سلام مامانا
منم زایمان کردم البته ۲۸روز پیش😁 کلی هم دردسر کشیدم😔
بچم قرار بود ۸ فروردین دنیا بیاد ولی ۱۴ اسفند دنیا اومد و یک هفته هم تو دستگاه موند
فقط اومدم تجربمو ب اشتراک بدارم که تو بارداری هر چیزیو جدی بگیرید
من تو ۸ماهگیم خارش بدنم شروع شد خودمو ب بیخیالی میزدم که طبیعیه و مشکلی نیس بعد رفته رفته شدیدتر شد که من تا کف کله ام هم میخارید و شبا نمیتونستم بخوابم و کمی هم حرکات بچم کم شده بود و میگفتم حتما جاش تنگ شده و طبیعیه
خلاصه تو هفته ۳۵ بودم که ب دکترم گفتم و برام آزمایش آنزیم کبدی نوشت که خیلی بالا بود همین که دکتر جوابو دید گفت فورا بستری شو
رفتم بیمارستان بستریم کردن اول گفتن دارو میدیم که بهتر بشی و تو بیمارستان هم ازم ازمایش خون گرفتن دیدن باز انزیم کبدیم بالاتر رفته و دیگه ختم بارداری دادن و گفتن اگه دیر میومدی برای خودم و بچه خطرناک بود
خداروشکر بخیر گذشت
و طبیعی زایمان کردم و چون سطح اکسیژن بچه پایین بود تو دستگاه رفت
منم بعد ترخیص به خاطر دخترم یک هفته تو استراحتگاه مادران موندم هر دوساعت میرفتم nIcu تا شیر بدم و ب سختی رو صندلی میشستم ونشد که مثل بقیه زائو ها ب خودم برسم تا زودتر بخیه هام خوب بشن
خدا روشکر که بهم قدرت داد تونستم از پسش بربیام و هروقت صورت ماه دخترمو میبینم خاطرات تلخمو فراموش میکنم

۹ پاسخ

خیلی کار خوبی کردی که جدی گرفتی من همش درد پریود دارم ولی نمیدونم چرا اینقدر برای بیمارستان رفتن دارم مقاومت میکنم

وااای قشنگ ۱۴ سال پیشه خودم اومد جلوی چشمام بخاطر بخیه نمی تونستمکبشینم رو صندلی پرستاره وحشی حولم داد که درست بشین بچه شیر بده از شدت درد ضعف رفتم بخیه هام عفونت کرد 🥲🥲🥲

منم تازه فهمیدم انزیمم بالاس
اگه بالا باشه یعنی سزارین اجباری نمیکنن بازم؟

خدا حفظش کنه التماس دعا

خدا قوت مادر مهربان

مبارک باشه انشاللع خدا برات نگهش دارع

عزیزم ازمایش انزیم کبدی با دفع پروتیین فرق داره؟

قدم نورسیده مبارک
واقعا مادر شدن عجیبه
یهو میبینی دیگه خودت الویت نیستی و حاضری درد بکشی بخاطر یه موجود کوجولو
ان شاء الله از این به بعدم خدا بهت قوت بده 🥺🩷
برای منم دعا کن

