و اما اتاق عمل
من دفعه چندمه که میرم(آپانتیس،بینی،سرکلاژ)
خب راستش نه ترس داشتم و نه استرس
بعد پرستارا و دستیار و دکتر بی حسی خیلی خوش برخورد بودن و خیلی بهم کمک کردن
مخصوصا دکتر بی حسی که خیلی باهام حرف میزد میگفت سریعترین عملی که انجام میدی
گفتم پمپ درد نیازه؟
گفت اصرار نداریم ولی خب درد و کم میکنه اگه بخای برات نصب میکنم ولی تو ریکاوری رفتی
گفتم اره نصب کنید
خلاصه رو تخت نشستم
یه اقایی اومد گفت تنها دردی که قراره تو این عمل بکشی فقط همین بی حسیه اصلا نگران نباش
بعد دوتا امپول تو قسمت نخاع تزریق کردن(دردش در حد چند ثانیه و خیلی قابل تحمله)
بعد دوتا پاهام و قسمت شکمم بی حس شد
با این ک بی حس بود ولی حس میکردم میتونم پام و تکون بدم
ب دکتر گفتم گفت پا راستت و بیار بالا دیدم نه فقط حس میکنم نمیتونم😐😂
یه پرده کشیدن از سینه به پایین دکترم اومد گفت میخایم داخل بدنت و شسشتو بدیم شاید متوجه بشی گفتم باشه
من فک کردم دارن لوازم و ضدعفونی میکنن برای عمل اماده بشن هر لحظه منتظر بودم تیغ و حس کنم
تو همین فکرا بودم ک صدای آرشا اومد🥹
کلا پنج دقیق نشد
خیلی حس خوبیهههه انشالله همه تجربه کنن
انگار ازاد شدی یا یه ازمون سخت نفر اول شدی
همچین حسی داری
یه نفس عمیق از ته ته دلم کشیدم🥲🩵
حالا مگه بچه میارن من گردنم خشک شد از بس اونور و نگاه کردم
انقدر جیغ میکشید و گریه می کرد همه میگفتن ما بچه این مدلی ندیدیم انقدر جیغ بکشه😅
بالاخره عسلم و اوردن چسبوندن ب صورتم
دیدم بچه ام صورتش داغه داغه دوتا بوسش کردم دیدم اروم شد🥺
ولی فقط چند لحظه بود چون فک کنم گشنگی خیلی بهش فشار اورد باز شروع ب گریه کرد و انگشتش و میخورد😀

الهی فداش بشم این عکسش تو اتاق عمله🥺🩵
بقیه تو تایپیک میزارم😁

تصویر
۲۵ پاسخ

بعدش من شروع کردم ب لرزیدن قسمت بالا تنم مخصوصا فک و دستام دکتر بیهوشیم گفت سردته؟کولر خاموش کنم؟
گفتم سردم نیس ولی لرز دارم
گفت طبیعیه بخاطر بی حسیه
حدود بیست مین طول کشید تا کار بخیه تموم بشه(سرکلاژمم تو اتاق عمل باز کردن)
بعدش بردنم ریکاوری اونجا لرزم خیلی بیشتر شد
دکتر بیهوشی سریع بهم ارامبخش تزریق کرد اروم شدم
بعدش اومد پمپ درد و زد و بهم گف چطور استفاده کنم و گفت ۲۵ساعت برات کافیه
اگه دردت زیاده هر یک ساعت ۴بار دکمش و فشار بده درجه اشم رو۴ گذاشتم

بعدش اومدن شکمم و فشار دادن یه کوچولو درد و حس میکردم ولی میشد تحمل کرد
بعد سی مین یه خانم و اقا اومدن من و بردن بخش
دیدم خواهر شوهرم اومد گفت آرزو بچه کپیه خودته😁
بالاخره ۹ماه زحمت کشیدم جوابش و باید میدیم 😂
تو راهرو بخش دیدم هم خانواده خودم هستن و شوهرم همه خیلی خوشحال بودن😅
من اتاق خصوصی گرفته بودم
به نظرم خیلی خوبه هم رفت و اومد و هم راحتی خود مادر و همراه
خلاصه بعد چندمین اقا تشیف اورد
پرستار همه رو بیرون کرد گف اموزش شیردهی داریم
بعد ارشا اورد سمتم بهم یاد داد چطور بغلش کنم و سینم و تو دهنش بزارم
خدارشکر سریع گرفت
بچه خیلی گشنش بود و محکم شیر میخورد دلم براش سوخت🥹
خلاصه تا اینجا درد نداشتم همچنان ولی لرز و چند دقیقه یکبار داشتم🤦🏼‍♀️
بچه پیش ما گذاشتن و رفتن گفت پیش مادر باشه فقط اگه ادرار یا مدفوع کرد اطلاع بدین تعویض کنیم

