۱۶ پاسخ

اگه ننوشته بودی نمیخووندم ولی الان خوندم 😂 و خاک تو سرم شد

شاید دارویی خوردی که باعث شده خوب بی حس نشی، من که هیچی حس نکردم ، ولی چون یه داروی خاص چند هفته قبل زایمانم خورده بودم بیهوشی اسپاینال برام تزریق کردن

وااای نگو ک این تجربه بد رو منم داشتم کاملا مشابه شما ۳بار ب کمرم بی حسی زدن ولی فایده نداشت تاآخرش بی هوشم کردن..صدای برش شکمم هنوز تو گوشمه و جیغی ک کشیدم ازترس تمام بدنم میلرزید

من فقط صدای پاره شدن کیسه آب شنیدم
الان بیشتر ترسیدم خوندم😐😂

بیمارستان صارم قبل عمل به همه جا بدن دست میزدن میپرسیدن حس داری یانه، بعد که می گفتی نه کارشون را شروع می کردن

مواد بی حسی اگه استرس داشته باشی بدن بهش واکنش نشون نمیده و عملا بی حس نمیشی

واااا مگه میشه آخه شکایت میکردی 😐دکتر چقدر خر بوده که اینکارو کرده . حداقل باید چندتا میزد تا کامل بیحس شی بعد عملت کنه

باید دوباره بی حسی میزدن واییی این چی بود دیگهه

تو بی حس نشده بودی من نفهمیدم اصلا فقط بعد خارج شدن حس سبکی کردم

برای منم بی حسی رو زیاد زده بودن😂🤌🏻🥴تا شونه بی حس شده بودم

خیلیا هستن بدنشون بی خس نمیشه و سریع بیهوش میکنن

دکترت کی بود عزیزم
کدوم بیمارستان زایمان کردی

تا بی حس نشی دکتر کاری باهات نمیکنه 😐😐

😳😳😳😳فقط صدا میشنیدی یا درد رو حس میکردی؟؟؟

🥴🥴🥴🥴🥴یاخدا

چرا بیهوشتون نکردن

سوال های مرتبط

مامان آقاعلی مامان آقاعلی ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی 4
با کلی معاینه و درد و زور زدن ها بچه وارد لگن شده بود حس میکردم قشنگ ی چیز گرد توی لگنم با هر انقباض باید زور میزدم قشنگ حسش میکردم فشار میاد به اون جسم گرد که انگار گیر کرده بود ذره ذره حرکتشو می‌فهمیدم ماماها میگفتن داریم موهاشو می‌بینیم انگار بیشتر انرژی گرفتم برای زور زدن با اینکه بی حسی هم بودم ولی حس میکردم لگنم داره از هم متلاشی میشه
دیگه از شدت دردا فقط التماس خدا رو میکردم بچم زودتر به دنیا بیاد و فقط بزای اینکه ازین دردا راحت بشم بیشتر زور میزدم و حرف های ماما همراهم دقیق اجرا میکردم میگفت بین انقباض ها نفس بکش و موقع انقباض ها تا 10 بشمار و زور بزن و تا وقتی درد داری این کارو ادامه بده
دیگه دقیقه های آخر دردم وحشتناک شده بود که تمام بدنم انگار باهم گرفته بود دکترم که برش زد ی لحظه حس کردم مثل اینکه روحم از بدنم کنده بشه بی حس شدم برای ی دقیقه ی حالتی مثل اینکه ی ماهی لیز بخوره از دستت با سرعت حس کردم لیز خورد بچه اومد بیرون حتی بند نافش هم حس کردم دیگه انگار سبک شدم و ی نفسی کشیدم ولی دردام دوباره شروع شد دکترم داشت بخیه میزد که فکرکنم بی حسی ام داشت کم کم از بین می‌رفت می‌فهمیدم سوزنو فرو میکنه و میکشه که دوم سومی بود که داد زدم دارم درد و سوزش بخیه زدن حس میکنم همین جور که داشتم داد میزدم دارم حس میکنم بیهوشم کردم 😅
مامان آقارضا مامان آقارضا روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین

