تجربه زایمان
پارت ۷
بالاخره رسیدیم اتاق عمل و بگم که لباسهای بچه رو یه پلاستیک میدن که بذاری داخلش و با خودت می‌بری اونجا
گفتن بشین رو تخت و بعد لباسمو از پشت باز کرد و با به چیزی پشتمو داشت خیس میکرد و با خشک میکرد میخواست ضد عفونی کنه منم خیالم راحت بود چون هم نمی‌دیدم و گفتم تا موقعی که بیان اون آقا سوزن بزنه چند دقیقه ای فرصت داری چون همه تو فامیل سزارین کرده بودن گفتن که آقا میزنه
گفتن دستاتو بزار رو پات و کمر تو ثابت نگهدار و سرتو بده تو سینت اولش من بد فهمیدم فک کردم میگه شونه هاتو بده تو سینت
بعد گفت نه ببین سرت و درست کرده منم با خودم میگفتم خوب وقتی هنوز نیومده چرا الکی اینجوری بمونم و دیدم بله پشتم یکم سوخت و خود خانمه برام زد منم چون آماده نبودم و ترسیدم کمرم ی تکون ریز خورد که گفت تکون نده آمپول تو کمرته میخوای خودتو فلج کنی😳😐
بنظرم امپولش درد خاصی نداره فقط شاید ۳۰ یا ۴۰ ثانیه تو کمتر نگهمیدارع که مایعش کم کم بره یکم بده و یه حس بدی تو کمرته
بعد که کشیدن بیرون گف پاهات داغ نشد گفتم نه گف گز گز چی بازم گفتم نه بعد چند ثانیه دیدم پاهام داره کم کم سنگین میشه و گز گز می‌کنه گفتم بهش اونم گفت که سریع بیا جلو پاهاتو چفت هم کن چون بعد از تخت میفته پایین دراز کشیدم و پاهام درد رو نفهمیدم ولی دست که میخورد بهش حس داشت

۴ پاسخ

خب خب

چرا آقا میزنه برام‌سوال شد؟؟🤣😅

بی حسی از کمر به پایین شدین؟ بیهوشی کامل بهتر نیست؟

قمر بودی؟

سوال های مرتبط

مامان هامین 👶💙 مامان هامین 👶💙 ۳ ماهگی
*پارت چهارم*


من درحالی که دنبال دکترم میگشتم یه دکتر مرد که دکتر بیهوشی بود اومد به پشتم بتادین بزنه که آمپول بی حسی بهم بزنه اونجا بیشتر از خود عملم استرس و ترس داشتم نمیدونستم چجوریه فقط میدونستم یه آمپول نازک بلنده 🥺

بعد دوتا دکتر زن کنارم بودن گفتم میشه دستتونو بگیرم اونا هم دادن و بعد گفتن شونه هاتو به جلو خم کن و خودتو شل کن..
منم همینکار کردم بعد یهو یه سوزش ریز تو کمرم حس کردم که سریع هم تموم شد...

بعد اون دوتا خانوم آروم منو به عقب خوابوندن و جلوم یه پرده نازک کشیدن منم منتظر بودم که بی حس بشم ولی هنوز حس داشتم..
میگفتم من بی حس نشدما...
و همچنان دنبال دکترم میگشتم..
آخر گفتم بگید دکترم بیاد، پس چرا دکترم نمیاد..!! 😆😒

گفتن پاهات آروم آروم داغ میشه، ولی فقط کف پام یکم حس میکردم داغیو..

یکم گذشت گفتم من هنوز بی حس نشدمااا زانو به بالام هنوز حس داره..
گفتن یه ربع ممکنه طول بکشه!!
بعد پاهامو باز کردن و سوند برام گذاشتن که هیچی نفهمیدم ولی جلو کلی مرد پاهام لخت باز بود!!🤣🤣🥴
یعنی مردممم از خجالت...

