۵ پاسخ

منم همیشه با فوتبال و دوچرخه سواری تو محوطه ی تاب و سرسره مخالم واسه بچه های کوچیک خیلی خطرناکه

حق باتو بوده اصلا خودتو ناراحت نکن
کار اون مامانه اشتباه بود بچه ها باید یاد بگیرن همیشه حق باهاشون نیست و دنیا حول محور اونا نمی‌چرخه
واینکه پاک یه جای عمومیه همه حق دارن با آرامش امنیت ازش استفاده کنن مخصوصا که مربوط به بچه ها باشه

به نظرم تقصیر تو بوده عزیزم خب اونام بچه ان‌دیگه باید میگفتی آروم تر بازی کنین

حق با شما بوده و جایی هم ک حق با شماس دقیقا چن متر زبون داشته باش آمپر ماپرم بچسبون آخ من اون مامانه رو بگیرم یعنی چی ک ب چ حقی وقتی تو پارکم نمیشه بدون استرس بچه رو ول کرد همون مادر دو روز دیگ بزرگ میشه ی پسر تحویل جامعه میده ک دختر مردمو خون‌ب‌جیگر میکنه اه

حق با شما بوده دیگه. ولی خب بعضیا بجای اینکه با زبون مشکلو حل کنن گارد میگیرن الکی

سوال های مرتبط

مامان زیبا مامان زیبا ۳ سالگی
مامانا بیاین یه چیزی تعریف کنم بگین اگرجای من بودین چکارمیکردین.امروز روضه مامانم بود بعد خیلی زود عصبی میشه اگربچه شلوغ کنه و اینا ازطرفی خاله م و خواهرمم یکسره انتریکش میکردن و دنبال بهانه بودن که سر بچه م ،منوعصبی کنن که مثلا از مجلس پاشم قهرکنم برم😄😤 اما من صبورترز این حرفا بودم الان که داره یادم میاد میگم وای چه صبوری کردما… دخترم اول که رفتیم شروع کرد دوتادسمال کاغذی ریزکردن روفرشا بعد خاله م دید بلندش کرد که صدامامانم دربیاره هیچی نگفتم،بعددخترم دست به چرخ مامانم زد ازین سیاه قدیمیا هی میچرخوند خالم گفت من دعواش میکنم باید باهاش بلندحرف زدتابفهمه منم گفتم شما نوه های خودتون دعواکنین😠نمیخاد نوه های مامانمو دعواکنین!گفت خب نوه هاخودمم میکنم گفتم من مامانشم میتونم دعواش کنم نه کسی دیگه.من خودم هستم.بعد همسایمون گفت بزارراحت باشه بچس دیگه.بعد رفت حیاط گفتم اره بازی کن مامانم گفت الان حوض ابو بهم میریزه گفتم عبنداره بازی کنه بعد داست ابای حوض رو میریخت باکاسه بیرون خواهرم گرفتش اوردش تو استیناشم خیس شده بود،بعد دوباره جمعیت بیشترش شده بودن بچم دست میزد به کلیدای پنکه اینبارمامانم گفت بغلش کن دست نزنه خراب شد دیگه،منم جلوهمه گفتم نکن مامان میریم خونه ها😨دست نزن بیا برات کارتون بزارم،دخترمم تندتند دست میزد به کلیدا🫠منم بغلش کردم نشستم گذاشتم روپام بعد بردم طبقه دیگه خوابید،ینی تو تمام این مدت ذوق رو تو چشای خاله م میدیدم که منتظر بود من برم قهرکنم ناراحت شم یه چیزی بگم…اخه میدونین من چندسال پیش که بچه نداشتم خونم مهمونی بود بچه دخترخالم دست میزد به اکواریوم نزدیک بود بندازه دخترخالم گفت بیا رو شیشه ت چیزی بنداز بچم نبینه گفتم نمیشه زشته بچتو بگیر ببرش تو اتاق سرشو بندکن،ا