الان شوهرم و پدرم میخوان برن کربلا،مامانم امروز بهم گفت برنامه های منو بهم ریختی من میخوام برم خونه بابام نفس بکشم حالا شوهرت میخواد بره کربلا تو بیای اینجا،من جون ندارم میخوام بگم بابات نره کربلا
و منی که اصلا نمیخواستم و نمیخوام برم خونه پدرمادرم چون واقعا بی ارزش میشم….تنهایی ادم خونش خودش یه لقمه نون خالی بخوره بهتر از این حرفاس
باز خداروشکر شوهرم خیلی کمکمه اصلا نمیزاره اذیت بشم خدا اینجوری برام جبران کرده یه شوهره مهربون و با محبت نصیبم کرده
دختر غصه نخور مادر منم همینه زیاد رو نمیده بریم خونشون هم من هم خواهرامو .سر زابمان منم اومد ده روز خوردو خوابید کارارو مادر شوهرم کرد.فقط گاهی برا من یکم کاچی درست میکرد رفتنیم من پول دادم بهش .ولی هیچی برا ما نکرد نه جهیزیه نه سیسمونی همرو ما دخترا پنهانی خریدیمو گفتیم که خوانوادمون خریدن.مامان من که کاراش یادم می افته همش میگم خدا ازت نگذره
مامان منم همینه سه روز اول فقط اچمد مثل مهمون رفت حتی یه بارم بچه رو نشست ، شوهرمم از روز دهم رفت سرکار دیگه موندم تنها گاهی از شدت خستگی و درد گریم میگرفت ، هنوزم خیلی سختمه ، خواهرزاده مو میبینم اونم با من باردار بود اصلا نفهمید بچه داری چیه یا خواهرم نکه میداره یا مادر شوهرش ، یا خواهراش ، اما من تنهام کلا شبا که یکم همسرم بیاد کمک اما بازم بچم وابستمه انقد جز خودمو باباش کسی رو ندیده غریبی میکنه باهمه ، منی که واسه همه رفتم و کمک بودم الان هیچکس نگفت بریم دو ساعت پیشش استراحت کنه ولی با این حال خودمو زیر منت کسی نمیزارم فقط میگم خدا بهم توان و قدرت بده
عزیزم،انشالله خداب قلب مهربونت ارامش بده💜🥺
باز خوبه خانواده همسرت هستن
من با خانواده همسرم قطع رابطه کردم خیلی سعی کردن زندگیمو بهم بزنن
۳ماهه نیومدن به بچم سر بزنن حتی
از طرف خانواده خودمم همینجور
با شوهرم دعوام شد خاستم ۲روز برم صدبار بهم گفت پاشو برو خونت جلو من به بچم گفت ماچه سگ😔
عزیزم مهمه شوهرته اونه که واسهت میمونه، به رفتارای مامانت اهمیت نده
اگه میشه سعی کن زیاد باهاش در ارتباط نباشی
خداروشکر ک شوهرت همدلته
منکه چند سالی هست از نعمت پدرو مادر محرومم😭
بنظرم هیچ جوره جواب نده ک خدایی نکرده خواسته یا ناخواسته بی احترامی نشه
ولی دیگه همون دوهفتم ک میرفتی نرو
اگر سمت شوهرت هواتو دارن دوهفته ای ی روز برو خونشون
یا شبا با شوهرت با ماشین برین ی دور بزنین
من تا دلم میگیره همین کارو میکنیم
حالا ما روستا هم هستیم دور زدن با ماشین نهایت ده دقه طول میکشه ولی باهمون کلی حالم بهتر میشه
والا خوب بااین وضع بازم میری
مامان منم یه چی تو همین مایه ها بود اما اینطور روک نمیگفت ناخوداگاه اولویتش بقیه بودن تا من
من نتونستم تحمل کنم گفتم تنهایی بمیرمم ازشون کمک نمیخوام بارداری دومم کلا کمک نخواستم حتی نمیخواستم بیمارستان اون۱شبو بیاد که خودش طاقت اینهمه قطع کردنو نداشت خودش تندتند اومد سراینیکی اما در کل خلقیاتش تواناییش مثل اون مادرایی که همه جوره دخترشونو ساپورت میکنن نیست.بازم همه چی باخودمه مامانم فقط دغدغه کار خونه رو داره کلا باید کار کنه اصلا حساب نمیکنه من کمخوابی دارم خستم بچه هامو خودم حموم میبرم
خلاصه همه جوره مادر هست
اینم بگم برا خواهرم هممممه کاراشو مامانم میکنه از اول براشون مشخص شده اون بچه توان کاراشو نداره ولی من از پس خودم برمیام براهمین همیشه از من میزنن ولی صفر تا صد همه موضوعات خواهرم با مامانمه
عزیزم درکت میکنم تنها نیستی تو،مامان منم ده روز اول پیشم بود،بعدش رفت ک رفت...درحالی که خواهرزاده مو الان ۷ ساله بیشترداوقات خونشونه و داره بزرگ میکنه...منم گاهی دلم میگیره ولی بهش فکر نمیکنم....به شوهرت بگو نره کربلا،تنهایی سخته،یکی دوسال بعد باهم میرید
ایشالا خدا رابطه تو و همسرتو همیشه همینطوری نگه داره و خدا بهش سلامتی بده،گاهی بزرگ تر ها حرفایی میزنند که قلب آدم میشکنه منم اینو تجربه کردم
منم بی کس دارم بزرگش میکنم ، دلم از دنیا پره از آدمهای اطرافم، اگ بچم نبود روانی میشدم خیلی تنهام
بنظرم نرو منم ۲ هفتس نرفتم تا بهم نگه نمیرم
نرو و نزار زیاد بچتو ببینن.
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.