من سرکلاژ بودم و درد رحم داشتم با وجود سرکلاژ معاینه شدم و گفتن نیم سانت باز شدی و اگه بیشتر بشه و باز نکنی ممکنه رحم دور از جون پاره بشه و من تو ۳۷هفته و ۳روز سزارین شدم (سزارین اختیاری)

صبح ساعت ۵:۳۰بیمارستان بودم و خیلی درد داشتم و وقتی بهم سوند وصل کردم به معنای واقعی کلمه داشتم از درد میمردم خیلی برای من سوند سخت بود کارامو کردم و ۵دقیقه مونده به عملاز شدت درد سوند تمام بدنم خیس عرق بودم و دردم وحشتناک تر شده بود ،رفتم تو اتاق عمل و خلاصه سزارین شدم و من پمپ درد هم گرفتم ساعت ۹رفتم اتاق عمل و ساعت ۱۱از ریکاوری زدم بیرون و درد سزارین مثل یه پریودی پر درد بود ولی نه اون حدی که نشه تحمل کرد و هر وقت حس میکردم دردم یکم داره اذیتم میکنه دکمه پمپ درد رو میزدم و برام شدت درد کمتر میشد و خداروشکر پسرمم تو دستگاه نرفت و بعدم ۱۲ساعت بعد عمل گفتن بلندشو راه برو،خلاصه به جز درد سوند که اصلا برام قابل وصف نبود بقیه عمل واسم قابل تحمل بود وذخلاصه که واسه کسایی که مثل من ترس دارن یا از درد طبیعی میترسن من سزارین رو پیشنهاد میدم ان شاءالله دامن اقدامیا سبز بشه و همه ی مامانا بچه هاشون رو صحیح و سلامت بفل بگیرند🥰🤲🏻💐❤️
مامان شاهین مامان شاهین ۱ ماهگی
تجربه سزارین
من ۲۰ رفتم شبش رفتم بیمارستان بستری بشم که فردا صب سزارین بشم
شبش کاری برام نکردن شام دادن و گفتن از ۹ شب چیزی دیگ نخور دیگ ساعت ۱۲ بردنم اتاق عمل رو تخت سوند وصل کردن که اصلا چیزی نبود اصلااا بعد دکتر بیهوشی امد باهام حرف زد من اصلا نفهمیدم کی سوزن بیحسی رو زد که دیدم پاهام اصلا نمیتونم تکون بدن سریع خابوندنم پرده کشیدن جلو به ۱۰ نرسید صدا پسرمو شنیدم اوردنش کنار صورتم بعد من حالم بد شد ارام بخش زدن خواب رفتم بیدار شدم تو ریکاوری بودم بعد امدن شکمم ماساژ دادن با اینکه بی حس بودم خیلی درد وحشتانکی بود خیلییییییی زیاد اصلا دوس ندارم دوباره تکرار بشه برام بردنم بخش دیگ شب ۶ بار امدن ماساژ رحمی بهم دادم که مرگ جلو خودم میدوم ساعت ۱۲ سوند دراوردن شروع کردم راه رفتن چند اول وحشتناک بود بعدش بیشتر راه بری بهتر میشی درکل واقعاا میخام بگم لطفا به کسایی که سزارین شدن نگین اوه شما ک راحت رفتین پول دادین سزارین شد واقعا عمل سنگین و وحشتانکی هست مادر چه طبیعی چه سزارین مادره
من هنوز درست نمیتونم بلندشم بشینم انشالله قسمت همه چشم انتطارا
مامان هدیه خدا❤️ مامان هدیه خدا❤️ ۱ ماهگی
#تجربه_زایمان۲
دفعه اول ک گذاشت خوب نذاشته بود درآورد دوباره گذاشت یکم بخاطر اون اذیت شدم بعدشم خیلی سوزش داشتم
یه حس بدی بود فقط میگفتم این لعنتی بگیرم بکشم بیرون
