خانما من اومدم شهرخودمون تعطیلات رو ولی همسرم سرکاره
از روزی که اومدم هروقت میرم خونه مادرشوهرم هی میگه واسه پسرم چبکارکن چیکار نکن،اب بده بهش،جاش تمیزکن،سرش نخوره‌و...
درحالی که بچه خواهرشوهرمم هست واون چندماه از پسرم بزرگ تره هیچی به دخترش نمیگه
نمیدونم از رو دلسوزیه یا فک میکنه نوه پسریه صاحب بچه منه
من اعصابم خورد شده دیگه ازبس میگه،هی میگم خودم بلدم باز میگه‌ درحالی که بعضی وقتا بحث بچه های خودش میوفته مبگه هیچکس بیشترازمادر دلسوز بچه نیست
بنظرتون به خواهرشوهرم بگم بهش بگه کم به من بگه چیکارکنم چیکارنکنم؟بخدا اعصابمو داغون کرده دیگه اصلا نگاش نمیکنم وقتی چیزی میگه

نه به خواهر شوهرت نگو اگرم اذیت میشی این چند روز رو تحمل کن تا بری خونه خودت
همه مادرا و مادرشوهر ها همینن تو کار خودتو انجام بده چیزی هم نگو

نه بابا
به ما هم میگن

همه شون همین جورین تو بگو من خودم صلاح بچمو بهتر میدونم

همیشه ک‌کنارت نیست بذار بگه
من مادرشوهرم نزدیکه
ی ریز میگفت چند بار حوابشو دادم
شوهرمم گفته بود بهش الان بهتر شده ولی بازم ی چیزی میگه
در کل گنا دارن
از دوست داشتنه همش
داستان درست نکن
خواهرشوهرتم مادرشه بالاخره بر میخوره کدورت پیش میاد

همه مادرشوهرا اینجورن از رو دلسوزیه