۵ پاسخ

چند ساعت سوند می‌زارن

یعنی دقیقا چیکار کرد همه چی رو برامون بگو

طبیعی بودین

🥺وای منم بدم میاد از سوند درد نداشتی

سوند درد داره؟

سوال های مرتبط

مامان 😘آراز مامان 😘آراز ۲ ماهگی
نزدیکای ۶/۳۰ بود رسیدیم بیمارستان
کلی برف و بارون اومده بود از شبش خیلی هوا سرد شده بود منم ک استرس خالی بودم بیشتر میلرزیدم
ساعتای ۷ و ربع بود که صدامون زدن بریم بخش زنان مدارکمون رو تحویل بدیم
رفتیم اونجا ولی انقد شلوغ بود که تا ۸ فقط معطل شدیم تا مدارکمو ازم بگیرن و لباس پوشیدم
ساعتای ۹ اومدم نوار قلب بچه رو گرفتن و برامون شانت زدن که اینا تا ساعتای ۹/۳۰ باز طول کشید
به بقیه خانومای اونجا سوند میزدن اما من سوند نزدم گفتم با دکترم هماهنگ کردم واسم اتاق عمل قراره سوند بزنه

بعد از ۹/۳۰ دیگه هیچ کاری نداشتم بجز انتظار و انتظار
حالا مگه نوبتم می‌شد
دیگه همه رو کم کم راهی کردن فقط دو سه نفری مونده بودیم
یکم حالت ضعف و تشنگی داشتم
تحمل کردم بالاخره ساعت ۱۱و نیم سوار ویلچرمون کردن و بردن طرف اتاق عمل

اونجا باز به جز من یکی جلو تر تو نوبت انتظار نشسته بود اون خانوم رو ساعت ۱۱و۴۵ بردن و من تنها اونجا موندم
همش تو اون مدت دعا میکردم قرآن میخوندم و ناخودآگاه اشکم در میومد
بالاخره یکی از کادر اتاق عمل ساعت ۱۲/۲۰ بود اومد دنبالم گفت بریم اتاق عمل
دنبالش راه افتادم رسیدیم به یه اتاق خیلی دلباز یه تخت وسط بود و چند تا چراغ بالای سرش
راسش فک نمیکردم اونجا اتاق عمله 🤷🏻‍♀️😂فک کردم فقط سوند میزنن یا کار دیگه ای میکنن اونجا رفتم رو تخت خوابیدم اومدن فشارمو گرفتن ‌بهشون یاد آوری کردم ک سوند ندارم برام بزنن

