۶ پاسخ

منم مثه شما رفتار میکنم ولی متاسفانه تو این موقعیتا یکی باید این مردارو اول جمع کنه...اصلا صبرو تحملو با بچه تا کردنو ندارن😐

منم دیروز رفته بودم خرید داشتم مانتو پرو می کردم دخترم گیر داد بود منم مانتو می خوام منم ی مانتو پوشوندمش همین که دید بزرگ گفت ن نمی خوام مال من نیست

آفرین بشما

مردا اصلا بلد نیستن چون خودشون بچن

عزیزم آره ب نظرم با سیاست باید باهاشون برخورد کرد پسر منم همینطوره جلوی بقیع ی چیزی بهش بگیم بهش بر میخوره داد و فریاد راه میندازه

دقیقا خیلی مهمه هم من هم همسرم کلا میریم همیشه از خودش میپرسیم که چی میخای کدوم میخام از اول این کار کردیم واس همین الان خیلی راحتیم

سوال های مرتبط

مامان دلیل زندگیم مامان دلیل زندگیم ۳ سالگی
سلام مامانا توروخدا هرکی میدونه راهنمایی کنه دخترم دیشب وقتی میخاست بخوابه بردمش دستشویی گفتم بریم جیش کنیم رفت همین که رو کاسه دستشویی نشست به جیغ داد شد اینقد جیغ گریه گفتم چیشده گفت اینجام میسوزه درد میکنه سریع پا شد جیش نکرد گفتم خوب بشین ببینم کجاس دست گذاشتم مقعدش گقتم اینجا گفت ن گذاشتم رو واژنش گفتم اینجا درد میکنه گفت اره اینقد گریه کرد از حال رفت من فک کردم عرق سوز شده آب سرد گرفتم روش آوردم بیرون وقتی شلوار شو کشیدم دیدم شلوارش خونیه واژن شو نگاه کردم دیدم داره خون میاد دستمال کاغذی گذاشتم پر خون شد من باباش از حال رفتیم از بس غصه خوردم از همونجا که جیش میاد بغلش زخم شده بود جوري که انگار با سر چاقو یا یه چیز تیزی خراش خورده باشه بنظر تون چیکار کنم خطرناکه اتفاقی افتاده ببرمش دکتر یا ن ازونجا که جیش میکنه بغل همونه یعنی خداروشکر هزار بار شکر پایینش نیس یعنی نزدیک پرده نیس لطفا راهنمایی کنید دارم میمیرم از غصه دیشب تا صبح خواب نشدم 😭😭😭😭😭
مامان امیررضا مامان امیررضا ۳ سالگی
امروز دلم گرفت… نه از بچه‌ها، نه از زندگی، که از مادری که باید پناه می‌بود، اما تندی کرد…
توی فروشگاه لوازم‌التحریر، پسر کوچولوی من، با ذوقِ کودکانه‌اش، چشمش به یه پاک کن توپ افتاد. با ذوق گفت: «مامان اینو ببین!میشه بخریمش»
همین‌قدر ساده…کلا اصلا بچه ای نیست که اصرار کنه واسه خرید چیزی و خیلی کم پیش میاد چیزی بخواد
اما یه خانم، با لحنی تند و بی‌مقدمه، رو بهش کرد و گفت: «بچه‌ها همه‌چی که نباید بخوان! بذار مامانت نفس بکشه!»
و بعد هم به دختر خودش توپید که «از این یاد نگیر، نمی‌خرم!»

خشکم زد…
نه فقط از اون لحن، از اینکه یه مادر، درد خودشو سر بچه‌ی من خالی کرد…
پسرم ساکت شد، نگام کرد، نگاهش پر از سوال بود…
چجوری براش توضیح بدم که بعضی زخم‌ها از خستگی‌ان، ولی روی دل بچه‌ها جا می‌مونه؟

من مادر اون بچه نیستم، اما پناه پسر خودمم.
و دلم می‌خواد هیچ مادری، حتی توی سخت‌ترین روزها، پناهِ بچه‌ی دیگه رو خراب نکنه…


