تجربه زایمان طبیعی پارت ۴

خیلی ناراحت شدم از لحن دکترم من فقط بخاطر اون میخواستم بیام این بیمارستان ولی با این کارش نا امیدم کرد شوهرم گفت هرجی تو بگی پول ایناش مهم نیست خودت انتخواب کن چکار کنیم گفتم استخاره بگیر استخاره گرفت و بیمارستان تخت جمشید بد اومد زنگ زد دوسش ک بچش دوماه پیش میلاد بدنیا اومد بود و خیلی راضی بود کفت میتونیم بریم کفت داداش اونجا حداقل باید از ۳۰ هفته پرونده تشکیل بدی ولی چون کیسه آبه شاید اورژانسی قبول کنن خلاصه ب امید خدا راه افتادیم سمت بیمارستان میلاد زنگ زدیم به مامانم اینا گفتم و گفتم وسیله هام جمع کنن
بچه حتما حتما از هفته ۳۰ وسیله خودتون و بچتون جمع کنید ک‌ مثل من نشید
تا برسیم تهران کلی طول کشید خیلی ترافیک بود وقتی رسیدیم رفتم اورژانس مامایی و بهشون گفتم کیسه آبم ترکید فرستادن اتاق دکتر زنان اونروز و دکتر منو معاینه کرد گفت اوه هنوز یک سانتم نیسی تا فردا میزایی برو بستری شو
اومدم بیرون وسیله هام دادم مامانم اینام و ی لباس بهم دادن و رفتم تو اتاق زایمان هیچی بجز خوراکی نمیتونسم ببرم تو گفتم حداقل گوشیم بزارید بیارم ورزش هام تو اون گفتن نه هیچی خودت فقط رفتم تو زایشگاه اولش خیلی حس بدی داشتم یاد شب اول قبر افتادم ک هیچی همراهم نبود 😂
بهم یه اتاق جداکونه دادن که خیلی تمیز و عالی بود عالی تر تخت جمشید
بزرگ تمیز حموم دستشویی خصوصی توپ و گاز بیهوشی و همچی و یدونه ماما همراه یه اتاق داشت ک از اول تا آخر ماما تو اتاق بود

۶ پاسخ

چه خوب بیمارستان رو عوض کردی هر دو خصوصی بودن ؟

زودتر بقیشو بزار😍

بقیه هم بزار

خیلی خوبه اینطوری ولی من بدون گوشی نمیتونم زندگی کنم😂🫶🏻

دقیقا از منم مث داستان تو شد یهویی تو ۳۷ هفته گفتن بچه میره دستگاه شبی خدا تومن وای خداروشکر نرفت

بیمارستان میلاد که نزدیک برج میلاده منظورته دیگه؟

سوال های مرتبط

مامان اهورا💜 مامان اهورا💜 ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت دوم:
خونه مادرم بودم من با شوهرم هماهنگ کرده بودم ک باهام بریم پیاده روی دیگ تو راه بود گفتم بگاز فکر کنم کیسه آبم پاره شد
دیگ سریع منو رسوند بیمارستان
انقد از بیمارستان امیر بد گفته بودن ترسيده بودم هول خوردم بیشتر زنگ زدم ماما همراهم گفتم وضعیتم اینطوریه گفت تازه رسیدم دم در خونم از شیفت بر می‌گشت بنده خدا خودشو سریع رسوند
مامایی ک اینجام بود خیلی خوب بود خدماتی هام عالی بودن واقعا تو روحیه دادن خیلی خوب بود خیلی درکم میکردن کمکم میکردن
ماما همراه اومد دردام کم کم شروع شد برام مسکن زد ولی خب افتاده بودم تو فاز فعال زایمان دردام زیاد تنها کاری ک میشع اون موقع کرد زور بزنین من نمیدونستم جیغ میزدم انرژیم رفته بود اخرا یاد گدفتم زور میزدم زود فول شدم
دکترمم از ۳ ۴ سانت خودشو رسوند خداخیرش بده از اول تا آخر کمکم کرد هم ماما همراه هم دکتر خیلی روحیم میدادن منو بردن رو توپ یکم ورزش کردم
باز رفتم دوش آب گرم از کمرم گرفتم فقط زور میزدم
بعدش حدودا ۵ ونیم ابنا بود بردنم اتاق زایمان اونجا ماما همراهم کمکم کرد شکمم فشار داد با زور من و کمک خانوم دکتر بچه حدودا ۶ بدنیا اومد 😍 صورتش گرم و نرم بود .
مامان 🌼 امانتی امام رضا🌼 مامان 🌼 امانتی امام رضا🌼 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت دوم

