۹ پاسخ

آره باید بری دکتر برو پیش مشاور احتمالا افسردگی بعد زایمانه

جلویگربه ات رو نگیر انباشته میشه بدتر میشه اره بهتر بری پیش مشاور

وای تروخدا برودکتر خودت میگی جلوی دستتو میگرفتی اگه خدایی نکرده به بچه آسیب بزنی چی؟

یا همسرمو میبینم عصابم بهم میریزه دوست ندارم باهاش حرف بزنم وقتی پیشمه نمیدونم چرا ؟ و از چیه خدا میدونه

دیشب که یکم داداشم سر به سرم گذاشت زود عصبی شدم و سرداداشم جیغ کشیدم گفتم ما میشم میزنمت که واقعاًپامیشدم. بعد اون داداشم گفت چرا بی حوصله ای و حوصله خودت نداری .خودم تعجب کردم چرا اینجوری شدم

وایییی منم دقیقا همینجوری ام الان ۱۶ روزه زایمان کردم تا دهم همش گریه میکردم بعد اون سعی کردم جلو خودمو بگیرم که سردرد نشم نمیدونم چرا همشم حساس شدم رو همسرم به اون گیر میدم بهداشت که رفتم گفت برو پیش متخصص زنان به همسرم گفتم گفت خوب میشی و نرفتم

اره عزیزم حتما برو دکتر اتفاقا خوب هست بری خیلی کمکت میکنه.منم داشتم اینجوری میشدم که خانوادم اومدن خونمون موندن و دورم رودشلوغ کردن دقیقا درکت میکنم چقدر حس بدیه.

من کلاس بارداری رفتم ماما میگفت تا ده روز ممکنه آدم اینجوری باشه افسردگی بعد زایمان اگ دیدید بعد ده روز خوب نشد باید بری دکتر

سلام ارع متاسفانه افسردگی برو دکتر عزیزم

سوال های مرتبط

مامان سارینا مامان سارینا ۵ ماهگی
تجربه من از افسردگی بعد زایمان
بعد زایمانم یه احساس غمگینی داشتم همش تا که از زایشگاه اومدیم خونه خیلی تحریک پذیر و پرخاشگر شده بودم همش سر مادرم و برادر خواهرام فریاد میزدم همش در خلوت میزدم زیر گریه میرفتم زیر پتو گریه میکردم تا که اومدیم خونه دیدم شوهرم اصلا بهم اهمیت و مهر و محبت نمیده گریه هام بیشتر شد همراه با درد قفسه سینه اشکم اصلا بند نمیومد احساس پوچی و بی همه کسی میکردم شوهر سنگدلم بی تفاوت از همه چی بیخیال رد میشد میدید حالم خوب نیس اما انگار نه انگار این حالمو بدتر کرد همش گریه و درد قفسه سینه و سردرد تا اینکه به خودم اومدم دیدم برای کسی مهم نیستم فقط با این گریه ها دارم خودمو عذاب میدم هیچ دلداری ندارم آخرش من میمونم و کلی مریضی تصمیم گرفتم برای خودم خوش باشم و بر این احساس غمگینی و پوچی گریه ها غلبه کنم تصمیم گرفتم به خاطر خودم و بچه هام خوشحال زندگی و کنم و اطرافیان برام مهم نباشن همجونجوری که من براشون زره ای اهمیت نداشتم
مامان آوش💫 مامان آوش💫 ۱ ماهگی
تجربه من از زایمان سزارین
روز سوم فروردین برای سونوگرافی به بیمارستان رفتم که گفتن آب دور جنین 8.5به دکتر شیفت زنگ زدن و گفت باید عمل بشم چون بچه هم بریچ بود اومدم خونه یه دوش گرفتم و وسایلام جمع کردم و ساعت 3بستری شدم اول nstگرفتن بعد سوند وصل کردن و انژوکت زدن موقع وصل کردن سوند و بعدش خیلی احساس سوزش داشتم بعد رفتم اتاق عمل امپول بی حسی تو نخاعم زدن اصلا درد نداشت بعدش کم کم پاهام سنگین شد و یه پرده جلوی سرم کشیدن پنج دقیقه طول نکشید که صدای گریه بچم شنیدم و دیدمش اشکام جاری شد🥹پسر سفید قند عسلم هیچ وقت فکر نمیکردم انقدر عزیز باشه،خداروشکر کردم بعدش شروع کردن به کندن جفت و بخیه و ...با اینکه بی حس بودم اما کندن جفت کامل احساس کردم رحمم میکشیدن بیرون، بعد از بیرون آوردن بچه خیلی از قبلش بیشتر طول کشید حدود یک ربع فقط بخیه و کارای بیرون‌اوردن جفت انجام دادن ،یکم بالا اوردم بعد که تموم شد نیم ساعتی توی ریکاوری بودم درخواست پمپ درد کردم ،بعدم که بلندم کردن و رو تخت خوابوندن با اینکه موقع عمل زیاد اه و ناله کردم و حرف زدم ولی سردرد نگرفتم،کم کم دردام شروع میشد پمپ درد خیلی خوب بود هر بار که اذیت بودم فشار میدادم
مامان دخملی مامان دخملی ۵ ماهگی
بیمارستان حسابی تحویلم گرفتن و خیلی مهربون باهام برخورد کردن استرسم یکم کم شد
اومدن برام سرم وصل کردن و آزمایش خون و ادرار هم دادم. بعدش اومدن سوند وصل کنن
نمیگم درد نداشت ولی خب یه لحظه بود و بعدش درد نبود اما آدم اذیت بود و اینکه اون لحظه حس خجالت بهم دست داد
خلاصه همینطور منتظر موندم و ساعت رو به روم هر لحظه‌ش یه ساعت طول میکشید
تا اینکه شنیدم گفتن خانوم دکتر اومده بلند شدم و منم بردن سمت اتاق عمل
تو راه هم اجازه دادن همسرم و مادرمو ببینم بوسشون کردم و رفتم
دکتر بیهوشی بهم گفت دوست داری بی حس بشی یا بیهوش گفتم کدوم کم عوارض تره گفت بی حسی فقط بعدش رعایت کن
منم بی حسی رو انتخاب کردم
رفتم اتاق عمل خیلی سرد بود نشستم رو تخت و آمپول بی حسی رو زدن تو کمرم
دردش خیلی کم بود مثل اینکه خلال دندون فشار بدی روی پوستت
و بعد دراز کشیدم پرده انداختن و من دیگه شکمم رو نمیدیدم
گفتن پاهاتو تکون بده و من نتونستم و شروع کردن
حس میکردم که شکمم و پوستم تکون میخوره و کشیده میشه ولی هیچ دردی نداشتم مثل دندون پزشکی
تو همین حال و هوا بودم که صدای گریه دخترم اومد
با صداش منم گریم گرفت و همش میگفتم سالمه گفتن بله خداروشکر و حسابی قربون صدقه‌ش میرفتن
دخملی رو آوردن گذاشتن رو صورتم و بهترین و شیرین ترین لحظه عمرم رو تجربه کردم
بعدش گفتن یه چیزی میزنیم برات خوابت میبره و تو ریکاوری بیدار میشی
همین شد و چن ثانیه بعدش دیگه چیزی متوجه نشدم

