تجربه زایمان سزارین
پارت پنجم
من کمرم داشت منفجر میشد از درد و دردعام از همون اول بود ولی بد دو ساعت از عمل وای خدا جیغ میزدم پمپ درد داشتم مسکن زده بودن شیاف دو تا ولی این درد کم نمیشد فقط گریه میکردم ناله جیغ انگار داشت زمین آسمون نصف میشد گفتم چند ساعت بگذره حتما خوب میشم ولی اصلا خوب نمیشدم تا الانم درد دارم
تشنم شده بود ساعت هشت شب بود اومدن گفتن سوند باید در بیاریم فقط یه اخ گفتم در اوردن وای بر بلند شدن اول بد عمل خون گریه میکردم میگفتم نمیتونم درد دارم شوهرمو مامانم پرستار منو بزور بلند کردن اولین قدم بیهوش شدم افتادم یه ربع بیهوش بودم وقتی چشامو باز کردم دیدمم مامانم شوهرم دارن گریه میکنن میگفتم خوبم من
دو ساعت بد دوباره امتحان کردم به بلند شدن پنج قدم رفتم برگشتم دراز کشیدم دوباره باز دو ساعت بد هر بارم به بدبختی بلند میشدم با گریه ناله
و امان از دردها که هیچ جوره اروم نمیشد هنوزم دارم نمیدونم واسه چیه هر چی میگفتن به پرستارا مسکن بزن میگفت پمپ درد داره شیاف دادیم نمیشه کاریی بکنیم

۴ پاسخ

دردات بخاطر اینکه 7بار به نخاع بی حسی تزریق کردن که نباید میکردن بعد 2بار اگه بی حس نشدی باید بیهوش میکردن حتما!و اینکه چون درد داشتی جیغ میکشیدی بی قراری میکردی نزاشتی بدنت اروم بشه به حالت نرمال برگرده تو سزارین نباید انقدر بی قراری کنی چون همون داد و بی قراریها دردو تشدید میکنه..

وووی برای همینه با اینکه زایمان طبیعی سختی داشتم ولی خیلیییی از سزارین میترسیدم خیلی و میترسم وسط انقباض های وحشتناک ۸ و ۹ سانت فقط از این میترسیدم ببرنم سزارین
همین

همه تجربه اتو خوندم فقط میتونم بگم چقدر آدما با هم متفاوتن من اصلا همچین تجربه ای نداشتم همه چی عالی بود اصلا اینقدر سخت و دردناک نبود برام

چرا طبیعی نکردی والا من ۲تا طبیعی کردم ی سر سوزن اذیت نشدم چ موقع زایمان و بعدش

سوال های مرتبط

مامان اورهان 🐣🧿 مامان اورهان 🐣🧿 روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین پارت دوم