بچها لایک کنید پشت هم باشه🥰✋🏻

خدا حفظش کنه عزیزم ❤️

خیلی مبارک باشه عزیزمم خداروشکر همه چی به خیر و خوشی تموم شد😍

چطور بیعضی ها میگن با بیحسی متوجه میشی

راستی پمپ درد واسه سزارینه

راستی چند کیلو بود....پهلون آرشا

وای مبارک باشه عزیزم خدا حفظش کنه زیر سایه بابا و مامان نانازش بزرگشه...

خییییییییلی حس قشنگیه نی نی روبغلت میدن بااینکه دردت زیاده ۷لایه میبرن ولی بچتوبغل میکنی کل دردات یادت میره

عزیزم بچه چند کیلو بود

چرا من دارم گریه میکنم الان🥹🥹😐

عزیزمممم کوچولووو

جانم🥰🥰😍 مرسی که تجربیاتتو گذاشتی😍🥰

مبارکت باشه عزیزم ایشالله که عاقبت به خیر بشه😍😍🥰🥰

مبارک باشه عزیزم 😍😍❤

مبارکه عزیزم😍

مبارکه🥺💞

ای خدا منم نزدیک ک میشم هرلحظه چشام میخواد اشکی شه هم استرس دارم

الهی عزیزه دلم مبارکتون باشه قدمش خوش باشه براتون

ای جونم😍خدابرات حفظش کنه❤

عزیزم مبااارکه
شما شرایطتون و مراقبتتون بعد از سرکلاژ چی بود؟

مبارک باشه قدمش خیر باشه ،گلم هزینه پمپ درد چقد شد

مبارکه

ننهههههه😍🥹

مبارک باشه عزیزم

ای جان❤️❤️

سوال های مرتبط

مامان پسرک🩵 مامان پسرک🩵 روزهای ابتدایی تولد
پارت ۴
زایمان سزارین
.
بردنم تو اتاق عمل و خانوم دکتر و بقیه بچه ها کم کم اومدن و بگو بخند میکردن که استرس من کم بشه . راستی دکترم خانوم دکتر ایلخانی بودن بیمارستان فرمانیه
یکم بعد دکتر بیهوشی اومد یه اقای تقریبا سن بالا ک خیلی مهربون بودن .
اومدن بهم گفتن بیهوشی میخای یا بی حسی که گفتم فک میکنم بی حسی بهتر باشه . گفت اره بهتره پس بی حس میشی فقط باید باهام همکاری کنی که اذیت نشیم جفتمون . یه اقای ذیگ هم اومد بهم گفتن که نفس عمیق بکش تو لش ترین حالت ممکن بشین و شونه هات و بنداز و سرتو بیار پایین .
این کار و انجام دادم و اقاعه شونه هامو گرفت و گفت نفس عمیق بکش . و بی حسی و زدن برام . باید بگم اندازه سر سوزنم درد نداشت . و استرس این موضوع و نداشته باشید فقط تکون نخورید که سردرد نگیرید . بعد این ک بی حسی و زدن گفتن پاهات اگ گرم شد دراز بکش . پاهام که گرم شد دراز کشیدم سریع و دستامو بستن و پرده کشیدن . پرده که کشیدن من انگار حالم از ترس بد شد . و هی میترسیدم بیحس نشده باشم . گفتم خانوم دکتر من بی حس نشدم گفت شدی بعد گفتم ب خدا نشدم گفت الان سوند و وصل کردم فهمیدی مگ ؟ گفتم نه 😁🤣بعد حالت تهوع گرفتم فک کنم اثر بیحسیه بود گفتم دارم بالا میارم دکتر بیهوشی گف سرتو بگیر سمت من بالا بیار ولی الان نمیاری بالا . همون لحظه امپول زد تو سرمم فک کنم برای تهوع بود همون لحظه خوب شدم . دیگ ساکت منتظر بودم . دکتر بیهوشی قربون صدقم میرفت از بچم میپرسید دستشو میزاشت رو سرم هی میگف الان تموم میشه صداشو میشنوی . که یهو صدای گریه اومد 🥲🥺دکترم گفت ایناز اصلااااا شبیت نیسسسس🤣🤣🤣🤣
مامان همتا مامان همتا ۳ ماهگی
تجربه سزارین (3)
بعد که رو تخت نشسته بودم که دکتر بی هوشی اومد خیلی مرد خوبی بود فامیلیم رو پرسی و باهام صحبت می‌کرد بعد بهم‌گفت خم شو و تکون نخور یکم بتادین زد و گفت نترس آمپول رو که زد درد انچنانی نداشت مثل هم آمپول معمولی بود ولی همینکه به کمر میزنن احساس بدی داره .دیگه وقتی زد گفت دراز شو دراز که شدم یه پام داشت کم کم داغ میشد ولی بی حس نشدم هی گفت پاهاتو بیار بالا من هر دوتارو میتونستم بیارم بالا .گفت پاشو دوباره باید تزریق کنیم دوباره بتادین زدن و دوباره بی حسی ولی بازم من بی حس نشدم .رو شکمم چندتا سوزن زدن که من همه رو حس میکردم و میگفتم درد داره همشون تعجب کرده بودن چرا بی حس نمیشم .دکتر باهام صحبت می‌کرد میگفت تو همه مراحل عمل رو متوجه میشی دپس بهم بگو درد داری یا حس میکنی گفتم نه درد داره .