مامانا بیاین یه چیزی تعریف کنم بگین اگرجای من بودین چکارمیکردین.امروز روضه مامانم بود بعد خیلی زود عصبی میشه اگربچه شلوغ کنه و اینا ازطرفی خاله م و خواهرمم یکسره انتریکش میکردن و دنبال بهانه بودن که سر بچه م ،منوعصبی کنن که مثلا از مجلس پاشم قهرکنم برم😄😤 اما من صبورترز این حرفا بودم الان که داره یادم میاد میگم وای چه صبوری کردما… دخترم اول که رفتیم شروع کرد دوتادسمال کاغذی ریزکردن روفرشا بعد خاله م دید بلندش کرد که صدامامانم دربیاره هیچی نگفتم،بعددخترم دست به چرخ مامانم زد ازین سیاه قدیمیا هی میچرخوند خالم گفت من دعواش میکنم باید باهاش بلندحرف زدتابفهمه منم گفتم شما نوه های خودتون دعواکنین😠نمیخاد نوه های مامانمو دعواکنین!گفت خب نوه هاخودمم میکنم گفتم من مامانشم میتونم دعواش کنم نه کسی دیگه.من خودم هستم.بعد همسایمون گفت بزارراحت باشه بچس دیگه.بعد رفت حیاط گفتم اره بازی کن مامانم گفت الان حوض ابو بهم میریزه گفتم عبنداره بازی کنه بعد داست ابای حوض رو میریخت باکاسه بیرون خواهرم گرفتش اوردش تو استیناشم خیس شده بود،بعد دوباره جمعیت بیشترش شده بودن بچم دست میزد به کلیدای پنکه اینبارمامانم گفت بغلش کن دست نزنه خراب شد دیگه،منم جلوهمه گفتم نکن مامان میریم خونه ها😨دست نزن بیا برات کارتون بزارم،دخترمم تندتند دست میزد به کلیدا🫠منم بغلش کردم نشستم گذاشتم روپام بعد بردم طبقه دیگه خوابید،ینی تو تمام این مدت ذوق رو تو چشای خاله م میدیدم که منتظر بود من برم قهرکنم ناراحت شم یه چیزی بگم…اخه میدونین من چندسال پیش که بچه نداشتم خونم مهمونی بود بچه دخترخالم دست میزد به اکواریوم نزدیک بود بندازه دخترخالم گفت بیا رو شیشه ت چیزی بنداز بچم نبینه گفتم نمیشه زشته بچتو بگیر ببرش تو اتاق سرشو بندکن،ا

۱۲ پاسخ

شما حاضر نبودی یه پارچه روی آکواریوم بندازی چون مهمون داشتی بعد از مامانت چی توقعی داری به نظرم خودتم مشکل داری ....من هر جا میرم مهمونی میگم وسایل هاتون جمع کنین سریع جمع میکنن

عزیزم بنظر من مامانت کار اشتباهی نکرده، شما که مدل بچه ت رو می‌دونی خب از اول با کارتونی چیزی آروم ش میکردی، فک کن خودت مهمون داشته باشی و خونه زندگی تو آماده کرده باشی و ..

رفتارت با دخترخاله ت هم اصلا قشنگ نبوده، مهمون از نظر من حرمت داره نباید اینطور باهاش رفتار کرد
و احساس میکنم خیلی دیدت به خاله و دختر خاله و حتی مامانت منفیه، بهتره روی خودت کمی کار کنی .

صبوری خوبه اما اینقدر اذیت شی.
بنظرم کارهمه شون بدبوده به غیرشما.
جایی که خودت بچه ات اذیت میشی نرو حتی خونه مانانت.
قبل اینکه بی احترامی بشنوی خودت برای خودت ارزش قائل شو .
🫶🏻🌹

عزیزم خوب کاری کردی صبوری کردی بعضی مامانا عاشق نوه پسرین زیاد محل نوه دختری نمیدن
ولی حتمن سر فرصت این رفتار مامانت رو‌ بش گوشزد کن بگو خاله منتظر بود دعوامون شه

آفرین خوب کردی که ساکت موندی اما من جای شما باشم به مادرم زنگ میزنم میگم نخواستم جلوی مهمانها چیزی بگم کوچک بشی اما برای شما توی این سن زشته که بخوای دهن به دهن نوه ات بدی از بچه کوچک ایراد بگیری باعث ناراحتی بچه خودت بشی

