۳۱ پاسخ

خوبه ک برات شیرینه
خوبه ک ارامش داری

من ک اشفته و پریشون عصبانی گذروندم این روزا رو
کم خوابی
خستگی
درک نشدن
توقعات دیگران
دغدغه های وسواسی
بدن درد
روحیه خراب
افکار پریشون
روان نا اروم
اووووف

الهی عزیزم 😁

خدا قوت مامان قوی منم واقعا عاشق وقت گذروندن با محمدحسینم هستم و اصلا متوجه نمیشم روزا چجوری شب میشه
خداروشکر میکنم بابت حس و حال خوب هر لحظم😊❤️😍

آفرین ک اینقد آرامش داری

کاش من یکم ازت یاد بگیرم🤣🤣🤣🤣

حسین‌جان همچین مواقع قنداق کن ببین آروم‌تر نمیشه

عزیزمممم😍😍🥹
کی بشه منم این روزا رو ببینم😁

ای جانممم خداروشکر ک میتونی خودتو اروم‌کنی عصبانی نشی

خیلی گریه کرد قنداقش کن اروم ببین جواب نمیده اخه بعضی بچه ها عاشق این کار هستن

مگه مرخصی زایمان نیستی؟

نگاه عزیزم بیشتر قنداق کن بچه رو
هم پاهاش اوکی میشه هم‌ وقتی می‌خوابه راحته

ای جانم شکر خدا که حالت خوبه و شادی از مادری کردننن
کلی انرژی داد این تاپیک
اینقد که چیزیای منفی میگن و از سختیاش میکن‌ادم استرس میگیره
😍

عزیزم شما چند روز موندی پیش مامانت یا اونا پیشت بودن؟

فاطمه جان کابینت های خونتون تو سقف هستش؟ یا فاصله داره؟

وضعیت ما هم صبحا همینه خواهر🤭

دلم برا ۲۷روزگی دخترم تنگ شد(:
خیلی زود میگذره خیلی
لطفا بوی تنشو ذخیره کن هر روز که بزرگتر میشن دیگه اون بوی سابقو نمیدن نمیدونم چرا
هر روزی که سخت گذشته اشکم دلم روحم باهم شکسته نیلا اون روز پیرمو درآورده
فرداش من یه مامان سخت تر بودم
خدا به تن ت روحت قوت بده عزیزدلم❤️

منم دلم نمیخواد بچم یه ذره کمبود داشته باشه همه اش وقتمو براش میذارم
با درد بخیه و گردن وقتی صداش یه ذره بلند میشه درد خودم یادم میره🥺🥲

آخی عزیزم ایرادی نداره کارای خونه تمومی نداره اما این روزای حسین میگذره لذت ببر
بنظرم قنداق کن آروم میشه دوست هم نداشت دستاشو نذار داخل

تا باشه ازین خستگی ها و نامرتبی ها
خدا برات نگهش داره عزیزم

عزیزممم🥹❤️ اشک تو چشام جمع شد ، دلم خواست😅
خونه مرتب میشه بالاخره ولی این روزا و این لحظه ها دوباره برنمیگرده، خوب کاری کردی که کنارش بودی❤️
و چه خوب که برای خودت هم مثل کلاس انلاین و اینا وقت میذاری و کارای خودت رو هم انجام میدی👌

اره گلم باورم میشه من حتی گاهی یادم میره دستشویی برم

ای جونمممم مامان مهربووون😍😍😍
نه عزیزمممم روزبروووز شیرینتر میشه، سختیاشم مدلش عوض میشه ولی شما تصور کن چند وقت دیگه همین جوجه به حرفات واکنش میده برات لبخند میزنه صدات میزنه ماما ماما... هی قندتر میشه🤌❤️

