خانوما لطفا نظر بدین
مادرصوهرم درکل آدم بی شیله پیله ای هست قبلنا ک باجاریم تو یک ساختمون زندگی نمیکردند هرروز میرفتم دیدنشون صام و ناهار خیلی هم خوش میگذشت
اما الان دوسالی هست ک اومدن ی خونه باجاریم اینا میمونن
جاریم هم ک کلن بچه هاش پیش مادرشوهرم اینا میمونن
خیلی سرتق و پررو هستن
دختر من خیلی اروم و ساده میشینه ی گوشه باخودش بازی میکنه دختر جاریم ۶ ماهی از دخترم بزرگتر هست هی میاد موهای دخترمو محکم میکشه ، یا هولش میده سرش میخوره زمین یا لباس هاشو میکشه جوری ک دخترم خیلی گریه میکنه بااینکه چنباری گفتم نکن گوش نمیده ،
مادرشوهرمم میگ عب نداره بچس ولی خیلی بچه بدیه همش دخترمو اذیت میکنه نیشگون میگیره از دخترم بااینک همش کنار دخترم میشینم
خیلی دلم میخاد مثل قدیما برم خونه مادرشوهرم ولی لذتی نمبرم وقتی میرم اونجا چون همش باید حواسم ب دخترم باشه ک دخترجاریم نزنتش
حتی یکبار جاریم هم دید هرهر میخندید
توروخدا ی راه حل بگین چیکار کنم منم از ترسم ماهی یبار میرم اونجا

بنظر من چون هنوز دخترت کوچیکه و نمیتونه از خودش دفاع کنه وظیفه توئه مامان هست که مراقبش باشی ، اگر میبینی اونجا هستی و بازم هرچی میگی گوش نمی‌دن و دختر تو اذیت میکنن رفتار و امدتو کم کن ‌ بذار بزرگتر که شدن

دقیقا عین من
جاریم بامادرشوهرم زندگی میکنن،هروقت میریم اونجا منو شوهرم چشم از سانیل برنمیداریم،پسرش فقط میخواد یه ضربه ای به سانیل بزنه،نه به ما خوش میگذره نه به دخترم انقدر نمیذاریمش تکون بخوره،جمام میشیم،دفعه قبل رفتیم سانیلو زد والا من بهش پرخاش کردم گفتم نزدیکش بشی کتکت میزنم،باور کن ماهم ماهی یا ۴۰ روز یه بار میریم اصلا دوست ندارم بریم

بچه هستن آدم سر بچه بحث نمیکنه

همون ماهی ی بارتو برو
بزار بچها بزرگ شدن رفت امدتو بیشتر کن

یاخدااا من باشم اون بچه رو جرررر میدم ک مادرشم دیگ هر هر نخنده و جرات نداشته باشن به بچم نگاهم کنن

به مادرشوهرت بگو
بگو دلم تنگ شده برا وقتهایی که میومدم و خوش میگذشت

کلا از قدیم گفتن دوری و دوستی

بچه جاریتو تویه جای خلوت حسابی بترسون بگواگه نورا رو بزنی گوشتو باچاقو میبرم

خیلی جدی بهش به بچش بگو دلت میخواد منم نیشگونت بگیرم یا بزنمت؟
بعدم بچتو بغل کن و خودتو ناراحت نشون بده
مال من بچه خواهرشوهرم یه ۹ ماه ده ماهی از ماهلین بزرگتره اونم خیلی میزنتش دخترمو
اعصابم بهم میریزه
یه بار که دعواش کردم دیگه حرف نزد