از روزی ک زایمان کردم اکثرا روزی یکی دودفعه میان بچه رو ببینن خسته شدم دیگهههههه

خیلی سخته

رواعصابن

اخ گفتی.منم

تازه ب من میگن بیاییم بگیریمش تو بخوابی دیگ نمیدونن اصن دوست ندارم بچه ام دست کسی باشه همش استرس اینو دارم نکنه بندازنش یا اینکه ببوسنش

منم همچنان همین مشکل دارم اینقدر اومدن رفتن ک بچه ام ویروس گرفت از عید هنوزه ک خوب نشده و همچنان هم میان سینه اش خس خس میکنه و سرفه میزنه..چندتا دکتر بردم،دکتر اخری گفت خوب نشد ببر بستری شه ولی نبردم،خسته شدم دیگه کاش خوبشه

من از الان گفتم ب همه تا ده روز لطفا کسی نیاد جشن قراره بگیرم همه باهم اون روز بیان هم به مادرم گفتم ب فامیل اونطوری بگه هم مادرشوهرم (درصورتی که نمیخام جشن بگیرم به احترا روح پدربزرگ همسرم و زن عموی پدرشوهر و مادرشوهرم که هردو به تازگی فوت شدن)اما خب برای اینکه کسی اون چند روز نیاد من اذیت نشم هم استراحت کنم از قبل اعلام کردم

منم واقعا دیگه کم مونده فرار کنم

کی میاد؟

کی عزیزم؟