من مونده بودم و هزارتا کار نکرده و بدن شیو نکرده اصلا نمیدونستم قراره چی بشه همش پوشاک از این گندها میذاشتم خیلیییی آب شدید بود منو گذاشتن تو اتاق تنها و سرم وصل کردن و آمپول فشار وصل کردن که دردم بگیره و زنگ‌ مادرم زدم که از شهرش بیات اما کسیو راه نمیدادن هی ورزش میکردم هی آمپول فشار دوز بالا میزدن من دردم نمی‌گرفت هی یکی میومد معاینه دست میکرد داخل و همش میگفتن یک سانته و من عذاب می‌کشیدم شب شد التماس کردم حداقل دستگاه نوار قلب بزارید روشن من میترسم کیس آبم خیلی وقته پارس بچم صدا قلبش بشنوم خلاصه شوهرم گفتم برو به دکتره که قرار بود عملم کنه بگو بیات الان اینجا شیفتشه شوهرم گفت باشه پرستارا اومدن گفتن دکتر باید برات تصمیم بگیره که بری اتاق عمل یا نه آخه رحمت باز نمیشه اینم فهمید منم عمدا گفت نه بزارید باشه بیشتر آمپول فشار بزنید ..

منم سر بچه اولم مشکل تورو داشتم به زور یک سانت باز شدم پدرم دراومد هرکار میکردن باز نمیشدم ولی دردام شروع شده بود

خدا لعنتشون کنه که حتی نمیتونیم واسه زایمانمون خودمون تصمیم بگیریم همه چیز زوری شده😞

واقعا چرا با بدنتون اینکارو میکنید اصلا نمیتونم زایمان طبیعی و درک کنم درسته همه یکی نیست اما تصورش دردناکه

چقدردرد گشیدی گلم

خب چ شد

وای چ بد

بعدش

خدای منننن خبببب بعد چی شد

خیرنبینن😖