خلاقه رفتم سریع ی شلوار دیگ برداشتم برم دسشویی که اون شلوارم بشورم دیدم این شلوارم خیس شد
یکدفعه یاد کلاس افتادم ک گفت تو این جور مواقع سریع برید دسشویی کامل ادرار کنید بعد پد بزارید سرفه کنید اگر خیس شد یعنی کیسه آب
انجام دادم این مراحل دیدم بله دار میاد
شوهرم با هزار استرس صدا زدم چون شب قبلش هم دیر خوابیده بود دلم براش میسوخت گفت آماده شو بریم مطب دکترت آماده شدم سر راه مطب آزمایش ادرار دادم رفتم مطب
از ماشین پیاده شدنی همنجوری اروم اروم ازم آب میرفت تا رسیدم تو مطب ب منشی کفتمو منو بدون نوبت فرستاد تو خانم دکتر گفت برو تو اتاق معاینه تا بیام تا شلوارم در اوردم دراز کشیدم ی عالمه خون آبه ازم اومد بیرون تا اومد تو اتاق گفت اوه کیسه ابته معاینه کرد و گفت یک ساعتی تا شب میزایی برو‌بیرون از منشی برگه زایمان بگیر برو بیمارستان
خانم دکترم هاشمی آشتیانی بود و قرار بود تو بیمارستان.تخت جمشید زایمان کنم برگه گرفتم و آنقدر هول بودن بدون خداحافظی اومدم سوار ماشین شدم
مامان فسقلی مامان فسقلی ۲ ماهگی
تجربه زایمان قسمت ششم

که دکتر گفت ترشح سبز رنگ کمی توشه
اتاق رو آماده کنید سزارین اورژانسی..
دیگه تا آماده کنن تقریبا ی ساعتی شد ،بعد یکیشون اومد سوند رو وصل کرد بهم..
یکی از خدمات اونجا اومد گفت پاشو بریم برای سزارین ،دیگه بزور پاشدم چون سوند بهم وصل بود راه رفتن یجوری بود
یه تخت دیگه بود گفت دراز بکش روی این ،دراز کشیدم و پتو زد روم و پروندمم گذاشت روی تخت و بردنم بیرون از بلوک زایمان ( من طبقه ۳ بودم برای زایمان طبیعی ،اتاق عمل سزارین طبقه چهارم بود) مامانم و شوهرمم اونجا بودن اونارو دیدم و رفتیم بالا
از بالا ام جلو در ورودی اتاق عمل یه تخت دیگه آوردن گفتن آروم بیا روی این یکی تخت،اروم رفتم روی اون تخت و یه مردی بود که بردتم تو اتاق عمل و گفت حالا دوباره آروم برو روی تخت اتاق عمل
بازم آروم آروم خودمو هُل دادم روی تخت اتاق عمل
وای که چقدر سرد بود اتاق عمله،داشتم میلرزیدم گفتم خیلی سردمه یه زنه گفت کولرو خاموش میکنم الان
چند نفر اونجا بودن زن و مرد
دیگه دکتر بی حسی اومد خیلی ام خوش اخلاق بود ( کلا بجز یکیشون که دختره خیلی رو مخ بود بقیه شون خوب بودن)
مامان 🌼 امانتی امام رضا🌼 مامان 🌼 امانتی امام رضا🌼 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۹