عزیزم قربون حال خوشت بشم🤭♥️
منم عاشق بچه داریم ولی زاییدنو دوس ندارم🤣😥

من الان ناهار خوردم لباسا مسیح ریختم مینی واش گوشت چرخکرده گزاشتم بازبشه خونه افتضاح ریخت پاش فردام ختنه مسیح شبم مهمون دارم

انشالله منم همین روزای قشنگتو تجربه کنم❤️😍🤲🏻

خیلی هم عالی که انقدر حست به خودت و فسقل خوبه
این روزها هم میگذره
خونه ی تمیز برمیگرده ولی این روزا که انقدر کوچولوعه و بهت نگاه میکنه با عشق برنمیگرده
لذتشو ببر

پس چرا من این استرس روزارو گرفتم؟

الهی عزیزم🥹🥹😍🥰برای همه ی خانم های باردار دعا کن نی نی شون سالم و سلامت و صالح دنیا بیان 😍🤲🏻
برای منم دعا کن نی نی م سالم و سلامت و صالح بیاد تو بغلم😍🤲🏻

خداروشکر که از این وصعیت آشفته و عصبی و بی حوصله نمیشی و عر نمیزنی و از سختی های بچه داری شیرینیش رو مزه میکنی خداروشکر که مادر قوی هستی قطعا خوشبحال فرزندت که چنین مادری داره حال دلت همیشه خوب باشه عزیزم 💐😘❤️

اخی جان 💞🥰قربون حس قشنگی کهداری
افرین چه عجب یکی اینقد قشنگ توصیف کزد ماشالله به انرژیت عزیزم
برا منم دعا کن زایمان کنم دیگه
خدا بهم قدرت بده مثل شما مادری کنم🤗

بمب ترکیدعههههههه
وای من خونه تکونی نکردم بچه دوممه شوهرم نمیزارعه میگه خودم انجام میدم بلایی سر بچم نیار🥲

قنداقش کن هروق دلش درد میگیرع

الحمدالله به خاطر این حال خوبت
مستدام باد.

درس میخونی؟؟

دلم این روزا رو میخاد ک حتی وقت نکنم چیزی بخورم
😂️😣

سوال های مرتبط

مامان کیانا مامان کیانا روزهای ابتدایی تولد
تجربه ی من از زایمان سزارین پارت ۲
بعد از نوار قلب نوبت رسید به کابوس شب هام یعنی نگم براتون که چقدر درد کشیدم سر این سوند لامصب پرستار هی میگفت شل کن خودتو منم بدتر سفت میکردم و اون هی فشار میداد، خلاصه از من سفت کردن و از اون فشار دادن تا اینکه به زور تونست بکنه توش🤣 وای خیلی بد بود بعدش همش حس دستشویی داشتم ولی نمیومد، تا برم تو اتاق عمل و بی حسی رو بزنن این لعنتی اذیتم میکرد همش
گذشت و گذشت دکترم ساعت هشت اومد بیمارستان منم که اماده بودم گفتن اول منو میفرستن، تا این جمله رو گفتن دست و پاهام یخ شدن و استرسام شروع شدن
کمکم کردن نشستم روی ویلچر بعد از جواب دادن به سوالای تکراری و مزخرفشون راهی اتاق عمل شدم، از زایشگاه اومدیم بیرون تا مامانمو دیدم بغض گلومو خفه کرد انگار داشتم میرفتم قتلگاه
رسیدیم پشت در اتاق عمل از رو ویلچر خوابوندنم روی برانکارد ( انقدر جا به جا شدن با سوند سخت بود واسم که نگم براتون) هی میگفتم تروخدا سوند رو مواظب باشید کشیده نشه😂 از شانس بدی هم که داشتم پرستاری که منو اینور اونور میکرد یه پسر جوون بود
رفتیم اتاق عمل و باز دوباره جا به جایی داشتم دیگه حالم داشت بهم میخورد، از رو برانکارد به زوور سر خوردم روی تخت اتاق عمل و بلافاصله دکتر بیهوشی اومد