بعد یهو دکترمو بالا سرم دیدم اومد با ارامش و مهربونی، سلام احوال پرسی کرد..
منم بالاخره خیالم راحت شد که اومد..
ولی من همچنان یکم تو شکمم حس داشتم..
گفتم دکتر شکمم هنوز حس داره شروع نکنیااااا🤣
گفتن صبر کن دیگه شش ماهه بدنیا اومدی..
منم این حین هی سعی می‌کردم پاهامو بلند کنم ببینم واقعا بی حسم یا نه...

که دیگه دکتر شروع کرد به شکم و پاهام بتادین زدن و اونجا دیگه کامل یهو داغ و بی حس شدم...
مامان هلوچی🍑 مامان هلوچی🍑 روزهای ابتدایی تولد
📌تجربه زایمان پارت دو
میدونم خیلیدیر ادامشو گذاشتم دیگه ببخشید چون درگیر زردی بچه شدم فراموش کردم بقیه اشو بنویسم
خوب داستم میگفتم که تا صبح نتونستم بخوابم ساعت هفت و نیم دکترم اومد گفت صبر کن اتاق عمل خلوت شه بعد میریم
هر دقیقه برام اندازه یه سال میگذشت ساعت هشت رفتیم تو اتاق عمل یه دختر گفت بشین رو تخت فهمیدم میخواد بی حسی بزنه تو کمرم دراز کشیدم گفتم من میخوام بیهوشی کامل باشم فوبیا سوزن دارم ناخواسته خودمو تکون میدم میترسم گفت خوب باشه بعد دیدم یه پارچه سبز وصل کردن جلوم و یه دستمو به تخت بست داشت اون دستمم میبست حس کردم اینکارا برا بی حسی ها انجام میدم باز بهش گفتم خانوم من بیهوشی کامل میخوام بشمااا گفت باشه عزیزم میدونم و بعد یه ماسک اورد گذاشت رو صورتم بو دود حس کردم داشتم میگفتم چه بوی ب....... که دیگه هیچی نفهمیدم
وقتی بهوش اومدم ساعت 12 بود توی ریکاوری بودم حس کردم یکی داره شکممو فشار میده و همزمان با اون دستش معاینه ام میکنه درد داشت ناله میکردم از درد گفتم نکن زود دستشو کشید و گفتم درد دارم اومدن تو سرمم مسکن تزریق کردن و گفتن که ببرنم تو بخش تخت که به یه جایی میخورد درد تو تنم میپیچید.....
مامان توت فرنگی🍓🍒 مامان توت فرنگی🍓🍒 ۵ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۶#
وقتی داشت آمپول آماده می‌کرد گفتم مگه تو سرم نیس گف نه به باسنه و قیافه منی که فوبیا به سوزن زدن دارم این بود🥺😭😱😫
خودش اول گف که امپولش درد داره تکون نخوری و واقعا هم خیلی درد کرد چون پام رو‌نمتونستم تا نیم ساعت بعد تکون بدم
ساعت ۱۱ و نیم شد و منم دردام کم شده بود بعد صدا زدن که آماده کنین برا اتاق عمل دیدم ۲ تا دانشجو اومدن که سوند بزنن و لباسامو عوض کنن چون قبلش دانشجو ها ازم برا سرم رگ گرفتن و ۳ بازشو رگ دستمو پاره کردن چشمم نرسیده بود ازشون و گفتم مگه شما قرارع بزنی برو بگو دکتر بیاد گف نمیشه و گفتن باید ما بزنیم دیگه تسلیم شدم و.گفتم پس لااقل بعد بیحسی از کمر بزنین گفت نمیشه خرا🤦
برا من بعد سوند سوزش داشت و یکم درد داشت ولی قابل تحمل بود دردش چون تو گهواره چند نفر خیلی بزرگش کرده بودن 😐😵‍💫
دیگه لباسامو پوشیدم و‌بگم سوند برا من بیشتر سوزشش اذیتم میکرد بازم به تحمل خودتون نگاه می‌کنه
اونجا بود که مامانم اومد و چون من با خالم رفته بودم و مامانم چون خبرش نداده بودم و بخاطر ترسی هم که از عمل داشتم دیدمش هم دلم گرم شد هم یه بغض بدی تو گلوم بود ولی خودمو خیلیییی کنترل کردم ک لااقل مامانم بیشتر از این غصه نخوره برام 🥺
مامان محمدعلی مامان محمدعلی ۱ ماهگی
