۹ پاسخ

وای از دست این مادرشوهرا فقط دنبال عیب و ایراد گرفتن هستن فقط میخوان بگه بچه ما بزرگ کردیم عین خرس تپل بودن
حالم ازش بهم میخوره اصلا دلم نمیخواد ببینمش ولی متاسفانه هروز جاش اینجاس

من برعکس مادرشوهرمو بیشتر از مامانم قبول دارم
و بزرگترین مشکل من مادربزرگمه
بچه ام ۳ روزش بود اومد دیدنش من سر سینه ام زخم بود خون میومد بچه رو به سختی خوابونده بودم اومد بیدارش کرد گفت بلند شو شیر بخور
دوباره همون روز موقع ناهار تا اومدم غذا بخورم بچه رو بیدار کرد و به گریه انداخت بعد گذاشتش تو بغل من
تازه دیروزم که رفته بودم خونشون به ۱ ماهه رو نشوند رو پاش هرچقدر بال بال زدم توروخدا اون هنوز کمر نگرفته آسیب میبینه گوش نکرد به حرفم
بعدم که به بهانه ورزش دادن بچه یه حوری دستاشو سفت ضربدری کرد بچه ام گریه اش گرفت
هرسری که اینکار ها رو میکنه من بعدش کلی گریه میکنم 😑
الانم از دیروز دائما نگرانم که مبادا ستون فقرات بچه آسیب دیده باشه

نه خیلیم عالیه
حساس نشو

افسرده ای

وای بخدااینقدرحساس نباش
هرچی وسواس بدی بدتره

دقیقا منم همینطوریم انگار فقط ب مادرشوهرم حساس شدم یا اون واقعا نمی‌فهمه درک نداره شعور نداره نمیدونه شرایطم اینه این همه خسته شب و روزم ن خوابم معلوم ن خوراکم معلوم آخرشم میاد میگ بچه چقد لاغره شیرت بدرد نمیخوره...

وای خدا من خونه ی پدرمم ،به محض برگشتن سر و کله اش پیدا میشه و همش ایراد این شغلشونه عزیزم اصلا نگران نباش

اولا که رشدش خوبه روزی سی گرم تا ۴ ماهگی اضافه میکنن
دوما کاملا درکت میکنم منم جایی نمیتونم بذارمش فقط مامانمو قبول دارم اونم که مامان تهران نیس وای وای مادرشوهرمو که اصلااااا قبول ندارم

وزنش که نرماله…ولی این حالاتت طبیعیه همه همینطور بودیم

رفته رفته حساسیتت بهتر میشه و منطقی تر میشی…..

من خیلی فجیح تر از شما بودم الان واقعا وقتی میرم خونه مادرشوهرم حس میکنم نیازه استراحت کنم و اونم بچم نگه میداره

سوال های مرتبط