میخام یکم بنویسم آروم بشم 😭💔
من تو شهر غریب هیشکی و ندارم که بچم و نگه داره یا دوستی یا آشنایی که ببینمش بیرون بریم جای بریم هیشکی و ندارم😭
مدام درحال تمیز کردن خونه پخت و پز بچه داری ام با اینکه سنی ندارم ولی احساس میکنم افسردگی گرفتم نه میتونم با بچم بازی کنم نه محبت کنم سرش داد میزنم خدایا دارم میمیرم نمی‌دونم چطور خشمم و کنترل کنم آخه بچه یکسال دوست داره بازی کنه شیطونی کنه بغلم باشه ولی من از همه اینا معنش میکنم فقط میگم با اسباب بازی بازی کن 😭😭😭 صبحا که زود بیدارم می‌کنه محلش نمیزارم میگم شب تا صبح درحال کار کردن بودم میخام بخوابم ولم کن به زور میخا بخوابمونش این قضیه داره دیونم می‌کنه خدایا یه صبری بده من بتونم قشنگ مادری کنم بخدا عذاب وجدان گرفتم امشب جوری که نشستم دارم زار زار گریه میکنم یه دلم میگه کل اپلیکیشن ها رو حذف کنم از تو گوشی که وقتایی که تایمم آزادع به بچه برسم 😭😭😭
مامان دورت بگردم من دردت به جونم من واست میمیرم بخدا جونم می‌زارم برات نمی‌دونم چرا اینجوری شدم دوست ندارم سرت داد بزنم دیگه دعوات کنم بهت قول میدم خودمو درست کنم😭😭
خانوما شما تجربه رفتار من و داشتین چیکار کردین ؟ تراپیست رفتین؟

تصویر
۱۶ پاسخ

این متن تقدیم به تو عزیزم💓

تصویر

عزیزم منم این روزا خیلی عصبی میشم
در نهایت به این نتیجه رسیدم به جای اینکه صبح تا شب تو آشپزخونه باشمو خودمو خسته کنم با دخترم وقت بزارم
خونه کثیفه بهم ریخته س فداسرت
میگی خب غریبم هستی کسی نمیاد خونت که نگران باشی
خونه تمیز میشه ولی هیچ وقت بچت این تایمی نمیشه
یه قهوه بزن صبا سرحال میشی

چقدرررر منی .منم دوقلوها خیلی شیطونن منم نمیرسم باهاشون بازی کنم همش داد بی داد میکنم .خدا منو بکشه.عذاب وجدان داره از پا درمیاره

میخوای من باهات دوست بشن تو شهر غریب 🌸

اخی عزیزم‌پیش خونتون‌پارک نیس عصرا ببریش هم حال خودت عوض میشه هم بچه بازی میکنه‌انرژی خالی میکنه

متاسفانه منم همینم بخصوص بعداینک شیرم نخورد خیلی افسرده شدم 😔

آخ دردهمه مادراس این دوره واقعاسخته هرشب عذاب وجدان داری دست خودمون نیست واقعاکسایی که تجربه دارن میکنن میفهمن

هممون تقریبا مثل همیم عزیزم ،تو باز میگی شهر غریبم من مامانم خونش ده دقیقه راه تا اینجا همه جا می‌تونه بره خونه من بیاد پادرد داره ، مادر شوهرم طبقه پائین ولی از صبح می‌ره از قصد بیرون که یه وقت نگم بیا کمک بچه رو نگهدار غذا بپزم
پسرمم بینهایت شلوغ می‌کنه خیلی اذیت می‌کنه تازه آقای شوهر ساعت ۲ میاد باید ناهار شم حاضر باشه بعضی وقتا آنقدر خسته میشم دلم میخواد فقط بشینم ساعت ها گریه کنم ولی به خاطر پسرم طاقت میارم این روزا ام میگذره

عزیزم ب این فکر کن که اون بچه ست نه زبون داره حرف بزنه نه گناهی داره ک بخواد بابتش تنبیه و دعوا بشه. من هزار بار شده تشنه ی ۵ دقیقه خوابِ بیشتر بودم ولی پسرم بیدار شده و منم مجبور بودم بیدار بشم نباید ک اون طفل معصوم رو دعوا کنم ک چرا بیدار شده. به خودت بگو اشکال نداره دوباره وسط روز ک خوابید منم باهاش میخوابم. خودتو با شرایط بچه ت وفق بده چون ما الآن کامل باید در اختیار اونا باشیم. ببینیم اونا ب چی نیاز دارن براشون همونکار رو انجام بدیم. تا وقتی بتونن خودشون رو بشناسن حرف بزنن و ی کوچولو از پس خودشون بر بیان