تجربه من از زایمان (قسمت چهارم)
تقریبا داشت گریه‌م می‌گرفت ولی میدونستم چاره دیگه ای ندارم چون عمل‌م اورژانسی بود و فرصت هیچ کاری نبود. بازم خدا رو شکر چون موبایل همراهم بود تونسته بودم قبل از عمل همسرم رو با خبر کنم.
روی تخت دراز کشیدم و دستگاه های ثبت علائم حیاتی رو بهم وصل کردن.. بعدشم دکتر بیهوشی اومد و بهم گفت بشینم تا کمرم رو با بتادین شستشو بدن و بعد آمپول رو بزنن. آمپول رو که فرو کرد داخل خیلیییی دردم اومد😫 و یه لحظه تکون خوردم. دکتر گفت کمرم رو صاف کنم و اصلا تکون نخورم وگرنه کار خراب میشه. استرس زیادی داشتم و خیلی لحظات سختی بود، چندین بار آمپول رو داخل کمرم فرو کرد و تکون داد تا بالاخره جای درستش رو پیدا کرد و آمپول رو تزریق کرد. بعد هم بلافاصله با یه حرکت سریع من رو خوابوندن. پاهام داشت داغ میشد و حس عجیبی داشت. برام توضیح دادن که اول داغ میشه بعد کم کم بی‌حس میشه
چند لحظه که گذشت گفتن پات رو بیار بالا... ولی من هر کاری کردم نتونستم. گفتم نمیتونم. پاهام کامل بی‌حس شده بود. بعدش هم شکمم رو با بتادین کامل خیس کردن و کم کم شکمم هم تا قفسه سینه بی‌حس شد.
بدنم شروع به لرزیدن کرد ولی سردم نبود
حالت تهوع و درد معده‌ی خیلی بدی اومد سراغم
ادامه دارد...
مامان هانا مامان هانا ۱ ماهگی
پارت هشتم سزارین من .
رفتم اتاق عمل فضا رو که دیدم خیلی ترسیدم فشارمم کلا همیشه پایینه
افت قند هم داشتم.
ضربان قلبمم اومد پایین
اکسیژن خون رو بهم وصل کردن
و گفتم بشین رو تخت سرتو ببر پایین شونه هات به سمت پایین خم تا ما بزنیم آمپول بی حسی رو
بعد منم گفتم بخدا من بی حس نمیشم من عمل بلفارو داشتم بی حس نشدم از اول تا آخرش اذیت شدم
سر عمل مینی بای پس هم بی هوش نشدم
چشام بسته شده بود ولی چون خیلی میترسیدم مغزم هوشیار بود تمام صداها رو می‌شنیدم
دیگه فایده نداشت همینطور که باهاشون حرف میزدم گفت من آمپول رو دارم میزنم تو الان فهمیدی ؟ پاهات داغ نشد پاهات مور مور نمیکنه ؟
پاهاتو تکون بده ببین چقدر سنگین دارن میشن
گفتم آره پاهام سنگین شده
گفتم آره مور مور هم می‌کنه
گفتم آره داغ هم شده ولی من هنوز حسش میکنم بخدا دیگه هرچی گفتم نه فایده نداشت که نداشت حرف حرف خودش بود دیگه آمادم که کردن گفتن دکترم اومد
دکترم که اومد گفتم من بی حس نشدم
گفت پاهات بی حسه الان تو دستای منو رو پاهات حس می‌کنی گفتم نه
گفت الان حس می‌کنی که سوند رو دارم دست میزنم گفتم نه.
گفت خب بی حس شدی نترس و نگران نباش
گفتم خداروشکر پس بی حس شدم
هنوز داشتم حرف میزدم که تیغ رو زد
یعنی یه دردی پیچید تو کل وجودم یه دادی زدم یه حس سوزش داغونی کردم که خودشون فهمیدن من شکمم بی حس نشده فقط پایین تنه من بی حس شده
دیگه اومدن و بیهوشی رو زدن و خوابیدم ولی دز خیلی کم
دیگه اذان ظهر رو که دادن دکتر بیهوشی زد به صورتم گفت پاشو نگاهش کن موقع اذون شروع کرد به گریه کردن دعا کن برا هممون دعاکن
دیگه چسبوندنش به صورتم بوسش کردم نازش کردم
ولی خیلی خیلی گیج بودم چشام به سختی باز نگه داشته میشد
مامان کوروش مامان کوروش ۳ ماهگی
پارت ۳