ادامه پارت بعد
مامان نی نی  💙 مامان نی نی 💙 ۲ ماهگی
ختنه مشهد
دکتر امیر غریب
سلام به همه ی مامانا
اومدم تجربه ی خودمو از ختنه پسرم بگم
مشهد زندگی میکنم و برای ختنه پسرمو بردم پیش دکتر امیر غریب و واقعا کارشون عالی بود دست به شدت سبکی دارن و زود خوب میشه و بچه اصلا اذیت نمیشه
ما شب ختنه کردیم و تا رسیدیم خونه و بی حسی رفت تقریبا یه ساعت یکم بی قراری میکرد اونم نه زیاد چون استامینوفن داده بود دکتر بهش زودی خوابش برد آخر شب هم باز مجدد ۱۵ تا قطره استامینوفن دادیم و صبح هم ۱۵ قطره و دیگه استامینوفن ندادیم
روزی یه سی سی چرک خشک کن خیلیییی ضعیف می‌دیم تا ۵ روز برای اطمینان از اینکه چرک نکنه و دیر به دیر پوشک عوض میکنیم و بعد هر بار تعویض پوشک روش از کرمی که تجویز کردن میذاریم
به روش بخیه آقای دکتر برای پسرم ختنه کردن و تنها گریه ی پسرم اونم خیلی کم همون موقع بی حس کردن بود بعد از اینکه بی حس شد تو کمترین زمان ممکن و خیلی راحت ختنه کردن و باند ریزی بستن و تمام
و اینکه اصلا خونریزی نکرد بخیه هاش اما گفتن اگر خون ریزی کرد با انگشت یکم آلتش رو فشار بدیم که بند بیاد اما خداروشکر اصلا خونریزی نداشت
مامان نی نی مامان نی نی ۴ ماهگی
پارت 5
دیگه درازکشیدم پاهام شروع شد داغ شدن و حالت گزگز کردن داشت سنگین میشد که من یهو خس کردم حالم داره بد میشه یه حالی شدم تپش قلب و تنگی نفس سریع گفتم من حالم داره بد میشه دستامو بسته بودن سعی داشتم دستامو بلندکنم پرستاره گفت دساتو بلندنکن چیزی نیس فشارت افتاده ک فک کنم یه ارام بخش زدن چون درجا یه ارامشی بهم دست داد ریلکس شدم کلا هی تکون میخورم محکم دکترم گفت یکم فشار بدید بچه بالاس که همون پسره ک گفتم شوخی میکرد اومد دو دستی رو معدمو فشار میداد خیلییی بد بود اونجا یک لحظه تمام سرو گردنم درد عجیبی پیچید ک یهو صدای گریه دخترمو شنیدم سریع اوردن گذاشتن بغل صورتم من همینطوری اشکام میومد و دخترمو بوس میکردم یه دختر نازه توپلی سفید اصلا باورم نمیشد حس اون لحضشو هیج جوره نمیتونم بیان کنم ایشالله قسمت همه چشم انتظارا بشه دیگه دخترمو بردن تمیزش کنن منم دو سه تا تکون خوردم بخیمو زدن دکترمم اومد خدافظی کرد باهامو رفت منو بردن ریکاوری..تو ریکاوری یه ماما بالاسرم بود واسه شیردهی سریع دخترمو اوردن گذاشتن رو سینم ک شیر بخوره وای هرچی از حس خوبش بگم کم گفتم دیگه یسری اموزشا داد بهمو دخترمم کلا داشت تو تایم ریکاوری شیر میخورد یه یک ساعتی اونجا بودم دیگه زنگ زدن بیان ببرنم تو بخش دیگه داشت کم کم حس پاهام برمیگشت انگار پاهام خواب رفته بود مور مور میشد هرجی سعی میکردم تکون بدم نمیشد دیگه اخرش یکم انگشتامو‌تکون میدادم کم کم داشت دردمم شروع میشد دیگه ساعت پنج و نیم من میخواستن ببرن دخترمم ساعت ۴:۲۰ به دنیا اومد..دیگه اومدن منو از رو تخت اتاق عمل گذاشتن رو یه تخت دیگه که من چون دردم شروع شده بود یه لحظه واقعاا دردم اومد چشام پراز اشک شد