یکم طول کشید تا دکتر و بقیه بیان حدود ساعتای ۱۲/۴۰ بود دکتر اومد فوری برام بی حسی زدن
مامان آوش💫 مامان آوش💫 ۲ ماهگی
تجربه من از زایمان سزارین
روز سوم فروردین برای سونوگرافی به بیمارستان رفتم که گفتن آب دور جنین 8.5به دکتر شیفت زنگ زدن و گفت باید عمل بشم چون بچه هم بریچ بود اومدم خونه یه دوش گرفتم و وسایلام جمع کردم و ساعت 3بستری شدم اول nstگرفتن بعد سوند وصل کردن و انژوکت زدن موقع وصل کردن سوند و بعدش خیلی احساس سوزش داشتم بعد رفتم اتاق عمل امپول بی حسی تو نخاعم زدن اصلا درد نداشت بعدش کم کم پاهام سنگین شد و یه پرده جلوی سرم کشیدن پنج دقیقه طول نکشید که صدای گریه بچم شنیدم و دیدمش اشکام جاری شد🥹پسر سفید قند عسلم هیچ وقت فکر نمیکردم انقدر عزیز باشه،خداروشکر کردم بعدش شروع کردن به کندن جفت و بخیه و ...با اینکه بی حس بودم اما کندن جفت کامل احساس کردم رحمم میکشیدن بیرون، بعد از بیرون آوردن بچه خیلی از قبلش بیشتر طول کشید حدود یک ربع فقط بخیه و کارای بیرون‌اوردن جفت انجام دادن ،یکم بالا اوردم بعد که تموم شد نیم ساعتی توی ریکاوری بودم درخواست پمپ درد کردم ،بعدم که بلندم کردن و رو تخت خوابوندن با اینکه موقع عمل زیاد اه و ناله کردم و حرف زدم ولی سردرد نگرفتم،کم کم دردام شروع میشد پمپ درد خیلی خوب بود هر بار که اذیت بودم فشار میدادم
مامان دلانا مامان دلانا ۲ ماهگی
سلام خانوما... تجربه زایمانم رو براتون میزارم ..
دکترم برای ۳۸ هفته و ۴ روز وقت سزارین بهم داده بود تقریبا از سه هفته قبلش ورم شدید یه طرفه شروع شد آزمایش دفع پروتئین هم مشکلی نداشت فشارمم همیشه رو ده بود..دو هفته مونده به زایمانم رفتم پیش دکترم قرار شد ۳۷ هفته و ۴ روز بچه رو بردارن...یه روز قبل عملم رفتم بازار زیاد هم دور نزدم اومدم خونه درد پریودی داشتم یه ترشح سفید ژله ای کشدار دیدم گفتم حتما بخاطر اینکه راه رفتم این ترشح رو دیدم بیخیال شدم..شروع کردم وسیله هامو جمع کردن برای بیمارستان .خونه هارو مرتب کردم آخر شب دوباره یه ترشح ژله ای دیدم ایندفعه مثل نخ دراز بود هرچی میکشیدم از رحمم تموم نمیشد..چون تجربه نداشتم بازم جدی نگرفتم..صبح شد پاشدم رفتم حموم دوش گرفتم کارامو میکردم همش درد داشتم میرفتم دراز میکشیدم باز بلند میشدم ..ساعتای ۱۲ نیم دردام شدید شد ساعت ۱ باید بستری میشدم رفتم بیمارستان داشتم کارای بستری رو انجام می‌دادم درد هم خیلی داشتم بهشون گفتم درد دارم گفتن باید معاینه کنیم معاینه کردن گفتن ۲ سانت باز هست انقباض داری دردای زایمان شروع شده سریع زنگ زدن به دکترم که اورژانسی خودشو برسونه.لباسامو عوض کردن سوند و سرم وصل کردن..از سوند به شدت میترسیدم گفتم میشه تو بی حسی برام بزارین گفت کاری میکنم که متوجه نشی ژل بی حسی زد بعد سوند رو وصل کرد واااقعا هیچ دردی حس نکردم عالی بود.دردام به شدت زیاد شد ماما دوباره اومد معاینه کرد گفت سر بچه خیلی پایینه دارم حسش میکنم کیسه آب هم بمبه هست درحال ترکیدنه.سریع رفت به دکترم دوباره زنگ زد که گف تو راه هست منو ببرن اتاق عمل ..
مامان جوجه مامان جوجه ۱ ماهگی
تجربه زایمان