بعد منو بردن زنه گفت برو رو تخت شونه ها شل سر پایین یه سوزن به کمرم زدن دردش کم بود من بهو یکی پاهام بی حس شد پرید دکتر گفت تکون نخور عزیزم بعد اینکه زد گفت دراز بکش پرده سبز جلوم اویزون کرد و من کلا هبچب هس نکردم گفت پاهاتو بده بالا گفتم‌من مگ پا دارم هیچی حس نمیکنم بعد اصلا پاهام و دستام تا اخر داشتن میلرزیدن و من دستام بیشتر تکون میخورد بعد کلا چیزی حس نکردم یه زن هم بالا سرم بود داشتیم حرف میزدیم😂😂خیلی زایمان شیکه😂😂 یعد هنش شکمم در حال تکون بود ولی میزی نمیفهمیدم بعد دیدم گفن ناف دور گردن بچس حرصم گرفت گفتن تقصیر اون دکترا بود دیر منو فرستادن پایین خلاصه بعد گفتن مبارکههه منم استرس بعد دیگه در حال دوختن بودنش بعد پرده رو اوردن پایین من کلا بی حس بودم بچه رو اوردن گفتن بدس کن ببریمش بعد بوس کردم بردن تو یه اتاق عشارمو گرفتن گفتن فقط کم خونیت رو ۹ اونده🙂بعد منو بچه رو بردن تو اتاق خودمون من گذاشتن رو تخت منم بی حس بعد دیکه خاتوادع ها اومدن و به خوشی تموم شد الانم مینیرم برا پسرمم❤️🫀🥲
مامان هانا🩷 مامان هانا🩷 روزهای ابتدایی تولد
زایمان سزارین
.
اومدم بقیشو بگم اره بچه ها برا من آمپول بی حسی رو که زدن دردش از درد رگ گیری خیلی کمتر بود.....
خلاصه تا آمپول رو زدن بهم گفتن که دراز بکشم و اومدن یه پارچه جلوی من آویزون کردن و دست هامو بستن به تخت منم از قبل میدونستم که دست هارو میبندن همون موقع با همین لحن گفتم بابا دست بردارید مگه اسیر گرفتید من از خودتونم😂که اونام خندیدن و گفتن باید انجام بدیم ولی خب ترسی نداره که فک کنید خبریه
من برا محکم کاری ازشون درخواست کردم که خواب آور بهم بزنن که گفتن اول باید بچه به دنیا بیاد و بعد بهت میزنیم چون اکسیژن به بچه کم میشه که منم گفتم اوکیه
خلاصه هی گفتن پاهاتو تکون بده منم تکون میدادم تا کامل بیحس شدم و دیگه نتونستم اونا هم خودشون تست کرده بودن ببینن بیحس هستم یا نه.
ولی بچها اصلا دردی نداری متوجه میشی ولی درد نداره
بچه که بدنیا اومد شروع کردم باهاش حرف زدن و با یه حالت خنده داری به مسئول بیهوشی میگفتم بزن بزن😂😂😂😂
یدفعه یه حس عمیقی که نه خوابی نه بیدار بهم دست داد از بخیه زدن و اینا که چیزی نفهمیدم ولی بچمو تمیزکردن آوردن چسبوندن به صورتم و بعدم پارچه و دستامو بازکردن و گذاشتنم رو اون تخت و بردنم ریکاوری..تو ریکاوری هم فقط من بودم خواب نبودم یکمی حالت خوابالودگی داشتم که دیدم دستام میلرزه اومدن بالا سرم و یه دارو بهم تزریق کردن تا لرزم بهتر شد و پتو کشیدن روم.....