اگر بدونین دعوایی راه انداختا های های گریه کرد بلندبلند جیغ میزد میدونست مادرشوهرم پایین پامون زندگی میکنه ازدستی میگفت تقصیرمنه بخاطر تو بادوتا بچه اومدم این چه رفتاریه تو داری!! فکرشو بکنین بخدا من

ازین جراتا ندارم خداییش روفرش مردم بکنم اما اون منتظر بهانه بود خونم دعوادرست کنه بعد رفت منم گفتم خدافظ تو اکرواقعامیخ‌اس بیای روز پاتختم میومدی یاتو این۵سال که اصلاتاحالانیومدی هیچ مهمونی رو(اخه چش دیدن جهازمونداشت نمیومد) خلاصه خالم این قضیه رو پیرهن عومان کرد تو فامیل جارزد که من با دخترش اینکارو کردم…..😮😑برای همین همیشه دلش میخواد صدای منو دربیاره،منم بچمو خوابوندم اومدم پیش مهمونا خوش و بش کردن انگار نه انگار که مامانم انقد بهم چیزی گفت🙁مامانم جلوهمه گفت دیدی بچت کلیدارو بهم زد بلدنبودیم درست کنیم مهمونام گرماخوردن بااین بچه تحفه ت😟منم گفتم کولردارین که درست میشه😏(اخه کلیدای پنکه لمسی بودن

من اگ جای شمابودم اصلا خونشون نمیرفتم

منم مثل تو با سیاست رفتار میکنم اما بعدش همش اعصابم خورده چرا اینجوری بودن باهام چرااا فلان،اینم بگم من خودم رفتم مهمونی شمال خیلی گلدونا پلاستیکی الکی داشتن میشد برشون دارن پسرمم همش دست میزد بهشون خب بچه است عقل نداره،صاحبخونه گفت‌جلو بچت بگیر گفتم داره هزار دفعه دست میزنه برشون دار لطفا،تا یه اقایی گفت راست میگه بچه است بردار ،دختره ناراحت شد گفتم بخدا همش حواسم بهشه خب رنگی رنگی اند خوشش میاد

عی خواهر من حاملم و دوتا‌خواهرم دیگه کاری بهم ندارن ،همونان که تو مجردی پوست منو میکندن

سلام خوبی انگاری زندگی منه،خواهرا و همه بد هستن چرا نمیدونم،هرکی به هرچی نرسید انگار دلیلش منم بخدا منم صدتا غم دارم اما میگن تو کجا غم داری؟؟؟لباس چرکو بپوشم‌خوبه؟؟؟غمها نمیان طرفم؟؟؟

خوب کردی اما رفتارمامانتم عادی نیست بچه اس دیگه

چ مامانی داری

سوال های مرتبط

مامان الیسا جوون 🫅🫅 مامان الیسا جوون 🫅🫅 ۳ سالگی
دیروز مراسم عقد خواهرم بود 👰😍
الیسا جون از صبح که بیدار شد حالش بد بود و فقط بالا میاورد و بی حال منم وقت آرایشکاه داشتم و گفتم نمیرم بی خیال دخترم واجبتره از یک طرفم مجلس خواهرم بود و خیلی دوست داشتم برم آرایشگاه
تا اینکه الیسا خوابش برد مامانم گفت من نمیرم تو برو وباز هم مادر🥹
به زور منو فرستادن وسط حاضر شدن تو آرایشگاه دیدم داداشم گفت الیسا رو بردن دکتر مامان و بابام و یک آمپول بهش زدن خداروشکر خیلی خوبه راحت باش و بازم دلسوزی داداشا که حواسش پیش من بود 😍
مامانم میگفت دکتر گفته چیزی بهش دادین خورده یا حساسیت بوده یا مسموم شده و من مطمئن بودم چیزی ندادم ☹️
و اینکه گفته خیلی خیلی مراقب باشید یک ویروس خیلی بد در حد کرونا رایج شده بیشتر مراقب بچه ها و خودتون باشید 👌🫠
خلاصه شب آخر شب بعد این همه چالش و روز سختم که همش نگران ناراحت الیسا شدیم فهمیدیم که شب قبل من طبقه پایین داشتم به مامانم کمک میکردم عمه بی عقل من به دخترم سوسیس خام داده و گفته بخور خوشمزه مامانت نمیفهمه من اصلا به دختر سوسیس ندادم و همون سوسیس های خام باعث حال بد بچم شده بود ،آخه بی عقل اگر بلایی سر بچم میومد چی 😔
اینم نوشتم گذاشتم بشه تجربه به بچه های بقیه چیزی پیش خود ندین
و خیلی مراقب ویروس جدید باشید
مامان 💙راد💙 مامان 💙راد💙 ۳ سالگی
سلام
ما پریروز خانه بازی بودیم
هنوز تو شوکم، امیدوارم خدا بهمون عقل درست حسابی بده تا در امان باشیم
منو پسرم داشتیم بازی میکردیم که یک گروه ۵ نفره مادر با بچه‌های یک و نیم ساله و دوساله تشریف آوردن که ای کاش تشریف نمیاوردن🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️

