۱۱ پاسخ

ادامه 3 .......خداروشکر
خدا تا الان پشت خودمو بچم بوده الان به بعدشم توکل کردم بهش انشالله هیچ مادری درد کشیدن بچشو نبینه
خیلی ناراحت شدم وقتی اون همه برنامه ریزی کرده بودم برای بعد عملم و کلی کلیپ ک خواستم بگیرم و نگرفتم و از همه بدتر شکمی ک نگاه میکردم پاره اس و بچم پیشم نی تو بیمارستان
الان خداروشکر میکنم پسرم میاد
خلاصه اینم از تجربه زایمانم

ادامه 2 ......حمل بردنم بخش و اونجا هم انداختم رو تخت بخش اینم بگم از این انداختن ها هیچی نمیفهمیدم و خلاصه راستی اینم بگم تو ریکاوری 3 بار با فاصله 10 دقیقه شکممو فشار میدادن
دیگ بخش این کارو نکردن خداروشکر
دیگه اومدم بخش یهو صدای ناله های شدیدددد پسرم میومد و منم یه بند گریه میکردم با ناله کردنش ک پرستار سربع اورژانسی زنگ زد دکتر اطفال اومد دید و گفت باید بستری شه و ساکشن شه همونجا 3 بار ساکشنش کردن و از معده بچم مدفوع دراوردن بچم نمیدونم چرا 38 هفته و 1 روز مدفوع کرده بود
خلاصه اورژانسی شوهرم و مامانم و یه پرستار بچرو بردن بیمارستان شفا . اونجا دکتر عکس انداخته بود ازش گفته بود هم مدفوع خورده هم ریه اش یکیشون نارسه . بخاطر همون بستری شد و از شنبه تا الان ک سه شنبه اس بچم عالی شد و امروز از دستگاه اکسیژن خارج شد و دیگ کمکی برا نفس کشیدن نمیخاد خودش میتونه . ناله هم نمیکنه اروم میخابه و ارومه شیر هم مال خودمو میخوره و زردیش هم رفته و دکتر صبح گفت ک فقط برا اطمینان و اتمام دارو هایی ک باید بهش وصل شن تا 2یا3 روز دیگه باید بمونه و بعد مرخصه

ادامه 1 ........فک کن زنبور نیش زد ولی تا زدن سریع پاهام داغ شد و داغی تا زیر سینم اومد و دیگه درازم کردم و پارچه اوردن جلوم و یه دستم فشارسنج بود ک به صورت اتوماتیک فشار میگرفت و یه دستم انژوکت بود و سرم ک امپول میزدن توش دکتر هم ک اصلا نفهمیدم کی اومد سراغم و شکمم پاره کرده بود و من هنوز ایه الکرسی تموم نکرده بودم که صدای گریه هیراد بلند شدن و بلند گفتم روله دردت بجونم بیاریتش فقط بیینمش ک گفتن الان میاریم و لباس پوشوندن اوردن برام دیدم و بخیه هم تموم شد منو چند نفری انداختن رو تخت

اوخی نازی عزیزم خداروشکر زایمانت راحت بوده تقریبا انشالا پسر نازتم ب زودی مرخص میشه میاریش خونه همه برنامه هایی ک داشتی اونجا عملی میکنی🥲

سلام عزیزم منم شنبه زایمانمه کجا زایمان کردی و کدوم دکتر که تو بی حسی ماساژت دادن من میگم کاش تو بی حسی ماساژ بدن چون واقعا میترسم