مامان نون خامه‌ای مامان نون خامه‌ای ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۲
زیرم زیر انداز انداخت یه عالمه بهم بتادین زد و بهم گفت شل کن و نفس عمیق بکش اولش یکم حس سرما کردم و تمام شد یعنی کاری نداشت اصلا هم اونقدر ترسناک نبود نترسید اصلا من ترسو با وجود سوند یه بار رفتم دستشویی و برگشتم و راحت بودم
اومدن دنبالم بریم بالا برا زایمان دندونام به هم می‌خورد از ترس بردنم یه اتاق که تخت زایمان بود گفتن بشین روش متخصص بیهوشی اومد و باهام خوش و بش کرد بهم گفت اسم دخترت چیه گفتم هنوز نمیدونم گفت پاشو برو انتخاب کن بیا ما بدون انتخاب اسم برا بچه عمل نمی‌کنیم باورم شد داشت اشکم درمیومد که دکترم اومد داخل
انگار دنیا رو دادن بهم تا دیدم گفتم من نمیخوام زایمان کنم برگردونید توروخدا 😂خندید گفت ديگه خيلی دیره نترس و اینا 😂😂
دکتر بیهوشی گفت شل کن میخوام اسپاینال بزنم امپولش و که دیدم قشنگ سکته کردم
دکترم بغلم کرد و گفت سرتو خم کن دوبار امپولش و زد ولی چون می‌ترسیدم نمیتونست بزنه همش میگفت شل کن و نترس بار سوم تونست بزنه
بهم گفت دراز بکش تا دراز کشیدم یه حس گزگز اومد تو پاهام و یه آقای دیگه گفت میخوام بهت خواب آور بزنم تا اومدم بگم نه زد و دیگه هیچی نفهمیدم
آخرای کارشون بود که‌ بیدار شدم دیدم جلو چشمم پرده است گفتم دکترم کو بچم کووو یه لپ گرم چسبید رو گونم و بهم گفتن خوشگل ترین دختره دخترت🥹❤️
مامان توت فرنگی🍓🍒 مامان توت فرنگی🍓🍒 ۵ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۸
یه پرده ای جلوم گذاشتن که نمی‌دیدم چیزی ولی وقتی تیغ اول رو کشید قشنگ حس میکردم و لایه های پوست. رو فقط درد نداشتم
وقتی رسیدن به لایه های پایین انگار داش با دستش باز میکرد چون کمرم قشنگ تکون خورد وقتی میخواستن بچه رو بردارن انگار بهم چسبیده بود و کنده نمیشد ولی وقتی برداشتن قشنگگگگ شکمت خالی میشه و سبک میشی انگار
چند ثانیه ای گذشت و دیدم گریه نمیکنه منم انقد ترسیده بودم میگفتم چیزیش شده چرا گریه نمیکنه چرا صداش در نمیاد سالمه ؟؟؟
گفتن اره و بلافاصله یه صدای گریه ای پیچید تو اتاق ولی زود ساکت شد باز گریه میکرد و انگاری آب تو دماغش اینا بوده منم این طرف هم از ترس هم از ذوق اشکام میریخت 🥹
وقتی که صدای گریشو می‌شنوی و میارن کنار صورتت اصلا همشو فراموش میکنی و خیلی لحظه شیرینیه🥰🍓
کم کم نفسم داشت سنگین میشد و داشتم گیج میشدم دستگاهم هر چند ثانیه بوق میخورد گفتم نفسم نمیاد و هی میپرسیدن خوبی
