه
خواهرشوهرم ۷ ساله ازدواج کرده بچه دار نمیشه
ی روز پسرم پیشش بود تایمی ک من رفتم بیرون و آمدم تو خونه دیدم داره به زور سینشو میچپونه تو دهن پسرم منم دعواش کردم و گذشت
امروز کل خانواده خونه مادرشوهرم جمع بودیم یهو دیدم خواهرشوهرم سینشو برده کنار دهن پسرم . پسرم داره زبون میزنه به نوک سینش
اینقدررررررررررررررررر کفری شدم رفتم بچه رو از تو بغلش برداشتم و گفتمش دفعه بعد بهت هشدار ام نمیدم ی بار دیگ ببینم همچین کاری ازت سر زده به خدای ک بالای سرمه نمیزارم حتی صدای آریا به گوشت برسه
اونم نشست گریه زاری و مادرشوهرم میگفت گناه داره بزار سینشو بخوره میدونی ک بچه نداره
گفتم ب من چ مگ بچه من مسئولشه انشالله خدا بهش بچه بده اما حق نداره سینشو بکنه تو دهن بچه من یعنی چییییییی
شوهرم اینقدر ناراحت بود فقط بهم گفت شرمندتم اینقدر خجالت میکشم ک نمیدونم چی بگم از خونه زد بیرون

تروخدا شما بگین ک کارش اشتباهه و من بزرگش نمیکنم دارم میمیرم از عصبانیت
مامان سبحان🩵 مامان سبحان🩵 ۸ ماهگی
انقد گریه کردم ک چشام قرمز شده😭
وقتی شوهرم از سرکار می اومد بچه رو نگه هم نمی‌داشت حداقل حواسش بهش بود ولی چند وقته از سرکار میاد میره تو خونه خودمون کار میکنه
(با مادرم اینا تو یه ساختمونیم) ب مامانم اینا میگم بیان پیش بچه بمونن من کارامو بکنم اونا هم‌گاهی میان گاهی ن .بچمو تا میزارم زمین گریه میکنه حداقل خوابش نیم ساعته
امروز میخاستم لباس بشورم (لباسشویی ندارم) با هزار التماس خواهر کوچیکم ۱۷ سالشه گفتم بیاد بچه رو نگه داره من کارامو بکنم اومده یجوری گازش گرفته رد دندوناش افتاده تو صورت بچم😭
بعدشم برقا رفته فقط چراغ گوشیم بود نگو بچه گریه میکنه میگه چراغ گوشی هم خاموش کردم همه جا خیلی خیلی تاریک بود گفته بزار بترسه تا بخوابه بچم جیغ زده تا روشن‌کنه😭 تا اومدم خونه کلی شمع روشن کردم تا بچم نترسه کلی بغلش کردم و آبجیمم دعواش کردم ولی تازه طلبکارم هست منو فوش میده😭😭
بخاطر کارای خونه ب بچم نمیرسم 😭😭😭😭😭
یا لباس بشور یا غذا درست کن یا ظرف بشور و....
ب بچم نگاه میکنم گریم بند نمیشه 😭
مامان حلما مامان حلما ۴ ماهگی
قلب درد گرفتم....بس این بچه نمیخابه،من چن روزه ب خونه دست نزدم،مگه میشه بچه اینجوری باشه اخه من ک باورنمیکنم شرایط کسی مثه من باشه ک اصن نذاره ی کاری کنی،من فقط بزور ی بار غذا درس میکنم،بزورهم ی صبونه میارم برابچه ها،ظرفارو شوهرمیشوره خونه هم نتونستیم ی جارو بزنیم اونم سرش شلوغه درگیر اینوراونوره
فک نکنم کسی اینجا مثه من پیداشه بس ناراحتم قلبم دردمیکنه،زندگیم ب گند کشیده شده،مهدبار امروز میگف مامان کیک درس کن گفتم ابجی رو ببین نمیذاره ی ظرف بشورم خونه جموجور کنم بعد میذاره کیک درست کنم،یکم گذشت و بعد اومد گف مامان جون هیچکاری نکن گناه داری فقط ابجیو نگه دار تمام🥲 هی بوسم میکنه میگم پیرشدم پسر،میگه ن موهات سیاهه ببین (نمیخادقبول کنه موهای سفیدمو)گفتم شوخی کردم من هنوز جوونم پیرنیستم ممکنه خب توجوونی هم موهات سفیدشه بعد رنگ میزنیم،قبلا هم گفته بود موهاتورنگ بزن چون میدید سفیده،اینجوری گفتم غصه نخوره چون دوس نداره پیربشم🥲