ساعت نه نیم شد بدنم داشت میلرزید ماما کفت اومد پایین جفتت عطسه کن بکشم بیرون ک بالاخره کشیدش بیرون و شروع کرد بخیه زدن خیلی خوب بود با هر بخیه قربون صدقه من میرفت ک اصلا هیچی نفهمیدم بعد بخیه ی تخت دگ آوردن گفت خوابیده بیا رو این تخت ‌منو بردن تو ریکاوری تا ب نورا شیر بدم منم بلد نبودم بهم آموزش داد بعد شیر گفتم میبردیش دستگاه گفت نه عزیزم باهم میرید بخش ک اونجا از خوشحالی انگار بمن دنیارو دادن تا ساعت یازده ک ی تخت از بخش اومد و دوباره بصورت خوابیده جابجا شدم روش و منو بردن تو بخش ک اتاق خصوصی هم داشت ولی ما چون نمیدونستیم نگرفتیم
دسشویی اول شنیده بودم خیلی سخت ولی اصلا درد نداشت درد ها ‌سوزش هام از فردا شروع شد چهارتام بخیه خوردم
خلاصه ک بیمارستان عالی بود تمیز پزشکای کار بلد غذای خوب
دخترم ۲۴۵۰ بود وزنش و دکترم هم خانم دکتر سبحانی ۲۴ ساعت نگه داشتن و بعدش مرخص شدم با بیمه تامین اجتماعی و غذای همراه و پول پارکینگ و همچی نزدیک دوملیون شد ک واقعا صد برابر این میارزید
منک برای بچه بعدیم هم میرم میلاد با اینکه فاصله زیاد ولی راضی بودم
البته فعلا غلط کنم بچه بیارم 😂

سوالی داشتید بپرسید تا نورا خوابه جواب بدم 😘😘❤️
مامان هایلین💛لیا مامان هایلین💛لیا روزهای ابتدایی تولد
رفتم سریع ب شوهرم گفتم خون ازم اومده و درد زایمانه شوهرمم گفت خودتو حاظر کن بریم چون بچه کوچیک داشتم و بدون خودم هیچی نمیخوره و نمیخوابه گفتم دردام و خونه تحمل میکنم شد ۴ زنگ زدم مادرم و پدرم اومدن دنبالم منو بردن زایشگاه دردام دیگ خیلی زیاد شدن
بیمارستان پنج دقیقه با خونه مون فاصله داره تو بیمارستان دو بار نشستم زمین داد میزدم و گریه میکردم از شدت درد رفتم تو زایشگاه دم در همش گریه‌میکردم خیلی همراه اونجا بودن گریه میکردم دلشون برام میسوخت رفتم تو گفتم درد دارم گفتن سریع برو رو تخت معاینت کنیم رفتم همش گفتم چند سانتم میگفتن مگ متخصصی همش میگفتم توروخدا زیادم مونده همش میگفتن حرف نزن خانم تو خونه دستشویی داشتم خدا رحم کرد دستشویی نرفتم هی رفتم زایشگاه سریع شرمنده دستشویی کردم رو میز گفتن فول شدی رفتم اتاق زایمان با چند تا زور بدنیا اومد سریع بچم دستشویی کرد خدا رحم کرد ک بدنیا اومد
اینو بگم ک بخیه هام خیلی اذیتم کردن اصلا بی حسی نشدم
بمونه به یادگار
به وقت ۳۷ هفته و ۴ روز