که دکتر بی هوشی گفت باید کامل بیهوشش کنیم که یه آمپول تزریق کردن و من دیگه نفهمیدم چیشد و بعد انگار تو یه جایی بودم که همه چی سبز بود هرچی راه میرفتم تموم نمیشد مثل تونل بود هی تونل تند تر حرکت می‌کرد یه حس بدی داشتم میگفتم خدایا زندم یا مردم خدایا این چه حسیه من کجام کم کم داشتم چشمامو باز میکردم که تو همین حین صدای گریه بچه میومد میگفتم خدایا صدای گریه بچه برا چیه .دیگه کلا چشامو باز کردم و که یه چیزی رو دهنم بود همش داد میزدم و گریه میکردم مامان و مامان .یا حسین میگفتم پرستارا میگفتن گریه نکن خانوم من دست خودم نبود
مامان توت فرنگی 🍓 مامان توت فرنگی 🍓 ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
پارت سه
تو بخش ک رفتم مادرشوهرم مامانمم مادربزرگم مامانم خواهرشوعرم بابامم شوهرم🤣🤣این همه ادم بودن تو اتاق دکترم قرار بود9بیاد و متاسفانه ساعت12اومد تو اون تاییم من فقط میخندیدمم شوخی میکردم با همه
هیچی یهو اومدن دنبالمو گفتن خانم فلانی وقت عملت شد و یهو استرس همه وجودمو گرفت تپش قلب دوباره دندونام بهم میخورد از استرس
گریه میکردم رفتم تو اتاق عمل همه میگفتن وای موهاشو ببین من فقط گریه میکردم دکترمم انگار من پشمش بودم هیچی باهام حرف نزد دلداری نداد کلی پرستار ماما بودن تو اتاق عمل با یه پیرمرد که دکتر بیهوشی بود که کاش نمیبود میمیرد مرتیکه اشغال
بهم گفت میخوایی بیهوش بشی یا بیحس گفتم کدومش بهتره گفت صد درصد بی حس بیهوشی خطرناکه احتمال همه چی هست بچتم وقتی دنیا بیاد گیج منگه
گفتم پس بی حس میشم گفتن بشین نشستم رو تخت دوتا پرستار دستمو گرفتن من استرس داشتم فقط گریه میکردم ولی نفس عمیق می‌کشیدم که دوباره آمپول بی حسی نخورم اولی رو زدن بی حس نشدم دومی نشدم سومی نشدم می‌گفتم بریم بیهوشی پس نمیتونم کمرم داره میترکه دارم میمیرم
دکتر لج کرده بود باهام میگفت نه باید بی حس بشی این میشه
تا شش تا رو زدن من جیغ میزدم فقط داد پشت در مامانمم اینا خون گریه میکردن شوهرم بدتر هفتمی رو ک زد من پاهام داغ شد ولی بی حس بی حس نشدم همش میگفتم بخدا بی حس نشدم پاهامو دارم تکون میدم دکتر بی حسی میگفت نه بی حس شده خانم دکتر کارتو بکن
مامان دخملی مامان دخملی ۵ ماهگی
بیمارستان حسابی تحویلم گرفتن و خیلی مهربون باهام برخورد کردن استرسم یکم کم شد
اومدن برام سرم وصل کردن و آزمایش خون و ادرار هم دادم. بعدش اومدن سوند وصل کنن
نمیگم درد نداشت ولی خب یه لحظه بود و بعدش درد نبود اما آدم اذیت بود و اینکه اون لحظه حس خجالت بهم دست داد
خلاصه همینطور منتظر موندم و ساعت رو به روم هر لحظه‌ش یه ساعت طول میکشید
تا اینکه شنیدم گفتن خانوم دکتر اومده بلند شدم و منم بردن سمت اتاق عمل
تو راه هم اجازه دادن همسرم و مادرمو ببینم بوسشون کردم و رفتم
دکتر بیهوشی بهم گفت دوست داری بی حس بشی یا بیهوش گفتم کدوم کم عوارض تره گفت بی حسی فقط بعدش رعایت کن
منم بی حسی رو انتخاب کردم
رفتم اتاق عمل خیلی سرد بود نشستم رو تخت و آمپول بی حسی رو زدن تو کمرم
دردش خیلی کم بود مثل اینکه خلال دندون فشار بدی روی پوستت
و بعد دراز کشیدم پرده انداختن و من دیگه شکمم رو نمیدیدم
گفتن پاهاتو تکون بده و من نتونستم و شروع کردن
حس میکردم که شکمم و پوستم تکون میخوره و کشیده میشه ولی هیچ دردی نداشتم مثل دندون پزشکی
تو همین حال و هوا بودم که صدای گریه دخترم اومد
با صداش منم گریم گرفت و همش میگفتم سالمه گفتن بله خداروشکر و حسابی قربون صدقه‌ش میرفتن
دخملی رو آوردن گذاشتن رو صورتم و بهترین و شیرین ترین لحظه عمرم رو تجربه کردم
بعدش گفتن یه چیزی میزنیم برات خوابت میبره و تو ریکاوری بیدار میشی
همین شد و چن ثانیه بعدش دیگه چیزی متوجه نشدم