مادری یعنی پناه، یعنی آغوش، یعنی صبوری...
می‌دونم سخته، می‌دونم خستگی و فشار زندگی می‌تونه طاقت آدمو تموم کنه.
ولی گاهی یه جمله، یه نگاه، می‌تونه گوشه‌ی روح یه بچه رو برای همیشه تار کنه.
من اصلا آدمی نیستم که تحمل بی احترامی به پسرم رو داشته باشم اما لال شده بودم،خداروشکر شوهرم اومد و از خجالتش درومد البته جلوی دخترش نه اما چقد بد اجازه میدیم تو همه چی دخالت کنیم.
مامان نورسا☀️ مامان نورسا☀️ ۳ سالگی
با توجه به تاپیک قبل.از تجربه اولین روز،از پوشک گرفتن بگم
اصلا امروز💩 نکرد طفلی. با اینکه تحت فشار نذاشتمش ولی قشنگ مشخص بود داره ولی نمیکنه .برای اینکه پاهاش اذیت نشه پاتی (توالت فرنگی کوجولو)گذاشتم واسش باز فقط جیش کرد..چندبارشم جایزه دادم مثلا شکلات آدامس آبنبات ....بعد غروب رفتم باشگاه به همسرم سپردم حواسش باشه و کلی سفارش کردم
تاپیک قبل بهتون گفتم که پوشک شورتی پاش کردم گفتم این شورته
خلاصه از باشگاه برگشتم به همسرم گفتم بردیش دستشویی؟
گفت نه گفت ندارم😐😐حالا فکر کنید من یک ساعت و نیم نبودم
رفتم دیدم بله تو اون پوشک شورتی کرده جیششو. چقد عصبی شدم مردا سلطان گند زدن به برنامه ها هستن . گفته بودم نباید بفهمه می‌تونه توی اون جیش کنه ...
حالا کلا امروز دو سه بار خودش گفت مامان جیش دارم ولی بقیشو خودم بردمش
چیکار کنم بذارم خودش بگه یا خودم ببرم؟مشاور گفت باید خودش بگه انقد تو شلوارش جیش کنه آزمون خطا کنه تا بفهمه 😫😫😫واقعا تحمل این مورد ندارم
عکس نامرتبط
مامان جوجه مامان جوجه ۲ سالگی
#بچه‌داری
خیلی کلافه و عصبی شدم
مامانم اصلا حد و مرزی و قانونی تو مادرانگی نداره سراسر عشق و محبت و این واقعا منو کلافه می‌کنه
همیشه جلوی خواسته ما کوتاه میومد و هرچی ما می‌گفتیم همون بود الان برای لنا ۱۰۰برابر بدتر
لنا هرچی بخواد میده هر کاری بگه انجام میده میگه اشکال نداره تو این سن اینجوریه بزرگ بشه خوب میشه
آخه میدونی چیه اصرار کرد بهش دادم.
امروز روز خیلی شلوغی داشتیم با لنا جوری که هزار بار وسط خیابون هم قد لنا شدم و بهش گفتم چیکار کنه و خط و نشون کشیدم
واقعا تو دلم حق دادم به مادر یکه کنترلش رو از دست میده(نباید از دست داد)
رفتیم لوازم تحریری لنا گفت ماژیک بخر گفتم نه مامان امروز روز کارهای خوب نبود اصلا کار خوب انجام ندادیم که بخوایم جایزه بگیریم من دوباره تکرار میکردم
از اونور مامانم دقیقا با من صحبت میکرد من می‌خوام براش بگیرم من می‌خوام بگیرم گناه داره بچه
دخترم بیشتر بال و پر می‌گرفت گریه میکرد مامان من کوچولوام با داد و گریه فروشنده از اونور نگاه دلسوزانه
دوست داشتم داد بزنم واقعا
رفتم بغلش کردم گفتم می‌دونم دوست داری فردا کار خوب انجام بدیم میایم اینجا یه چیزی انتخاب کن
تا خود خونه ۲۰ دقیقه اشک ریخت و گریه کرد و در نهایت خوابش برد تو ماشین.