بعدش اومدن بردنم سمت اتاق عمل جلو در خانوادمو دیدم و خداحافظی کردم 🥺 ( اون لحظه برای همتون دعا کردم واقعا ) داخل اتاق عمل خیلی سرده کل بدنم داشت میلرزید دکتر بیهوشی پرسید بی حسی میخوای یا بیهوشی ؟منم سپردم به خودشون اونام گفتن استرست بالاست بدنت داره میلرزه بهتره بیهوش بشی خلاصه بیهوشم کردن یهو با درد وحشتناکی از زیر سینم تا پایین پاهام بیدار شدم همچنان داخل ریکاوری تو خواب و بیداری بودم که دیدم بچه رو اوردم گذاشتن رو سینم وقتی مک زد انگار واقعا یکی از اعضای بدنمو دوباره چسبوندن بهم 🥺 شروع کردم به گریه کردن بعد بردنم بخش خیلی درد داشتم همش گریه میکردم چون بیهوش شده بودم یکم خوابیدم بیدار که شدم دردم خیلی کمتر شده بود ( پمپ درد داشتم ) پمپ درد خیلی خوبه حتما بگیرید من شیاف و فردای عمل گذاشتم . فردای عمل پمپم که تموم شده بود دردم بیشتر شد که شیاف دادن بهم
قبل از بلند شدنم دو تا شیاف بزارید بعد چند دقیقه بلند شید ( من بلند شدنی زیاد درد نداشتم فقط نمیتونستم صاف راه برم انگار کمرم قفل شده بود )
#سزارین
مامان ماهورا مامان ماهورا ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
پارت ۵
از قبل بهش سپرده بودم اول منو بعد عمل بغل کنیااا 😂😂
دیگه دمش گرم اول منو بغل کردو بعدش خوانواده شوهرم اومدن و همه رفتن سر بچه بابام فقط دورو ورم بود و تاحالا حقیقت بابامو انقدر احساسی ندیده بودم:) همینجوری داشتم گریه میکردم حس قشنگی بود اینکه میگن همه میان بچه رو ببینن و فقط باباعه که میاد دختر خودشو ببینه درست بود تو زندگیم اولین بار بود بابامو اینجوری احساسی دیدم 🥹🥹
دیگه قشنگیه کار تموم شد و دردت شروع شد پشت سرهم های بهم سرم وصل میکردن و برام شیاف گذاشتن هیچی ام نمیدادن بخورم من تا ساعت ۷ شب چیزی نخوردم نزاشتن البته دیگه فقط از درد داشتم گریه میکردم یه دوبارم خندم گرفت از درد مردمممممم اولین راه رفتنم خیلی وحشتناک بود ساعت ۹ شب منو بلند کردن برای راه رفتن پرستارم خسته بود فقط میخواستم منو بلند کرده باشه بعد بره شاید اگه میزاشت با آرامش آروم آروم راه برم درد کمتری داشت با گریه حال بدددددد راه رفتم و هنوزم درد دارم ولی خب هعی کم میشه درد ولی وقتی سرمو قطع میکنن دوباره اندازه ی بار اول درد داشت راه رفتن ایشالا که همه به سلامت با یه حال خوب این عمل و تموم کنین اینم از تجربه ی من ایشالا ارومتون کنه❤️
مامان پسریم مامان پسریم ۲ ماهگی
تجربه سزارین #پارت اخر
نی نی داشت گریه میکرد همه گفتن گشنشه منم تازه در اومده بودم پامو نمیتونستم تکون بدم که بچرو گذاشتن بغلم سینمو دادن به بچه با سختی اونقدر گشنش بود ول نمی‌کرد، از یطرف بی حسی داشت کم میشد درد داشتم یخورده که پرستار اومد بازم ماساژ رحمی داد این دفعه یکم دردش بیشتر بود ولی قابل تحمل بود، 8 ساعت گذشت من اصلا سر درد نگرفتم هی میگفتن حرف نزن سر درد میگیری که پرستار گفت دیگه تا الان سردرد نگرفتی بعدشم نمیگیری و نگرفتم گفتن یچیزی بخور باید راه بری خرما کمپوت بهم دادن بهیار اومد بلندم کنه خیلی هولم کرد بلند شدن وحشتناک بود جیغ کشیدم گفتن بخیت میپره هر قدم که برمی‌داشتم از شدت درد از چشام اشک می‌ریخت سخت‌ترین قسمتش که خیلیم سخت بود همین راه رفتنه بود من کلا یروز هربار که راه میرفتم چشمام از درد سیاهی میرفت پمپ درد اصلا تاثیری رو من نداشت فرداش میرفتم دستشویی از درد غش کردم آوردن مسکن بهم زدن بعدش خیلی بهتر شدم دیگه راه رفتن راحت‌تر از قبل شد ولی هنوزم یکم سخته راه رفتن