خدا برات حفظش کنه

سوال های مرتبط

مامان ronisa مامان ronisa ۴ ماهگی
سلام مامانا من هم اومدم از تجربه ی زایمانم بگم من بعد عید رفتم مطب که دکتر برام سونوگرافی نوشت برای وزن تو سونو زده بود که آب دور جنین کم شد رفتم پیش دکتر گفت هر روز باید بری nstبدی تا بتونیم بورو تا سی و هشت هفته نگه داریم چون سی هفت هفته بودم بهم گفت اگر nstخوب نباشه باید فورا زایمان کنی من چون میخواستم طبیعی زایمان کنم معاینه هم کرد و گفت دو و نیم سانت بازی من اون روز رفتم nstدادم که خوب بود برای فرداش هم دوباره صبح رفتم دو بار گرفت که خوب نبود گفت برو آبمیوه بخور و راه برو دوباره بگیریم دوباره گرفتن که باز هم خوب نبود و به دکترم زنگ زدن که دکتر گفت اورژانسی ببرید اتاق عمل من سریع خودمو میرسونم از اون لحظه ی تماس تا اتاق عمل کلا ده دقیقه نکشید و بیهوشم کردن و رونیسا خانوم دنیا اومد من خیلی استرس داشتم و وقتی اتاق عمل و دیدم بیشتر شد واقعا خوشحالم که بیخوشم کردن و چیزی نفهمیدم چون واقعا اگر متوجه اتفاقات دورم میشدم استرسم خیلی بیشتر میشد واقعا از سزارین هم رازی بودم و خدا رو شکر میکنم که هم خودم سالمم هم بچه و هم اینکه زایمانم سزارین شد چون درد معاینه کردن طبیعی از درد بخیه بیشتر بود و کلا درد زیادی نکشیدم برای زایمان فقط برای ماساژ رحمی درد داشتم حالا نمی‌دونم به خاطر رسیدگی عالی بیمارستان و ورسنلش بود یا کلا این بود ولی عمم بیمارستان دیگه ای زایمان کرد خیلی درد داشت پس حتما تو انتخاب بیمارستان دقت کنید
مامان هایلین مامان هایلین ۲ ماهگی
بعد از اینک دخترم ب دنیا اومد دستیار اتاق عمل گفت دخترت کاملا حالش خوبه دکتر اطفال بالاسرشه داره کاراشو میکنه و من هنوز ندیده بودمش اما دستش که میاورد بالا و گریه میکرد دلمو برده بود همراه خنده گریه هم میکردم که یهو دخترمو اورد چسبوند ب گونم گفت ببین دختر خوشگلتو و من اوج خوشبخیو دیدم لپش خیلی گرم بود بعدش بردش و دکتر شروع کرد ب دراوردن کیستم و برام توضیح میداد که الان داریم چکار میکنیم اولش گفت نیاز ب دراوردن نداره چون ی باقی مونده از کیست قبلیه ولی دوباره دید ک رشد داشته و گفت دارم درش میارم عملم بخاطر کیست طولانی شد وگرنه سزارین خیلی زود انجام شدمن دل تو دلم نبود ک فقط برم پیش دخترم.دخترمو برده بودن تو بخش و من هنوز تو اتاق عمل بودم همیشه ازینک بچم بره تو دستگاه میترسیدم و خداروشکر این اتاق نیوفتاد من تو ۳۵ هفته بخاطر سفتی شکم امپول ریه هم زده بودم چون احتمال زایمان زودرس بود که خداروشکر تا ۳۸ هفته و ۲ روز دخترم تحمل کرد و تو دلم موند البته اینم بگم که وقتی شکمم باز کرد صداشو شنیدم که گفت بچه سرش کاملا اومده بوده پایین و خدا رحم کرد ک من زودتر رفتم تهران و تا ۲۲ نموندم
مامان دایانا مامان دایانا ۱ ماهگی
پارت دو
دقیقا تو ۳۹ هفته و تو شب قبلی که برای معاینه تحرکی مجدد باید میرفتم حس کردم یکم درد پریودی دارم و تو شکمم خفیف درد حس کردم.
به همسرم گفتم اگه تا صبح دردش ادامه داشت بریم بیمارستان. دردش مثل پریودی بود ، (البته من چون طبعم سرده کلا تو پریودی هام درد زیاد می‌کشیدم و خیلی به خودم میپیچیدم). اون شبم از درد خوابم نبرد و ادامه داشت همچنان.

صبح ساک و کریر رو با همسرم برداشتیم و رفتیم بیمارستان. رفتم بخش زایشگاه که اگه وقت زایمانه که بستری بشم و اگه نه دوباره معاینه تحریکی بشم. بیمارستان پیامبران هم رفته بودیم.

تو بیمارستان درد من کمتر شده بود ولی چون دیگه واقعا خسته بوده الکی آی و اوی کردم که بستریم کنن، اونجا نوار قلب گرفتن و دیدن تو نوار قلب کلی انقباض دیده شده و تو معاینه هم دیدن سر بچه خیلی پایینه، دیگه بستریم کردن.