یکیشون با همسرش اومده بود که در واقع مثل خواجه حرمسرا بود

جریان از اینجا شروع شد که منو راد تو اتاق ماسه بازی بودیم که این زن و شوهر با بچه‌شون اومدن و بچه رو گذاشتن داخل ماسه‌ها و منم سرگرم بازی و فیلم گرفتن از پسرم که یه لحظه سرمو بالا گرفتم که دیدم این زوج دارن همو بصورت عجیبی ماساژ میدن😂🫣
خیلی انتحاری بچمو زدم زیر بغلمو بردم یه اتاق دیگه
اونجا داشتیم بازی میکردیم که یکی از مامانا ازم پرسید اینجا محیطش خوبه؟
براش توضیح دادم که خانه‌های بازی اطراف این امکاناتو نداره بعد پرسید شما همیشه میاین اینجا که یهو اون آقا اومد بعد نمیدونم چرا به این خانومه گفتم همسرتون کارتون داره
که بعد از صحبتهاشون و مکالمه بسیار بسیار عجیبشون و رفتن یارو، خانومه خندیدو گفت نننننه دوست پسرمه🫢🫣
خلاصه
دوباره بچمو زدم زیر بغلمو رفتم تویه اتاق دیگه که تنها باشیم

هنوز چند دقیقه نگذشته بود که آقاهه اومد داخل اتاق، می‌خواست سر حرفو باز کنه که من پاشدم یجورایی هم عصبانی و هم وحشت زده بودم تو این محیط!!! ماله بچه‌هاست!!!
رفتم کتری برقی رو برداشتم به پسرم گفتم دکمه‌اشو بزنی صدای آب جوش میده
که زل زده بود بهمون، سلام کرد گفت میتونم وقتتونو بگیرم، گفتم نه
مامان مهراد مامان مهراد ۳ سالگی
مامانا سلام. دلم برای گهواره تنگ شده بود گفتم یه عرض سلامی کنم. چطورید؟ خوبید همگی؟ چه خبرا؟؟
از فردا باید برگردیم به تنظیمات کارخونه. من که اصلا آمادگیشو ندارم دوباره هرروز درگیر بهانه گیری های بچه باشم. پسرم دائم دست آدم رو میگیره و بلند می‌کنه و یه چیزی میخواد. جدیدا هم اگه چیزی بهش ندیدم پاشو می‌زنه زمین یا گریه میکنه یا ما رو میزنه. این رفتارش خیلی زیاد شده. جایی هم که میریم با دختر خواهرشوهرم نمی‌سازه و هی میره سراغش یه انگولکی میکنه و اونم صداش درمیاد.
خلاصه اصلا حوصله این کاراشو ندارم و دیگه نمیدونم چطور میشه این موضوع رو حل کرد. شما هیچوقت با مشاور یا روانشناس مشورت کردین؟ من قبلا که صحبت کردم میگفت وقتی بچه به حرف بیاد این رفتاراش کم میشه و می‌گفت باید باهاش بازی کنی و زیاد باهاش حرف بزنی.
توی این ایام ماه رمضون و تعطیلات خیلیی کم باهاش بازی کردم شاید به خاطر اون باشه. نمیدونم!
چقدر وقتی کوچیک بودن راحت‌تر بود. حداقل دوسه بار تو روز می‌خوابیدن یه نفسی می‌کشیدیم.
خلاصه بهتون بگم که نمیدونم چطوری باید سختی بچه داری رو کم کرد. واقعا هر روزش پر از چالش های فراوونه.