ادامه پارت بعد
مامان امیرعلی 🧸❤ مامان امیرعلی 🧸❤ ۳ ماهگی
🔶️ تجربه من از زایمان سزارین🔶️ (۲)


برای سزارین بعد از اینکه آماده ام کردن، اول از همه متخصص بیهوشی برام بی حسی تو کمر زد که اصلا نفهمیدم. خیلی خوب بود و کم کم پاهام شروع کرد به گز گز کردن و بعد از ده دقیقه کلا هیچ حسی نداشتم. بعد از بی حسی برام سوند رو گذاشتن که اونم طبیعتا درد نداشت. حتما بگید بعد از بی حسی براتون سوند بزنن که اینجوری خیلی بهتره. بعد یه پرده کشیدن جلوم و دکترم اومد و شروع کرد. در کمترین زمان ممکن بچه بیرون اومد و صدای گریه اش رو شنیدم که حس فوق العاده ای بود. فک کردم دقیقا همون لحظه میارنش پیشم اما اول بردنش کمی تمیزش کردن و یه سری کارارو انجام دادن (که من نمیدیدم) بعد سه چهار دقیقه آوردنش گذاشتن رو صورتم. میخواستم بمیرم براش انقدر که جیگر بود 🥰❤
بعد شروع کردن به بخیه زدن. درواقع اصل عمل سزارین همون بخیه زدن لایه هاست. که حدودا ۲۰ دقیقه شاید طول کشید ... انقدر از دکترم راضی بودم که حد نداره. واقعا دکتر مهربون و حرفه ای ودرجه یک بودن. هم در دوران بارداری هم برای عمل سزارین من واقعا راضی بودم ازشون. بعد که تموم شد منو بردن قسمت ریکاوری و چون بیمارستان خیلی شلوغ بود، حدودا ۳ ۴ ساعت تو ریکاوری بودم. مدام وضعیتم چک میشد و کم کم حس پاهام برگشت. بدترین قسمت فشار دادن شکم (چک کردن خونریزی و وضعیت رحم) بود که ۳ بار انجام شد. بار اول چون هنوز بی حس بودم اصلا نفهمیدم. اما دوبار بعدی خیلیییی دردناک بود. بدترین قسمت برای من همین فشار دادن شکم بود.
مامان نوخودی مامان نوخودی ۱ ماهگی
تجربه زایمان ۳
بعد دیدم همشون حعی گفتن وای نازی و فلان ولی صدا بچم نمیومد 😂 گفتم زندس بعد دیدم صدا ریز گریه اومد 😂 پتو پیچیدن دورش و آوردنش گذاشتنش رو صورتم خیلی حس قشنگیه واقعا ایشالله همه تجربه کنند 🥹
بعدم دیگ گفتم برام پمپ درد بزارین گفتن باشه تو ریکاوری میزاریم بچمو بردن و یه ربع بعد هم دکترم رفت و اومدن کشوندنم رو ی تخت دیگه بردنم قسمت ریکاوری یه برام پمپ درد وصل کردن و تغریبا دوساعت تو ریکاوری بودم زنگ میزدن بخش زایمان میگفتن هنوز اتاق خالی نیست تو اون دوساعت حعی میومد میگفت حس پاهات برگشته یا نه یا مثلا پاهات رو تکون بده خودم ک هیچی حس نمیکردم تو اتاق عمل زنه شکممو فشار داد و گفت ک خون نداره ولی باز وقتی رفتم ریکاوری اومد فشار داد ک بعد اون درد شکممو شروع شد ولی باز پاهام زیاد حس نداشت دفه دوم ک اومد فشار بده نزاشتم اونم ول کرد رفت ولی تا اومدن ببرنم بخش زایمان به پرستاره گفت همکاری نکرده و اونم نامردی نکرد همون موقع شکممو فشار داد ک حس میکردم جونم زیر دستاشه

