پارسال این موقع ازاین ساعت دردام شروع شدمنی که زایمان اولمم سزارین بودتجربه ای ازدردنداشتم ومهم نگرفتم گفتم نه شایدکارکردم ازاونه ازساعت دوشب گرفتگی هام وانقباضام شروع شد ولی بازم گفتم باباوقت زایمانم نیست که ده روزمونده خلاصه ب زورشبموصبح کردم حموم رفتم خونه روجمع کردم صبح به همسرم وپسرم ب زووورصبحانه دادم وآماده شدیم بریم بیمارستان بدون هیچ امادگی حتی سیسمونیش روهم فعلانخریده بودم چون بیمارستان نزدیک خونه مامانم بوددرحدیه دست لباس برای پسرم برداشتم ک مشکلی نباشه بریم یه سراوناروببینم ک همین ک پاموگذاشتم بیمارستان وبعدکارذی اولیه گفتن ک فشارم بالاس ورحمم یه سانت بازه ونبض جنین ضعیفه ونوارقلبش جالب نیس دیگ ساعت۳:۵۰دقیقه ظهردخترقشنگم اورژانسی به دنیااومدهی پرستارامیگفتن ک هفتت کمه وبچت بایددستگاه بره وهزارتادلشوره ک تواتاق عمل مسئول نوزاذگفت تنفسش کم بودبادستگاه بهش تنفس دادیم مشکلش رفع شد ودیگ تواتاق عمل بغلم نزاشتنش توریکاوری آوردن دیدم یه گردوخانوم فضول بغلم تشریف دارن آخخخخ ک قلبممم براش دراومد🥺😍قلب مامان نازدخترم همیشه دوست داشتم که دخترداذبشم وبه آرزوم رسیدم شکرخداکه تووداداشت رودارم
تولدت مبارک پرنسسم😍🥺

تصویر
۸ پاسخ

نگاه چشاش خخخخ ای جانم

مبارکه عزیزم😍😘

جاان. مبارکه

اولی سزارین بودی ،دومی میخواستی طبیعی باشه،مگ میشه

ماشاله نمک چقدر تغییر کرده😍

ان شاء الله خدا حفظش کنه براتون❤️💚

الهی عزیزم تولدش مبارک 🥰❤️

اووووو خدایا چه دخمل دلبری خدا نگهدارش باشه 🌹🌹🌹🌹

سوال های مرتبط

مامان مهدیار مامان مهدیار ۱۵ ماهگی
مهدیار من یکساله شد🥺
پارسال یکی دو روز اخر ورم کرده بودم و تکوناش کم شده بود طبق معمولم شوهرم فکر میکرد ک من الکی حساسم و لازم نیس حساسیت ب خرج بدیم ولی من همش فکر عمم ک چند ساعت قبل سزارین کاهش حرکات داشت و شوهرش نبرده بودش بیمارستان ب هوای اینکه دو سه ساعت دیگه میری زایمان و همون باعث شد بچه از دست بره ولم نمیکرد در نتیجه خودم ماشینو برداشتم راه افتادم سونو و ان اس تی و مطب دکتر و باز ان اس تی و باز ان اس تی دکترم گف برو خونه من ۴ میرم بیمارستان بیا اونجا خودم از یه سونو و ان اس تی بگیرم ببینم چرا تکون نمیخوره
اومدم خونه بازم شوهرم میگف الکی حساس شدی
دوباره خودم ماشینو برداشتم رفتم بیمارستان و بله فشارم ۱۸ بود ضربان قلب بچه افت شدید داشت
و اورژانسی سزارین شدم فقط تونستم یه زنگ بزنم به شوهرم بگم منو بردن اتاق عمل ساک بچه رو بیار😐
با خنده میگم ولی خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است
کی میدونه یساله چقدر عذاب کشیدم
تنهایی برای زایمان رفتن سخته برای همه با خنده تعریف کردم ولی پشتش غم بود یه روزی که مهدیار یه پسر بزرگ شد کاش بتونم بهش بگم ک من جونشو نجات دادم نه یبار بلکه چندبار
باقی تو کامنت👇