ساعت ۸نیم اومدن منو بردن برا عمل به حدی استرس بغض ناراحتی خوشحالی همه جور حسی قاطی شده بود فقط میلریزم تا وقتی دکترم ببینم
خیلی از دکترم رازیم خیلیییی انرژی داد بهم کلی باهام حرف زد شوخی کرد تو اتاق عمل
پرسنل هم همه خوش رو بودن اصلا حس خوبی بود همه چی یادم رفت نشسته بودم به تعریف های اونا گوش میدادم
بی‌حسی از کمر اصلاااا درد نداره واقعا هیچی متوجه نمیشید خیالتون راحتت
کم کم پاهام داغ شد دراز کشیدم پرده رو زدن جلو چشمم
قشنگ همه چیز میفهمیدم لایه لایه شکمم می‌بریدن ولی درد نداشتم اصلا ،داشتم فک میکردم که لایه چندمو داره تیغ میزنه که صدای دخترم اومد، به حدییییی حس خوبی بود تا عمق وجودم لرزید از خوشحالی دکترم همون لحظه گرفتش این ور پرده نشونم داد گفت ماشالا ببین چه خوشگلهههه برو موهاشو دم اسبی ببند از همین الان 😂😂
دیگه کارای دخترم بردن انجام دادن عین جوجو فقط صداش میومد دلم ضف میرفت براش
پرستار اومد گذاشت رو صورتم داشت گریه میکرد همین که چسبید به صورتم صدامو شنید آروم شد 🥲🥲🥲فقط اون لحظه برا همه دعا کردم هر کی چشم انتظاره دامنش سبز بشه خیلییییی خیلییییی شیرین بود
بعدشم بردن ریکاوری نمیدونم چقد اونجا بودم بعدشم پرستار از بخش اومد دنبالمو رفتیم تو اتاق
در حد نیم ساعت لرز داشتم که بخاطر داروها بود طبیعی بود
دخترم ساعت ۹ صبح ۲۲ اردیبهشت اومد بغلم فرشته کوچولو
دردمم از وقتی سر پاهام باز شد اونم شروع شد خیلی مسکن اینا زدن ولی اثر نمی‌کرد، قایمکی از پرستارا دوتا شیاف گذاشتم که تا فرداش دیگه درد نفهمیدم
مامان شاهان مامان شاهان ۱ ماهگی
"پارت۳ اتاق عمل"
اومدن با ویلچر بردن بخش عمل اونجا چن تا سوال پرسیدن و بعدش نیم ساعت منتظر نشستم و اومدن بردن اتاق عمل، تا اتاق عمل کلی شوخی کردن باهام تو اتاق عمل روی تخت دراز کشیدم توی سرم آمپول زدن نشستم و به کمرم آمپول رو زدن و خیلی زود دراز کشیدم ولی بی حس نشدم بعد8دیقه بهم گفتن پاهاتو تکون بده ولی نتونستم تکون بدم سنگین شده بودن
بعدش دکترم اومد که عمل رو شروع کنه دونفر هم بالا سرم داشتن باهام حرف میزدن و سرگرمم میکردن ولی همینکه دکتر چاقو رو به شکمم زد قشنگ حس کردم ولی چیزی نگفتم و درد تا آخرین لحظه تحمل کردم ولی همینکه دکتر گفت پاهای بچه تو لگنه و در نمیاد من دردم بیشتر شد جوریکه انگار واژنم رو داشتن با دریل میسابیدن، بعدش دکتر یه وسیله مث انبر بود اونو گذاشت زیر شکمم و شکممو داد بالا که راحت بچه رو در بیاره که انگار من از درد مردمو زنده شدم که داشتم از درد داد میزدم ولی دکتر بیهوشی گفت چن دیقه تحمل کن بچه رو بردارن بعدش بیهوشت کنم، تا آخرین لحظه درد رو تحمل کردم و پسرم بدنیا اومد و گریه کرد بالا سرم و من بیهوش شدم...