تو اتاق زایمان که بردنم دردم تقریبا قطع شده بود و من استرس گرفتم که چرا زود اومدم و نکنه نتونم زایمان کنم. اونجا همسرم پیشم بود و خوراکی اینا بهم میداد و ماما همراه خودم فقط کنارم بود و همش ورزش میداد. آمپول فشار هم بهم زدن، سه چهار ساعت ورزش کردم ولی هربار معاینه میشدم کلا یه سانت بودم، دیگه واقعا استرس داشتم چون دوست داشتم طبیعی بتونم بیارم و اصلا نمی‌خواستم سزارین بشم. دیگه اینبار که دکترم اومد و معاینه کرد کیسه آبم رو پاره کردو اونجا بود که دردا شدت گرفتن. و تقریبا هر یه ساعت دو سانت دوسانت بیشتر باز میشدم.
مامان مرسانا مامان مرسانا ۴ ماهگی
سلام می‌خوام تجربه زایمان طبیعی رو بگم براتون
من ۶ اردیبهشت بعد از پیاده روی اومدم خونه احساس کردم تکونای بچه زیادی زیاد شده تا ۱۱ شب که دیگه واقعا نگران شدیم رفتیم بیمارستان نوار قلب گرفتن گفتن خوبه معاینه هم کردن گفتن فعلا باز نشده بچه هم اصلا داخل لگن نیومده در حالی که دکترم تا ۳ روز بعدش بهم ختم بارداری داده بود برام سونو هم نوشتن تا خیالم راحت بشه انجام دادم همچین خوب بود اومدیم خونه به بیمارستان گفتم دکترم ختم بارداری داده گفتن در صورتی که شرایطت خوب باشه باید تا ۴۱ هفته صبر کنی بیمارستان قبول نمیکنه زایمان کنی حالا بماند اومدیم خونه فرداش دوباره رفتم پیاده روی اومدم غروب احساس کردم ازم قطره قطره آب می‌ره زیاد حساس نشدم چون کم بود رفتیم بیرون اومدیم دیدم وقتی سرپام بیشتر می‌ریزه دیگه شام خوردم نشستم که نریزه به دکترم پیام دادم گفت برو بیمارستان ولی من چون شبش تا ساعت ۳ بیمارستان بودم خیلی خسته بودم گفتم بخوابم صبح برم پاشدم برم سرویس یه دفعه ازم کلی آب ریخت فهمیدم کیسه آب ترکیده به نظر خودم بچه زیاد تکون خورده بود باعث ترکیدگی شده بود
مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۵ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
۳۹ هفته و ۵ روزم بود که به بیمارستان رفتم و چون علائم زایمان رو نداشتم و دکترم گفته بود اگه دردت گرفت که هیچی ولی اگه درد نگرفت برو این نامه رو به بخش زنان و زایمان نشون بده که بستریت کنن ،بلاخره بستری شدم هر چقدر هم که بهم آمپول فشار زدن تو بیمارستان دردم نگرفت دکتر خودش اومد گفت یکم دوز داروهارو ببرید بالا و پرستارای بخش هم بهم توصیه میکردن که شربت زعفران غلیظ بخورم که اونم جواب نداد کلا هیچ دردی نداشتم ولی با آمپول فشار به زور ۳ سانت شدم که دردام بعد از یک روز بستری شروع شد ولی اونقدری نبود که زایمان کنم چون سابقه فشار بالا رو هم داشتم دکترم اومد و خودش کیسه آبم رو پاره کرد و دردم از اون موقع به بعد شروع شد که به غلط کردن افتاده بودم و به دکترم گفتم که سزارینم کن گفت تا اینجا خوب پیش اومدی باید صبر کنیم که زودتر زایمان کنی از ساعت ۱ ظهر تا ساعت ۷:۳۰ درد کشیدم ولی ارزش داشت چون الان پسرکوچولوم بغلم و خداروشکر میکنم که صحیح و سالم تو بغلم دارمش ولی واقعا زایمان طبیعی درسته که یه روز درد داره ولی الان من هیچ دردی ندارم و میتونم خودم کارای خودم رو بکنم
مامان مرسانا مامان مرسانا ۴ ماهگی
دومین متن