منم نفسم سنگین شده بود و نفسم نیومد میگفتن نفسم نمیاد
برام ماسک اکسیژن گذاشتن و میگفتن چرا اینجوری شد بعد که قندم و گرفت گفتن قند و فشارش افتاده
خیلی گیج بودم و حالم خوب نبود که دخترمو آوردن میگفتن ببین چقدر نازه صورتشو نگاه کن اونم گریه میکرد وقتی صورتشو چسبوندن به صورتم چون گریه میکرد منم منم گفتم جان دختر نازم ساکت شد و اینم بگم ک من وقتی تو شکمم بود هر وقت باهاش حرف میزدم دختر نازم صداش میکردم 😊🥰
انگاری صدامو می‌شناخت برداشتن بردنش و دکترم شروع کرد به بخیه زدن که حالت تهوع منم شروع شد هی عوق میزدم و حال خیلی بدی داشتم پرستار تو سرم یه آمپول برا حالت تهوع زد
مامان ملورین🎀 مامان ملورین🎀 ۵ ماهگی
تجربه ی ۲ زایمان سزارین بیمارستان نیکان :
بعد دکتر بیهوشی گفت بیا دراز بکش به پهلو روی تخت و سرتو بگیر توی شیکمت پاهاتم جمع کن توی شیکمت مچاله شدم تا حدودی 😁بعد گفت من میخوام سریتو بزنم ولی اول ی امپولمیزنم پوستت سر بشه ...ینی الکی گفت دید من استرسم زیاده اینجوری گفت بعد گفت اول پاک میکنم پوستتو نترس اصلا .
بعد پاک کرد امپول هم زد اصلا هیچی نفهمیدم فقط دیدم داره یکم داغ میشه یکم کمرم اون قسمتی که داشت پاک میکرد بعد گفت برگرد تموم شد ...گفتم تموم شد ؟گفت اره خدا خیرش بده خیلی دستش سبک بود اصلا نترسید از امپولش هبچ دردی نداره .
بعدش حس کردم کم کم داره پاهام گرم میشه دون دون میشد ...بعدش دکتر زنان خودم اومد لیلا سعیدی چقدر ارامش بخشه اون لحظه کسیو میبینی که بهش اعتماد داری .دستمو گرفت حالمو پرسید با لبخند روی خوش ارومم کرد گفت اصلا نترس استرس نداشته باش اسم دخترمو پرسید و یکم خندیدیم .بعدش گفتم من هنوز سر نشدما اینا چون ترسیده بودم چیزیو حس کنم گفت الان نه اصلا هیچ کاری انچام نمیدم ی ربع دیگه شروع میکنم .اینم الکی گفت من استرسم تموم شه🤣
بعدش گفتم خانم دکتر من استرسم زیاده صدای چیزی بیاد من قلبم میاد تو دهنم میشه اهنگ بزارید موقع عمل ؟
گفت اره چی بزاریم گفتم هرچی دوستدارید ...که دکتر بیهوشیم معین گذاشت 😁🤭ی اهنگ شاده باحال هیچ صدایی هم جز صدای حرف زدن خودشون نشنیدم با اهنگ داشتن میخندیدن و خاطره تعریف میکردن کلا شبیهه اتاق عمل نبود که استرس بگیرید ...
بعد دکترم گفت نازنین میخوام شیکمتو پاک کنم ضد عفونی کنم و اینا لباستم درست کنیمو اینا ولی نترس هیچ کاری نمیکنم الان .گفتم باشه دیگه شروع کرد ی چیزی کشید رو پوستم گفتم حس میکنما من گفت میدونم دارم پاک میکنم با بتادین .