مامان فسقلی🐰 مامان فسقلی🐰 ۲ ماهگی
مامان دوقلوها مامان دوقلوها ۱ ماهگی
سلام مامانا میخوام از تجربه ی سزارینم بگم،، به نظر شخصی خودم که دوقلو بودم خیلی راضی بودم من خیلی بیخیال رفتم اتاق عمل آمپول از کمرم بهم زدن چند بار اول پاهام بی‌حس نمیشدن فکر کنم ۷،۸تا آمپول به کمرم زدن برا من که درد داشت و پاهام میلرزید و خیلی اون لحظه ترسیده بودم شاید یکی اصلا درد نداشته باشه براش و یکی اره به هر حال بدن هر کس متفاوت هست من وقتی شکمم رو باز کرده بودن قشنگ متوجه میشدم دارن لایه به لایه من فقط میگفتم وای کی به لایه ی ۷میرسه اصلا درد رو متوجه نمی‌شدم فقط آدم وقتی احساس کنه دارن شکمش رو میبرن ی جوری میشی دیگه بهم آرامش بخش زدن و درست یادم نیست و عمل به خوبی پیش رفت. اومدم بخش واقعا ساعت های اولیه خیلی زیاد درد داشتم فقط بهم شیاف میزدن و میگفتن باید تحمل کنی خیلی واقعا حالم بد بود مخصوصا منی که کم‌خونی مینور بودم با مسکن اینا چند ساعت بعدش دردام کمتر شد و قابل تحمل بود واقعا بلند شدن به قدری سخت بود انگار اولین بارم بود یاد گرفته بودم به هرحال با تمام سختیش ۲روز اول سخت بود و بعدش دیگه دردی نداشتم فقط دراز کشیده بودم تا ۶،۷روز که بعدش حالم خوب شد و تونستم بلند شم کارام رو انجام بدم درسته هنوز وقتی چندین ساعت و خیلی کار میکنم باز یکم جای عملم درد میکنه ولی دیگه میتونی بعد ۷روز به کارای شخصی خودت برسی یعنی میتونی تمام کار هم انجام بدی ولی استراحت باعث میشه زودتر خوب بشی و من دکترم مینا آزمون و بیمارستان کوثر بود واقعا خیلی زیاد راضی بودم از همه لحاظ خوب بودن و شما از تجربتون بگید.🙂🙃 راستی بچه هام هم ۳۷هفته ۲روز که دکترم تاریخ رو تایین کرده بود بچه هام دنیا اومدن و دستگاه خداروشکر نرفتن و دختر هستن هر دو
مامان آیلین🩷 مامان آیلین🩷 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
من از روز اول ک باردار شدم میگفتم باید طبیعی زایمان کنم و همونطور بود ک بچم سفالیک بود و لگنمم برای زایمان طبیعی خوب بود روز جمعه با درد از خواب بیدار شدم فهمیدم دردام مث دردای قبلا نیست زیر شکمم درد داشتم بیدار شدم رفتم دوش گرفتم وقتی از حموم اومدم بیرون ترشح خونی ازم اومد مطمئن شدم دیگه باید برم بیمارستان ساعت ۳بعدازظهر بود ک رفتم بیمارستان وقتی معاینه داخلی کردن گفتن دردت درد زایمان ولی فعلا دو سانت رحمت بازه برو بگرد راه برو دو ساعت دیگه بیا منم رفتم بعد دو ساعت ک اومدم هنوز دو سانت بودم و دردام شدیدتر میشدن فاصله بین دردام هم کم تر میشد ولی هربار معاینه میشدم فقط دو سانت بودم اخرش دیگه به گریه افتادم من درد شدید داشتم ولی اینا میگفتن ما با این دردا بستری نمی‌کنیم حداقل باید ۴یا۵سانت رحمت باز بشه ک بستریت کنیم خلاصه ساعت ۱۱ شب بود ک با درد زیاد رفتم واسه معاینه گفت تازه رحمت ۳ سانت باز شده گفت برو بگردم رفتم دو ساعت دیگه گشتم وقتی اومدم هنوزم سه سانت بود با درد های شدیدتر بلاخره ساعت ۳شب یکی از ماماها گفت من معاینه تحریکی میکنم تا ۳ سانتت حداقل یشه ۴سانت ک بستری بشی بعد معاینه تحریکی شدم ۴ سانت کیسه آبمم پاره کرد و لباس تنم کردم رفتم تو یکی از اتاق های زایمان از ساعت ۴تا ۶ صبح همون ۴سانت بودم بعد ساعت ۶با معاینه های تحریکی شدم ۷سانت دیگه از درد زیاد به هیچ جا بند نبودم اینقد حالم بد بود ن میتونستم بشینم ن پاشم ن دراز بکشم فقط همه جا رو چنگ مینداختم
🩷مامان دخترم🩷 🩷مامان دخترم🩷 قصد بارداری
بعد از ظهر دوباره رفتم مطب دکترم و باز برام تحریکی انجام داد گفت تا به ۳ برسم .دردام انقد زیاد شد که نمیتونستم دیگه از درد راه برم از شدت درد گریه میکردم چند بار باز رفتم بیمارستان ولی به دردام مسخره میکردن هر چقد میگفتم دارم میمیرم از درد اصلا توجه نمیکردن .دیگه واقعا احساس ناامیدی میکردم فکر میکردم دیگه میمیرم از درد حدود ساعت ۸ شب بود که دردام ۱۰۰ برابر بود از شدت درد تو خونه جیغ میزدم همسرم از دردای من پاهامو ماساژ میداد و باهام گریه میکرد مامانم هم کمرم رو ماساژ میداد و همش دلداریم میداد ولیهیچ پیشرفتی نداشتم همش چشمامو می‌بستم و به دخترم فکر میکردم که به دنیا اومده و با همین فکر دردا رو با داد و جیغ رد میکردم اون شب رو باز تا صب باز تو خونه درد کشیدم صب رفتم بیمارستان به امید این که دردام زیاد شده شاید ۳ سانت شدم ولی باز گفت ۲ سانتم هیچ کسی تحویلم نمی‌گرفت منم همونجا زدم زیر گریه فکر میکردم دیگه من اصلا زایمان نمیکنم انقدی درد میکشم که میمیرم احساس ناامید میکردم و فکر میکردم دیگه خدا تنهام گذشته
مامان لنا💓👧🏻 مامان لنا💓👧🏻 ۱ ماهگی
تا اینکه یهو به خودم اومدم دیدم دارن منو انتقال میدن به یه تخت دیگه اونجا خیلی درد داشتم کامل اون جاهای بخیه رو حس میکردم همش به همسرم میگفتم دارم میمیرم تورو خدا برام مسکن بزنید تا اینکه به هوش اومدم به پرستارا التماس میکردم درد دارم برام مسکن بزنید خدا خیرشون بده اونام چنتا چنتا اومدن مسکن ریختن تو سرم بعد شیاف اوردن بزور مامانم برام شیاف گذاشت یکم بهتر شدم اینم بگم نوع زایمان بستگی به بدن داره چند نفر پیش من سزارین بودن بدتر از اونا من بودم درد بدی داشتم اونا بی حس بودن نسبت به من درد کمتری کشیدن ،برا من چون بچه اولم بود سوند نزاشته بودم ولی میگفتن ظرف بیارید ادرار کنن من اینقد ترسیده بودم دسشوییم نمیومد اومدن گفتن اگه ادرار نکنی سوند بهت وصل میکنیم منم از ترسم الکی گفتم ادرار کردم تا ساعت ده شب که از تخت اومدم پایین بعدش رفتم ادرار کردم همش استرس اینو داشتم بهم سوند وصل کنن ،ساعت ده شبم چند لیوان مایعات خوردم اروم اروم از تخت اومدم پایین اینکه میگن میمیریو زنده میشی نبود سعی کنید اروم اروم بیاید پایین برا من قابل تحمل بود از تخت اومدم پایین رفتم لباسامو عوض کردم یکم تو سالن گشتم راه رفتن حالمو خیلی بهتر کرد خلاصه یه شب موندم فرداشم باید تا موقع مرخص شدنت مدفوع کنی هم خودتون هم نینی