۹ پاسخ

دخترمن این جوریه

واقعا کسی راهی بلده بگه من جونم به لبم رسیده
یعنی لج کنه هیچی حلودارش نیس
خوابش کم شده چه نیمه شب بیدار بشه چه صبح کله سحری منو بیدار می‌کنه داد میزنه تازه جدیدا کم‌کم پنهان کاری میکنه

یه چند ساعتی بفرستشون پدر پسری برن بیرون دور بزنن غذا بخورن بازی کنن برن پارکی جایی تو همین تفزیح بازی پدرش خیلی دوستانه باهاش حرف بزنه اینجور خیلی راحت تره تخلیه انرژی میشه پسر بچه ها خیلی تستسترون دارن تو این سن باید تخلیه بشه ببر باشگاهی ورزشی چیزی همیشه باصدای کم حرف بزنید باهم

پسر من
ی وقتایی قهر میکنم یه وقتایی آروم میشینم فاز مهربونی میگیرم و بغلش میکنم و حس همدلی بهش میدم....یوقتایی داد میزنم ارجاع میدم به پدرش....

این سوال امروز میخواستم بپرسم دارم دیوونه میشم اصلا پسرم اینجوری نبوده یهو اینجوری شد تازه دست بزنم گرفته میرنه از طرفی اگر با خواسته موافقت نکنم داد میزنه فحش میده
مثلاً برگه های دفتر نقاشی می‌کنه که می‌خوام نقاشی همراه هم باشه واقعا دفتر نمیزاره بمونه بعد دفتر تو یه روز تمام می‌کنه حالا نخرم دادو بیداد و قشقرق بپا می‌کنه
تو اپارتمانیم خجالت میکشم

منم دخترم خیلی لج باز و حاضر جوابه اگه جواب بدم مثل ادم بزرگ مقابلت می ایسته

اول باید ببینی این کارش ازکجا داره سرچشمه میگیره شاید ازشمایاپدرش الگوبرداری می‌کنه یاروش تربیتی شما اشتباهه مشکل رواول پیدا کن بعد راه حل

من همچین اجازه ای ب پسرم نمیدم ک کار خودشو پیش ببره
وقتی کاری نباید بشه هیچ جوره اجازه نمیدم
خودش مجبور میشه کوتاه بیاد

دقیقااا همینطور منم زورم بهش نمیرسه عزیزم فکرکنم اقتضایه سنشونه واقعا خیلی دوران بدیه من تازه مورد بازخواست دیگران هم قرار میگیرم میگم چه طرز بچه تربیت کردنه

سوال های مرتبط

مامان گل پسر و تودلی مامان گل پسر و تودلی ۵ سالگی
خانما تورو خدا کمکم کنید پسر من شبا تو اتاق خودش می‌خوابه خیلی وقته ، هیچ وقتم مشکلی نداشته ، شبا ساعت ده و نیم میبرمس تو اتاقش براش قصه و لالایی میگم بوسش میکنم و با هم حرف می‌زنیم ، دیگه ساعت یازده خواب بود ،بعذس دیگه من میومدم تو اتاقم ، خودش هم میدونین که وقتی خاوبس می‌بره من میام تو اتاقم و هیچ مشکلی نداشت ، الان سه چهار شبه نمی‌دونم چش شده همین کارارو براش میکنم اما میگه خوابم نمی‌بره ،بلند میشه گریه می‌کنه میگه خوابم نمی‌بره بیام تو اتاق شما ، دو شب بردمش تو سالن با هم جا انداختیم خوابیدیم ولی دیدم اینجوری نمیشه ، باباشم باهاش صحبت کرد که باید مثل همیشه هر کسی تو تخت خودش بخوابه ، اونم قبول کرد اما دوباره شب که شد ماجرا شروع شد ، الان دو ساعت آوردمش تو تختش ،هر از چند دقیقه یه بار بلند میشه میشینه میگه من اگر بخوابم تو نری ها ، تو بمون ، مشکلم اینه اگر هم بگم باشه دو باره ساعت سه صبح بیدار میشه با گریه میگه کجایی ، منم از بس نشستم پایین تختش خسته شدم خودمم خوابم میاد عصبانی شدم خیلی دعواش کردم گفتم می‌خوام برم تو اتاق خودم اونم خیلی گریه کرد ولی مجبور شد قبول کرد ،حالا هم فکر کنم خوابیده ، ولی خیلی نگرانشم ، نمی‌دونم چش شده ؟اصلا اینطوری نبود