درکت میکنم... منم همین بودم. ی شبی مثل امشب تو نشستم وقتی دخترم خواب بود قشنگ نگاهش کردم‌. دستاشو چشماشو پاهای کوچولوش رو... یادم اومد چهره ی بهت زده اش رو وقتی که توی روز از خستگی سرش داد زدم. یا بهش گفتم برو کنار یا هرچیز دیگه ای... و همینطور نشستم زااار زدم. به خدا قول دادم دیگه هرچی ام ک شد سر این بچه خالی نکنم‌. وقتایی که باهم میریم بیرون حالمون بهتره. اما اگر منم مدت زیادی تو خونه باشم باز سیمام قاطی میکنه. الان دیگه هوا خوبه دستش رو بگیر و برید بیرون باهم قدم بزنید. مطمئن باش همه چی بهتر میشه

ما مادرا فقط خیلی خسته ایم عزیزم😢 بچه داری خیلی خیلی سخت و طاقت فرساست,
مدارا کن. حالا بزرگتر ک بشه میتونی بذاریش کلاس های مختلف
هم دوست پیدا کنی هم وقتت کمی برای خودت باشه.
برای کارهای خونه هم انقد بخودت سخت نگیر, هتل ک نیست همیشه مرتب بمونه, روزا ببرش پارک و فضای آزاد. برا خودتم خوبه. خلاصه مراقب حال خودت باش😇 💚

دقیقا من
عذاب وجدان میگیرتم

عزیزم همه عصبی میشیم اما تورو خدا یکم لذت ببر از مادر بودن خدا قهرش میاذ

منم همینم گلم

دور دلت بگردم مامانه مهربون تو بهترین مامان دنیاییی دختر میفهممم منم افسرده ام من خانواده ام هستن دریغ از یذره کمک خودمممو خودم بعدظهر ببرش بیرون پارکی چیزی حاله روحیتو سعی کن بهتر کنی تو خونه نمون غروبا هرکاری ک حالتو خوب میکنه انجام بده ماها سنی نداریم بی تجربه ایم ولی بهترین مامانای دنیایم ک از پسه یه کوچولو براومدیم و داریم بزرگش میکنیم

چقد منی عزیزم
از جون و دل میفهممت

سوال های مرتبط

مامان مانِلی🫀🧿 مامان مانِلی🫀🧿 ۱۱ ماهگی
اَندکی درد و دل….
من بعد از ۶سال بچه دار شدم
دوست داشتم زمانی تجربه کنم حس مادری رو که با تمام سختی هاش کنار بیام و برام قابل تحمل باشه

همیشه با بچه های فامیل انقدر بازی میکردم
که بچه ها همه وقتی میفهمیدن من دارم میرم پیششون خیلی خوشحال میشدن(به گفته ی مادراشون)
توی عید دیدنی ها من همیشه با بچه ها توی اتاق در حال بازی بودم
همیشه با خودم میگفتم مگه میشه برای بازی با بچه وقت نداشت؟؟!!
مگه میشه آدم حوصله ی بازی با بچه رو نداشته باشه؟؟!!

از روزای اول تولد دخترم تا همین الان هم انواع بازی هایی که بلد بودم و مناسب سنش بود رو باهاش بازی میکنم

ولی خیلی مواقع اصلا باهام همکاری نمیکنه
فقط میگه بغلم کن
حتی کنارش نشستم هم میگه بغلم کن
اصلا به بازی توجه نمیکنه زیاد

بعضی روزها انقدر خسته میشم از کارا و مسؤلیت های زیادی که گردنمه
که حوصله ی بازی باهاش رو ندارم واقعا
و شبها عذاب وجدان میگیرم 🥺🥺

از یه طرفم ناراحتم که خودمو کاملاً فراموش کردم و هیچکاری برای خودم نمیکنم
نه ورزش میکنم
نه به پوستم میرسم
نه قرصامو میخورم…..🥴🥴