اول ک اومد گفت بیا از تخت پایین گفتم نمیتونم گفت مگه بیهوش نبودی گفتم نه شوهرم صدا کرد با پارچه زیرم کشیدنم رو تخت ک درد داشت ولی نه خیلی بعد بردنم تو اتاق خودم و باز تخت جا به جا کردن و اینجا واقعا خدارو شکر کردم ک بیهوش نشدم وگرنا با این دردم باید ۳ تا تخت بالا و پایین میرفتم 😐😂
و میدیدم چقدر اونایی که بیهوشی رو انتخاب کردن اذیت شدن بابت این کار چون بعد کار تو معدن سخت ترین کار اینکه با اون همه پارگی و بخیه از تخت بالا و پایین رفتن و دراز کشیدن و نشستنه 🥲👌🏻

ادامه داره …
مامان توت فرنگی🍓 مامان توت فرنگی🍓 ۱ ماهگی
مامانا بلاخره فرصت شد منم تجربه زایمانمو بگم
کلی تایپ کردم دستم خورد پاک شد
من خیلییی از زایمان(هم طبیعی هم سزارین)میترسیدم
زایمانم بیمارستان نیکان سپید بود
روز زایمان پرسنل بلوک زایمان بی نهایت مهربون بودن
وارد اتاق عمل ک شدم دکتر بیهوشی خیلی خووب بی حسی رو تزریق کرد جوری ک اصلا احساس نکردم
پرده رو جلوی صورتم نصب کردن و… متخصص بیهوشی همچنان بالای سرم نشسته بود و باهام حرف میزد
داشتم از ترسام بهش میگفتم چون شنیده بودم بعضیا دیر بی حس میشن و وقتی دکتر تیغ رو میکشه روی پوست شکم احساس میکنن..من میگفتم و اون بنده خدا هم میخندید..چند دقیقه گذشت من همچنان منتظر بودم یه تیغی چیزی حس کنم ک متخصص بیهوشی گفت خب داشتی میگفتی از چی میترسی؟؟😂همین ک دهنمو باز کردم گفت الان یه فشار احساس میکنی و چند ثانیه بعد صدای گریه دخترمو شنیدم😭😍 بی اختیااار فقط هق هق گریه میکردم😭 و صدای دکتر که میگفت هزااار ماشالا چقدر تپلهه😅😍و اونموقع بود ک دلیل کمر دردای عجیب و غریبم رو فهمیدم😂 چند دقیقه بعد لپاشو به صورتم چسبوندن و اون لحظه بیشترین آرامش زندگیمو دریافت کردم 🥺❤️❤️
مامان رستا خانم💜 مامان رستا خانم💜 ۱ ماهگی
سزارین ۳
نشستم رو ویلچر و همه چی به سرعت گذشت دیدم رسیدیم اتاق عمل .از همون درد سوند که بدنم منقبض بود و استرس داشتم خیس عرق شده بودم خیلی وحشت کردم اول اما بعد که دکترمو دیدم یکم بهتر شدم.گفتن بشین رو تخت دکترا و دستیار بیهوشی اومدن گفت یه سوزن ریز می‌خوایم بزنیم پشتت تکون نخور تا جایی که میتونی خم شو با صورتت...اصلا درد نداشت اون آمپول بی حسی.بعداز چند ثانیه پاهام داغ شد و دراز کشیدم.همه آماده شدن و جلوم پرده کشیدن.به دکتر گفتم دارم حس میکنم.گفتن خب حس داری اما درد نداری عین دندون پزشکی.همه اش صلوات می‌فرستادم و نفس عمیق می‌کشیدم اما انگار واقعا داشتم میرفتم اون دنیا.همه اش منتظر صدای دخترم بودم .۱/۱۹ ساعت یه ربع به شیش بعداز ظهر رستا خانم صدای گریه اش اومد و من یه نفس راحت کشیدم همه ی اتاق عمل تبریک میگفتن یکی میگفت وای قدش بلنده یکی میگفت وای چشاش بازه.تمیزش کردن آوردن کنار صورتم خیلی حس قشنگی بود. چشماش کامل باز بود داشت فضولی میکرد 🥺😂 بوسش کردم و بردنش
