طبق تاپیک قبلم که گفتم جاریم به دخترم میگه خسیس😏
دخترم رفت خونه ی پدرشوهرم منم شامشو بردم اونجا بهش بدم،ببین دودقیقه هم طول نکشید تا برم.داخل راهرو دیدم اسباب بازی پسرشو گذاشتن رو پله ها.تو دلم گفتم خودت خسیسی نه من.همینکه رفتم داخل دیدم بچم بغض کرده وحشتناک هیچکسم محلش نمیده😔😔تا اونجوری دیدمش دوویدم سمتش.یه جوری چسبید بهم دلم ریش شد.گفتم مامان چیشده بچم چرا گریه میکنه،اولش گفتن هیچی نشده فلان،من میدونستم کاریش کردن.دوباره پرسیدم مادرشوهرم گفت هواپیمای طاهارو میخواسته بشینه روش اینا از دست دخترم کشیدن گذاشتن بیرون😔منو که بغض گرفته بود ولی باید حرف میزدم،گفتم حالا بچه ی من خسیسه یا طاها،افریته برگشت گفت چرااینجوری میکنی چه ربطی داره،میخواست بشینه رو هواپیما.اونا سریع جمع کردن رفتن.من بغضم شکست شروع کردم گریه کردنو دلداری دادن پدرشوهر مادرشوهرم😭
دودقیقه طول کشید تا بیام اشک بچمو درآورده بود.مادرشوهرم میگه گفتم بزارید بازی کنه جاری گفته نه بزار بفهمه اسباب بازی طاهاعه....

۶ پاسخ

دیگه گریه نداشت والا

حق داری،منم الان ک خودم و گذاشتم جای شما دیدم منم بودم خییلی ناراحت میشدم و حرصم میگرفت ،اما بخوایم عاقلانه فکر کنیم بچه هامون باید بفهمن اجتماع و محیط خارج از خونه خودشون همیشه همه چی بر وفق مراد نیست،هر چی زودتر اینو بفهمن مقاوم تر و استوارتر میشن در اینده عزیزم

کاش قبل اینکه یه بچه ای بره خونشون قایم کنه نه اینکه وقتی بچه دید و دلش خواست و اشکش در اومد بعدش ....
من خودم پسران اسباب بازی هاشونو زیاد ب بقیه نمی‌دن منم قبل اینکه بیان اونایی ک خیلی دوست دارند قایم میکنم ک دعوا نشه و اینجوری تو صلح و رفاه بازی میکنن

والا تو سر بچه های ما هم میزنن گرسه نمیکنیم بنظر خیلی سخت گرفتی

اخی عزیزم،نباید گریه میکردی،شما هم از این به بعد مثل خودش رفتار کن

ول کن بابا ب تخ متم نباشه

سوال های مرتبط

مامان راد مامان راد ۳ سالگی
💎💎
امروز مهمونی بودیم که دیدم شلوار پسرم نم زده
رفتیم تو اتاق بهش گفتم مامان باید پوشکتو عوض کنم چون شلوارتو خیس کرده
طبق معمول که مشخص نبود چه برگی رو برام رو میکنه
یهو شروع کرد به جیغ زدنو نمیخوامو اشک اشک اشک
بغلش کردم گفتم چی شده مامان چرا ناراحتی
همه اومده بودن دمه در اتاق که ببینند چی شده
😂😂😂

همسرم از همه جلوتر پرسید چی شده،بساط پوشک و لباس رو که دید
به بقیه گفت بریم وقتی داشتن میرفتن بهشون گفتم لطفا درو ببندید من با راد میخوام صحبت کنم

تمامه این مدت یطوری جیغ می زدو گریه میکرد انگاری یه اتفاق وحشتناک افتاده

درو که بستن دوباره بغلش کردم
گفتم مامان میدونم ناراحتی،میدونم میدونم عزیزه دلم
یه سطل آب روی آتیش گُر گرفته بود

این جمله رو من از نوزادی هر موقع راد گریه میکرد میگفتم

تو بغلم بهم چسبید و بهم گفت مانی من ناراحتم،گفتم میدونم مامان میدونم عزیزم
برای همین من پیشتم تا بهم آرامش بدیم
بعد دستشو گرفتم انگشتاشو ماساژ دادمو میبوسیدم

براش داستان بتی خرگوش رو گفتم که دلش کیک شکلاتی میخواسته
تو همین حین زیراندازشو پهن کردمو …
خودش هم بهم کمک میکرد تو داستانو ازش سوال میپرسیدم بیلی چی گفته بود؟
کارش که تموم شدو اومدیم بیرون
انگار نه انگار

وقتی نشستم کناره بقیه پرسیدن چی شده بود آخه بعید بود از راد، گفتم فکر میکنم بچه‌ها درسته فضای جدیدو دوست دارن و کلی بازی میکنند اما نیاز به آرامش و بغل والدینشون دارن،
دیگه از بازی و شلوغی لبریز شده بود دلش پنهاشو میخواست و اطمینان از دوست داشتنش
برای همین تنها راه توجه خواستن که بلدن رو انجام میدن قشقرق راه انداختن😂😂

❤️انجامش دادین تا حالا بغلش کنید بهش بگید میدونید میدونید و ازش هیچ توضیحی نخواین فقط درکش کنید❤️