۴۰۴/۱/۱۶
مامان مهراد مامان مهراد ۴ ماهگی
مامان نیک👼🏻 مامان نیک👼🏻 ۴ ماهگی
تجربه زایمان :
پارت سوم
آقا بستریم کردن ، منم اولش با ذوق و شوق رفتم ولی پام ک رفت تو بیمارستان استرس شدید گرفتم جوری که فقط گریه میکردم اگر مامانم نبود نمیدونسم باید چه غلطی کنن
هیچی شوهرم رفت برام پرونده باز کرد
ازون لباس آبیا بهم دادن پوشیدم و گفت بیا بشین برای معاینه 😩
ای درد بگیرید که چقد بیزارم از معاینه‌هاتون…
اینم گف هیچی باز نیسی وسایلاتو وردار ببر تو بلوک زایمانه رو تخت بخاب
از مامانم اینا خداحافظی کردم و ازشون خاستم کلی برام دعا کنن که طبیعی زایمان نکنم😂😂چون خیلی ترسیده بودم وقتی هی میگفتن باز نیسی با اینکه من کلی رابطه داشتم پیاده‌روی و ازبن چرت و پرتا

هیچی آت اشغالامو ورداشتم با بغض رفتم توی اتاق سه تخت ک هیچکس توش نبود رفتم نشستم فقط گریه میکردم ، تازه گوشیمم نمیزاشتن بیارن😂اینجاش غم‌انگیز تر بود

تا خابیدم چهارتا دانشجوی پلشت اومدن ، افتادن به جون دستام یه یه رگ پیدا کنن ، یعنی سوراخخخخخ سوراخم کردن دوتا دستام کبود کبود بود
اخرش دیگه نتونستم گفتم ول میکنیییی؟؟؟ نمیخام بهم‌ آنژوکت بزنی و رفت با بالاسریش اومد ، اون بلخره تونست ،،،
اون دوتا بیلبیلک رو برای ان اس تی بهم وصل کردن گفتن نیم ساعت باید باشه تکون نخورو اینا

ازینجا شروععععع شد صداهای وحشتناک ، داد و هواررره درد زایمان از اتاق بغلیم😢😢 نمیخام‌ خیلی چیزاشو‌ بگم اینجا که مامانا استرس بگیرن
ولی وحشتناک ترین و طولانی ترین شب عمرم بود . چه چیزایی که ندیدم
چقد رفتار و برخوردشون با بیمار افتضاح بود

من برای زایمان طبیعی رفته بودم ولی با چیزایی که اونجا دیدم تو اون اتاق فقط اشک میریختم و از خدا میخاستم که خودت یکاری کن من سزارین شم و کلی با خدا حرف زدم :)
….
مامان مهران مامان مهران ۳ ماهگی
تجربه زایمان

من ۳۹هفته و۶روزم بود بدون ذره ای درد روز قبلش رفته بودم معاینه تحریکی شدم که دکتر گفت ۱ سانت هستی
ظهر بود خوابیده بودم که یهو از شکمم صدای ترکیدن اومد تا اومدم بلند بشم یه عالمه آب ازم ریخت رفتم دستشویی دیدم آب‌رنگ سبز هست
سریع به ماما زنگ زدم گفت برو بیمارستان معاینت کنن بهم خبر بده
من هم رفتم بیمارستان وقتی رسیدم بخش تیراژ مامایی خیلی ریلکس بودن گفتم کیسه ابم ترکیده خیلی ریلکس گفت برو بخواب رو تخت یه مریض دارم بعدش معاینت میکنم
وقتی خوابیدم معاینه کرد فهمید بچه مدفوع کرده من داشتم از استرس میمردم انگاری که نکنه بچم طوریش بشه
با ویلچر بردنم بخش زایمان و گفتن بهم قراره سزارین اورژانسی بشی بهم سوند وصل کردن و بردنم اتاق عمل
از شانس خوبم دکتر شیفت دکتر خودم بود که دیدمش تو اتاق عمل یه سوزن زدن به نخاع کمرم و از کمر به پایین هیچی حس نکردم یه پرده کشیدن جلو روم دوتا پرستار خیلی‌مهربون بالای سرم بهم روحیه دادن وقتی صدای گریه بچم رو شنیدم بهترین حس دنیا بود اون لحظه برای هرکی بچه نداره دعا کردم بعداز بخیه زدن بردنم ریکاوری تا پاهام به حس بیان و بعد رفتم بخش
در کل راضی بودم الان هم درد هام قابل تحمله همین که بچم سالم هست