مامان لیام✨🤍 مامان لیام✨🤍 ۲ ماهگی
خب سلام و تجربه من از سزارین بعد از دو روز🥲
من پنجشنبه ساعت ۱۲شب رفتم بستری شدم برای جمعه صبح ساعت ۱۰رفتم اتاق عمل البته باید۷میرفتم ولی تا اومدن دکتر معطلی داشتم
استرس قبل عمل داشتم ولی نگم از جو کادر اتاق عمل ک چقدر خوب بودن کلی هم با فیلمبردار برای پسرم لحظه های قشنگ ثبت کردیم و من رفتم تو اتاق بالاخره دکتر بیهوشی پشتمو بتادین زد گفت چونتوبچسبون ب سینت چند ثانیه بعذ گفتم میشه لطفا زودتر تزریق کنید من استرس گرفتم پاهام داره گزگز میکنه گفت استرس چی؟من بی حسیت رو زدم😐😐😐و من واقعااااا نفهمیده بودم آنقدر خوببب بود اون گزگزم شروع بی حسی بود قبل از اونم که بهم استرس داده بودن همه راجب سوند اونم درحد ۳۰ثانیه انگار سوزش ادرار داری😐و واقعا اونم خیلی خوب بود و دردی که میگفتن ازش خبری نبود😐بی حس شدم خلاصه و پارچه اینارو نصب کردن فضای اتاق عمل با موزیک به شدت انرژی داشت که من یهو حالت تهوع گرفتم گفتم و چند ثانیه بعذ با تزریق دارو اونم خوب شد حس کردم تخت داره میلرزه که یهووووو صدای پسرم پیچید تو اتاق😭وای قلبم کلی گریه کردم وقتی چسبوندنش به صورتم هیچ حسی تو زندگیم آنقدر فشنگ نبوده شیرم خورد همونجا چند تا میک🥺😍
مامان فسقلی مامان فسقلی ۲ ماهگی
تجربه زایمان قسمت هفتم
دکتر بی حسی بهم گفت می‌ترسی گفتم آره ،میترسم بی حس نشم متوجه بشم
گفت نگران نباش اگه بی حس نشدی بیهوشت میکنم
بقیه ام داشتن بقیه چیزا رو آماده میکردن و چند تا تخت نوزاد آوردن که هرکدوم برای یچیز بود مثلا قد و وزن و از این چیزا..
خلاصه گفت آروم بشین ،یکی از پرستارا که موقع زایمان هم پیشم وایساده بود دستمو گرفت و آروم بلندم کرد نشستم و گفت سرتو کامل بیار پایین شونه هاتم بیار پایین و خودتو شل کن
دستشو گرفتم و چند تا نفیس عمیق کشیدم و دم بازدم میکردم موقعی که داشت آمپول رو میزد ،اصلاا متوجه نشدم اصلا درد نداشت ،با اینکه ی سریا میگن خیلی درد داره..
یهو انگار آب داغ زیر پاهام ریخته شد
دکتر بیحسیه گفت خودشو بنداز رو دست من و آروم دراز بکش سرت ام تکون نده
گفتم بی‌حس نشدما ،گفت پاهاتو تکون بده ببینم ،هرکاری کردم تکون بدم نمیشد اصلا ،اصلا هیچ حسی از زیر سینه به پایینم نداشتم
یه سه تا چیزام به اینور اونور سینه هام و وسط سینه ام وصل کردن و چند تا سیم بهشون وصل میشد