بسلامتی عزیزم

ایشالله بسلامتی بیاریش بگیریش بغل چنان اذیتت کنه قدمش خیر باشه برات گلم

ینی چی انداختن رو تخت؟مگه پرت میکنن ادمو؟

چرا بچت مدفوع کرده بوده تو شکم

خداروشکر عزیزم قدمش خیر باشه

بقیشم بگو

سوال های مرتبط

مامان تپلی مامان تپلی روزهای ابتدایی تولد
تجربیات سزارین پارت۲.
ساعت ۸و ۲۰ دقیقه منو بردن اتاق عمل ازم نوار قلب گرفتن ویه سرم برام وصل کردن بعد بردنم اتاق مخصوص جراحی اونجا یکم استرس گرفتم ولی خودمو جمع و جور کردم.
نشستم روی تخت برام امپول بی حسی زدن واصلااااا درد نداشت انگار یه امپول دگزا زدن بعد دراز شدم .ازتون خواهش میکنم تا ۱۲ ساعت نه سرتون تکون بدید نه دستتون مخصوصا سرتون .
من خودم سرمو تکون دادم و ۴ روزه زندگیم جهنم شده از سردرد.
تا ۳ شمردم و دیگه چیزی حس نکردم .البته تکون خوردن و کشیدن بچه به بیرون رو حس میکنی اما هیچ دردی نداری‌ و بعد صدای دختر نازمو شنیدم که به دنیا اومد.
وزنش ۲۶۶۰ بود و تغییر نکرده بود ولی خدا روشکر همه چی اکی بود و نزاشتن تو دستگاه .
بعد اوردن بچه رو گذاشتن رو سینم واولین تماس پوست به پوست با بچه ایجاد شد که مهر محبتش دوبرابر تو دلم رفت.
بعد بردنم اتاق ریکاوری همه چی اکی بود ۵ دقیقه اونجا بودم و بعد پرستارا اومدن و ماساژ رحمی دادن ولی من بی حس بودم و دردی نداشتم.
بعد بردنم بخش دیگه کم کم بچه رو گذاشتن رو سینم وشیرش دادم.
مامان حسنا مامان حسنا ۳ ماهگی
تجربه سزارین پارت 1
دکتر بهم گفت شب برو بیمارستان بستری شو فردا صبح عملت میکنم.منم رفتم بیمارستان پرونده تشکیل دادم بعد بهم لباس دادن پوشیدم و آنژیوکت رو وصل کردن یکم درد داشت مثل آزمایش خون بود دردش.
بعدش نوار قلب گرفتن ازم.گفتن از ساعت 12 شب ب بعد هیچی نخورم.صبح عمل اومدن بهم سرم وصل کردن و بعدش ک تموم شد لباس اتاق عمل رو پوشیدم بعد اومدن سوند وصل کنن ک اصلا درد نداشت حقیقتا من میترسیدم از سوند ولی هیچ دردی نداشت یکم حس چندشی بود ولی درد نداشتم.
بعدشم نشوندنم رو ویلچر بردنم اتاق عمل و دکتر اومد بی حسی رو بزنه دکتر بی‌حسی مرد بود و اینم درد زیادی نداشت از آمپول زدن هم دردش کمتر بود.بعد یه دقیقه پاهام گرم شد و دکترم اومد ک کار رو شروع کنه من حالت تهوع بهم دست داد و استفراغ کردم یذره.
یکمم نفس تنگی داشتم ک بعدش برطرف شد.حین عمل هم چندتایی آمپول از طریق آنژیوکت بهم زدن ک نفهمیدم چی بودن حین عمل هم هیچ دردی نداشتم.سر یه ربع بچه دنیا اومد و دو دور بند ناف پیچیده بود دور گردنش🥲دکتر نشونش داد بهم و بردن ک لباساش رو بپوشند. بعد پرستار آوردنش کنار صورتم و چسبوندش بهم تا عمل تموم شد بعدشم بچه رو دادن دستم گفتن بگیرش و بردنم ریکاوری.همونجا بهش شیر دادم و شیرم خیلی خیلی کم بود اونم همش مک میزد.یه 45 دقیقه ریکاوری بودم بعد بردنم بخش و بچه رو گرفتن ازم گذاشتن رو تخت خودش و دوتا ماما اومدن داخل و گذاشتم رو تخت خودم و بدنم رو با دستمال مرطوب تمیز کردن زیرم هم یه چیزی مثل تشک پلاستیکی پهن کردن و پوشک گذاشتن واسم و لباسم رو عوض کردن و رفتن.
مامان فسقلی مامان فسقلی روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان قسمت ششم

که دکتر گفت ترشح سبز رنگ کمی توشه
اتاق رو آماده کنید سزارین اورژانسی..
دیگه تا آماده کنن تقریبا ی ساعتی شد ،بعد یکیشون اومد سوند رو وصل کرد بهم..
یکی از خدمات اونجا اومد گفت پاشو بریم برای سزارین ،دیگه بزور پاشدم چون سوند بهم وصل بود راه رفتن یجوری بود
یه تخت دیگه بود گفت دراز بکش روی این ،دراز کشیدم و پتو زد روم و پروندمم گذاشت روی تخت و بردنم بیرون از بلوک زایمان ( من طبقه ۳ بودم برای زایمان طبیعی ،اتاق عمل سزارین طبقه چهارم بود) مامانم و شوهرمم اونجا بودن اونارو دیدم و رفتیم بالا
از بالا ام جلو در ورودی اتاق عمل یه تخت دیگه آوردن گفتن آروم بیا روی این یکی تخت،اروم رفتم روی اون تخت و یه مردی بود که بردتم تو اتاق عمل و گفت حالا دوباره آروم برو روی تخت اتاق عمل
بازم آروم آروم خودمو هُل دادم روی تخت اتاق عمل
وای که چقدر سرد بود اتاق عمله،داشتم میلرزیدم گفتم خیلی سردمه یه زنه گفت کولرو خاموش میکنم الان
چند نفر اونجا بودن زن و مرد
دیگه دکتر بی حسی اومد خیلی ام خوش اخلاق بود ( کلا بجز یکیشون که دختره خیلی رو مخ بود بقیه شون خوب بودن)
مامان 🩷☃️🌨️ مامان 🩷☃️🌨️ روزهای ابتدایی تولد