۳ پاسخ

وای فقط بگم لعنت ب خانواده شوهری ک بد باشن
من ک واقعا حلال نمیکنم ...

اره واقعا من که هر سری میخام برم ماتم میگیرم اصلا دوست ندارم تو جمعشون باشم

یعنی همه همینن بخدا
انقد نظر میدن که چیزایی که خودت بلدی هم یادت میره

سوال های مرتبط

مامان دلوان و ژیوان مامان دلوان و ژیوان ۵ ماهگی
دو سه هفته پیش خونه مادر شوهرم بودیم چند روز موندیم ، بعد خیلی بد با دخترم رفتار میکرد . دخترم هم لج کرده بود هی گفت به بچه ما دست نزن ، بغلش نکن، یه بار هم مادر شوهرم سرش داد زد بچه م بهش گفت ازت متنفرم ! بعد یه روز صبح مارو از خونه انداخت بیرون ! دخترم بهش گفت سمت من نیا ، اونم ایستاد روبروی دخترم با داد بهش گفت گمشو از خونه مون بیرون دیگه حق نداری پاتو اینجا بذاری . به پدرت میگم دیگه اینجا نیارتت. من گفتم سرش داد نزنید، با دعوا و فحش به من مارو از خونه ش انداخت بیرون! همسرم هم نبود . حالا الان همسرم عکس بچه ها رو می‌فرسته واسه مادرش ، ویدیو کال میگیره بچه ها رو نشونش میده .من خیلی حرص میخورم میگم چرا ادای مهربونا رو در میاره ! اگه دوست داشت بچه ها رو ببینه که از خونه بیرون شون نمی‌کرد! حالا همسرم هی اصرار به آشتی داره. به نظرتون وقتی عکس بچه ها رو می‌فرسته واقعا نیاید چیزی بهش بگم؟؟؟؟ یا به همین راحتی آشتی کنم؟ شما بودید چیکار می‌کردید ؟؟؟
اینم بگم که بار اولش نیست تو ۱۱ سالی که ازدواج کردم مادرش چهار بار ما رو از خونه ش بیرون انداخت و ده ها بار دعوا راه انداخت
مامان یکتا👼🏻 مامان یکتا👼🏻 ۱ ماهگی
سلام 👋
اومدم یکم باهم حرف بزنیم
کل دیروز اصلا نتونستم بخوابم چون مهمون داشتم دیشب هم از بی‌خوابی سرم داشت می‌میترکید از وقتی هم اون بی حسی رو بهم زدن مهره های گردن تا کردم میسوزه و درد میکنه تا یکم میشینم و دیشب آنقدر دخترم بی‌تابی میکرد یکسره نشسته بودم تا دوشب اصلا نخوابید آنقدر گردنم درد میکرد بچه پیش شوهرم آروم نمیشد شوهرمم بچه داری زیاد بلد نیست ،در همون حال به شوهرم غرغر میکردم و آخر گریه کردم آروم شدم، بهش میگم اصلا تو این یک ماه نتونستم برا خودم باشم نتونستم خوب بخوابم چشمام گود رفته و تیره شده از بی‌خواب ی سرم درد میکنه از یه هفته میشه اومدم خونه خودم مسئولیت هام بیشتر شده گردنم تا یکم میشینم بچه شیر بدم میسوزه و درد میکنه کمرم تا یکم کاری میخوام بکنم درد میگیره میخوام کارای خونمو بکنم بچه نمیزاره صبحانه م میشه ناهار،ناهار میشه شامم ، هیچوقت خود قبلیم نمیشم ،دلم واسه خود قبلیم تنگ شده،به مامانم میگم میگه من که گفتم یکم دیگه واستا خودت گفتی برم خونه خودم،چقدر مادر شدن سخته مادرامون چی کشیدن تا ما بزرگ بشیم
خدایا ناشکری نیست بازم برای وجود دخترم شکرت
مامان نی نی مامان نی نی ۱ ماهگی
شوهرم خیلی حرصم میده از صبح داشتم بچه داری میکردم یه لحظه بچه رو سپردم ناهار بخورم یه پشتی بزرگ از رو مبل برداشته به حالت شیب دار گذاشته یه تشک هم گذاشته روش بچه رو گذاشته رو اون به بهونه اینکه بچه شیر خورده و رو سطح شیب دار باشه بعدش بلند شده بره میگم ینی متوجه نمیشی از ی طرف ممکنه بیوفته پایین واقعا
موقع بغل کرذن بچه هم همش با دست بلند میکنه هرچی میگم نوزادو اینطوری بغل نمیکنن گوش نمیده
تمام وجودم پر از استرسه
کسی نیست که مثل ادم این بچه رو بگیره من شده با خیال راحت یک حمام برم
شبیه کلی ها شدم فقط دارم بدو بدو میکنم
بچمم کولیک داره دیشب بچه رو شوهرم موقغ کولیک و گریه گرفته میگه یه حرکت دیذم تو اینترنت دیگه بزنم خوب میشه میخواست کمر و باسن بچه و گردنشو همزمان فشار بده
با کلی دعوا ازش گرفتم بچه هم کولیکش بدتر شذ
واقعا یه وقتایی حس میکنم اونقد خسته و گرفتارم که وجودم داره متلاشی میشه اونقد تنهام به وسعت دریا
اونقد بی پناهم که خدا میدونه
از عالم و ادم دلشکسنم
خداکنه این بچه حداقل همدمم بشه نع اونم یع استرس
تروخدا برای حالم دعاکنید خیلب افسرده و تحت فشارم