میدونم به گفته ی کوثر یاوری داریم کار بزرگی میکنیم و مادری کردن رسالت بزرگیه که به عهده گرفتیم
ولی بیایید انگیزه بدید 🙏🏻به مادری که کم آورده و خسته اس و PMS عجیب داره براش سخت میگذره🤒🤒
مامان هامین مامان هامین ۱۰ ماهگی
سلام مامانا‌.ما یه ووستی داریم که بچه ۱ساله داره.
باهم رفت و آمد داریم.سر اسباب بازی باهم لج میکنن هم هامین هم بچه دوستم.اگد اسباب بازی اون باشه من از هامین میگیرم میگم مامان مال خودشه ناراحت میشه.مسئله اینجاست که حتی میاد اسباب بازی خود هامینو بگیره ماناتش سکوت میکنه میخنده.
شوهرم هی میگه بابا بده بهش ولی من سکوت میکنم عین دوستم.
هامین معمولا بدون گریه کوتاه میاد میره سراغ یه اسباب بازی دیگه ولی اگر خیلیی اسباب بازیشو دوست داشته باشه نمیده و اون گریه میکنه یا اگر اذیت کنه هامین لجش میگیره میزنه حالا دوستم بهش برمیخوره.نکته اینجاس شوهرم با من دعوا میکنه جرا میزاری بزنتش میگم اقا اون میاد اسباب بازی هامین بگیره مامانش میخنده به اینجا میرسه من باید برم بچمو توبیخ کنم؟میگم چرا بزور به هامین میگی اسباب بازیشو بده میگه اونم بچس دیکه میگم خب بچه منم گنده نیست که چرا توقع داری من هی هامینو بخاطر یکی دیکه کوچیک کنم😐😐خدایی بی منطق میگم؟من میگم اگر بچه ان دوتاشون بچه ان
مامان بردیا👦 ابرا☁️ مامان بردیا👦 ابرا☁️ ۱۴ ماهگی
قربون اون چشمای قشنگت برم پسرم که از این به بعد باید از پشت عینک ببینمش🥺🥲
دیروز بردیا رو بردمش بینایی سنجی قرار براین شد که از این به بعد عینک بزنه
واقعیتش ناراحتم
از اینکه فکر میکنم در حقش کوتاهی کردم که اینطوری شد
من اصلا تو خونه بهش گوشی نمیدم بازی کنه ولی کارتون خیلی میبینه
دلم از آدمای نفهمی گرفته که تو مهمونی برای اینکه صدای بازی کردنای بچم مزاحم حرف زدناشون نباشه میگفتن گوشی بده دستش تا ساکت یه جا بشینه
ماهم انقدر مشغول بودیم که اصلا حواسمون نبود که بچم نشسته و ساعتها داره با گوشی بازی میکنه وقتی میرفتم سراغش میدیدم چشاش شده کاسه ی خون و اشک چشماش داره میریزه😓
اون آدمای نفهمم همشون نزدیکترینامون هستن که اصلا سلامتی بچه براشون اهمیتی نداره فقط حرف مفت میزنن.
اینجا گفتم بهتون که شماها مثل من نباشید بذارید بچه بچگیشو کنه داد بزنه بازی کنه جیغ بکشه اصلا خجالت نکشید اصلا حرف بقیه براتون مهم نباشه
تا بعد مثل من عذاب وجدان نگیرید🥲
ولی بازم خدایا شکرت توی هر کار خدا حکمتیه
خدا به همه ی بچها سلامتی بده فقط



کودک بارداری زایمان
مامان پسرا🙂 مامان پسرا🙂 ۱۲ ماهگی
امروز خودمو تو آینه دیدم به پیری و چروک پیشونیم پی بردم فهمیدم که بچم با ازیتاش کار خودشو باهام کرد روزی هزار بار ارزوی مرگ میکنم همش میگم ای کاش همین الان بمیرم از دست این بچه راحت بشم همش تو بغلمه یه لحظه روی زمین نمیمونه با هیچی بازی نمیکنه اینقدر غصه میخورم پیر و شکسته و لاغر شدم هرکی منو میبینه میگه چته چرا اینجوری شدی لاغر شدی اصلا نمیدونم این بچه چرا اینقدر ازیت میکنه همیشه با خودم میگم این عذابه الاهی بود فک کنم گناهی کردم که دارم اینجوری تاوان پس میدم صبح که میشه بچه تو بغلمه و وول میخوره و زور میزنه و ازیتم میکنه تا خود شب الانم که خابیده میتونم گوشی دستم بگیرم این پیامو پاک نمیکنم میخام تا همیشه بمونه و بهش نگاه کنم و یادم نره که چقدر دوران سختی دارم از روزی که متولد شده تا الان که نزدیک یک سالشه من دارم عذاب میکشم من یه بچه دیگه بزرگ کردم الان ۱۰ سالشه ولی اونقدر ازیتم نکرد شوهرم میگه انگار یه حیوان وحشی رو تو بغلم گرفتم هر لحظه میخاد در بره دستام درد میکنه کارم شده گریه گریه گریه این یک سال نشد من یه بار غذا بدون استرس بخورم همش سرپا و تند تند