بعد از ترکیدن آماده شدیم رفتیم بیمارستان بدون کوچکترین دردی که واقعا خودم میترسیدم هی دعا دعا میکردم که درد بیاد ولی اصلا انگار نه انگار تو طول مسیر ازم چند باری آب به اندازه زیاد ریخت تا برسم بیمارستان رسیدیم و بستریم کردن بیمارستان بهارلو تهران یه اتاق بردن که فقط خودم بودم آوردن بهم سرم وصل کردن و یه آمپول هم از کنار پام زدن و چند تا آمپول هم به سرم ساعت ۱۲:۳۰ بستری شدم تا ساعت ۱:۳۰ تو اتاق تنها حوصلم سر رفت هیچ دردی هم هنوز نیومده بود به ماما گفتم میشه مادرم بیاد حوصلم سر رفت رفت گفت مامانم اومد با آبمیوه و خرما که از قبل گفته بودم بگیرن بعد آروم آروم دردام شروع شد چون مادرم کنارم بود دیگه ماما نموند پیشم می‌رفت چند دقیقه یه بار میومد سر میزد بودن مامانم خیلی خوب بود تا دردام شدید شد ماما گفت برو به شکم و کمرت آب بگیر که این کار خیلی خوب بود درد رو کمتر میکرد با زیادشدن دردام چون از قبل درخواست اپیدورال کرده بودم معاینه کرد گفت فعلا ۳ سانتی باید تا ۵ برسی تا بگم دکتر بیاد بزنه با سختی و تحمل درد زیاد به ۵ رسیدم گفتم بگو بیاد دکتر بزنه که گفتن دکتر تو اتاق عمله گفتیم بیاد دوباره یک ساعت درد افتضاح کشیدم تا دکتر اومد معاینه کرد گفت ۷ سانتی دیگه نمی‌زنم خون ریزی داری شدید وضعیت بچه هم خوب نیست حالا بچه هم نیومده بود جلو هی موقع دردام گفتن زور بزن تا بچه رو بکشیم بیاریم جلو سخت بود ولی خدا کمک کرد از پسش بربیام حدود نیم ساعت تلاش کردن تا بچه رو بیارن جلو بعدش بچه اومد بیرون خدا رو شکر بعد از اومدن بچه تمام دردا تموم شد چون از زایمان قبلیم تا الان ۱۰ سال گذشته بود سر اون خیلی سخت شد و
مامان آریا مامان آریا ۳ ماهگی
پارت آخر
بچه رو نشونم دادن و رفتن بعد نیم ساعت بخیه زدن و این کارا آوردنم تو ریکاوری.اونجا بشدت سردم بود ولی خدا خیرشون بده به محض میگفتم درد داره میاد سراغم بهم مسکن تزریق میکردن دو ساعتی اونجا بودیم بردنم تو بخش مادر و نوزاد.مامانم اونجا منتظرم بودرفتیم تو اتاقم و جاگیر شدم بچم رو برام آوردن چه شیرین بود چه حس زیبایی ایشالا قسمت اونای که آرزوش رو دارن
فرداش دکتر اومد و گفت باید آزمایش بدی انجام که دادن ماما بهم گفت مرخصی و فقط باید جواب رو نشون دکتر بدم ما هم آماده شدیم برا رفتن به خونه جوابش که اومد گلبولای خونم پایین بود گفتن باید بمونی یه ضد حال دیگه.وسایلای که جم کرده بودیم رو دوباره جاگیر کردیم تو کمد.جاریم به همسرم گفت یه شربت مینتو بگیر بیار خرید و تا فردا چن مرتبه از این شربت خوردم فرداش باز آزمایش گرفتن گفتن گلبولات خوب شده ولی باید یه آزمایش ادرار هم بدی.یه ماما لعنت شده اومد ازم آزمایش ادرار بگیره خیلی وحشی بود وحشیانه سون وصل کرد و آزمایش گرفت هنوز بلند نشده بودم تا لباسم رو بپوشم پرده رو زد کنارهمه همراهیا نگاه میکردن.گفتم این چه وضعشه گفت خانم من کار دارم مگه تو یکی هستی خیلی لنده داد بهم و رفت.جواب آزمایش اومد که دکتر گفت پروتیین دفع میکنی.منو بگو فقط اشک میریختم همه دور و بریام رفته بودن فقط من مونده بودم هرچی گفتم من خودم میخام رضایت بدم گفتن نمیشه. باز پرستار صدا کرد که بیاین برا کارای ترخیص انگار دنیا رو دادن بمن مرخص شدیم و اومدیم خونه بمحض اومدنم تو خونه شیرم خوب شد و بچمم سیر شد