ساعت ۳صب درام شروع شد وهر۱۰ دقیقه می‌گرفت و ول میکرد دیگه نزدیک ساعت ۴ بود که همسرمو بیدار کردم اول شدت دردم قابل تحمل تر بود دیگه ساعتای ۵ صب بود که رفتم دوش گرفتم واز همسرم م خواستم به خواهرم خبره بده که بیاد بریم بیمارستان خواهرم که اومد
راهی بیمارستان‌ حکیم شدیم که هر ۲ دقیقه درد منو می‌گرفت وشدت بیشتر شده بود که حتی تو ماشین نشستن هم برام سخت بود ورسیدیم بیمارستان منو با ویلچر بردن زایشگاه خانومه اومد معاینه م کرد دید ۷.۸سانت باز شدم ومن از درد به خودم می‌پیچیدم وبرام سخت بودن دراز کشیدن رو تخت بهم لباس دادن خواهرم اومد کمکم ازم ازمایش اینا گرفتن انژوکت وصل کردن
وبا پرونده کامل نشده منو فرستادن اتاق زایمان حس زور داشتم روتخت دراز کشیدم چن با زور زدم ومدام نفس عمیق میکشیدمو دسته های تخت و سفت چسبیده بودم وبا زور آخر بچه ساعتای ۶:۵۰ بدنیا اومد با هر زوری جیغ میزدم بعد که بچه بدنیا اومد انگار نه انگار که دردی داشتم بچه رو گذاشتن روبدنم واز خوشحالی گریه میکردم دیگه جونی برام نمونده بود وبخیه زدن که اصلا متوجهش نشدم و یه یه ساعتی روتختی بودم کارای بچه رو انجام دادنو منو فرستادن بخش زایشگاه فشارم یکم بالا بود که بعد اوکی شد اومد ن شکمممو ماساژ دادن وفرستادنم بخش عمومی
خداروشکر دخترم مشکلی نداش ولی خودم پروتئین دفع میکردم که بهم سرم منیزیم زدن و سوند وصل کردن ۲۴ ساعت که با این که خیلی استرس سوند رو داشتم ولی خیلی راحت بود ولی وصل بودن سوند وسرم یکم کلافه ام کرده بود وبا دختر گلم اومدم خونه
مامان مهرسام مامان مهرسام ۱ ماهگی
سلام خانما میخوام تجربه زایمانمو بگم
قرار شد من سزارین بشم برای تاریخش رفتم مطب شیوا طالبی من اصرار داشتم تو اردیبهشت باشه ولی قبول نکرد و گفت فقط تو فروردین میتونه منم به ناچار ۳۱فروردین رو قبول کردم
صبح روز زایمان رسید به من گفت ۷:۳۰بیمارستان باش من رفتم کارای پذیرش رو کردم آماده شدم سوند بهم وصل کردن چون با رویان برای بند ناف قرار داشتم و دکتر نمیومد زنگش زدم ولی ناراحت شد که چرا زنگ زدی!از اون طرفم از رویان اومده بودن منتظر دکتر! خلاصه منو بردن اتاق عمل سرم وصل کردن آماده م کردن برای عمل بعد اومدن گفتن نه برو بیرون دکتر دیر میاد!حالا من همینجوری استرس داشتم بدترم شد رفتم با سرم و سوند نشستم منتظر تا بالاخره دکتر تشریف آوردن
خلاصه عمل شدم و فرداش مرخص شدم و اومدم خونه به محض رسیدن به خونه تب و لرز شدید گرفتم همه گفتن تب شیره ولی تب و لرزم ادامه پیدا کرد پیام دادم برا دکتر بهم گفت سرم و آمپول فلان و بگیر بزن گفتم آزاد که نمیدن نسخه بده لااقل! خلاصه چند روز طبق نسخه اونارم زدم و خوب نشدم
پیامش دادم دارم میمیرم نکنه عفونت گرفتم گفت مراجعه کن بیمارستان
رفتم بیمارستان همون شب تا رفتم بستری شدم و قوی ترین آنتی بیوتیک های هوازی و غیرهوازی رو به من زدن و کلی آزمایش خون ادرار سونوگرافی ،کشت زخم ،کشت ادرار گرفتن نزدیک ۵۰/۶۰تا سرم و آمپول بهم تزریق کردن تمام دستام بخاطر رگ گرفتن تیکه تیکه شد وبله عفونت شدید گرفته بودم فرداش دکتر اومد بخیه هامو باز کرد شکممو فشار میداد که جیغم به آسمون می‌رفت و شکمم همینجوری باز موند و هر ۸ساعت میومدن میشستن و ضد عفونی میکردن
مامان دلوین خانوم مامان دلوین خانوم روزهای ابتدایی تولد
خوب میخوام تجربه زایمانم رو بعد از چند روز بزارم
داستان از روزی شروع شد، که من رفتم برای خودم ماما خصوصی بگیرم، وفتی برای بستن قرار داد ماما رفتم، ماما ازم یه صدای قلب بچه شنید که گفت برای محض اطمینان برو یه ان اس تی بده، منم چون دکترم بر حسب سونو بهم تاریخ داده بود 14 اردیبهشت و من 6 اردیبهشت برای ماما رفتم ،گفتم کووو تا تاریخ زایمانم هنوز 9 روز مونده ،حتما دستگاهش خراب بوده که موقعه خدافظی ماما گفت تاریخ زایمان بر حسب ان تی که میگیرن برای تو رو چندم زدن منم گفتم فک کنم 10 هم چون دقیق یادم نبود ،ماما گفت خوب خوبه برو ،تا اینکه رسیدم خونه تاریخ زایمان رو نگاه کردم زده بود 7 اردیبهشت ،دست و پاهام یخ کرده بود و شب قبل زایمان هم با همسرم بحث کرده بود،کمر درد و استخون درد شدید داشتم رفتم زیر دوش اب گرم و کلی گریه کردم و ورزش کردم،صبح که شد به شوهرم گفتم نمیخواد بری سرکار بیا بریم من ان اس تی برای بچه بدم و بیایم،دیگه خلاصه با شوهرم رفتیم بیمارستان 17 شهریور و نوار قلب دادم و ماما بیمارستان گفت خوبه برو خونه،داشتم برمیگشتم که از بیمارستان به شوهرم زنگ زدن که نگران نشید ولی سریع برگردید دکتر شیف نگاه کرد نوار رو گفت خودش برای محض اطمینان میخواد نوار قلب بگیره و بگید خانومتون اب زیاد بخوره،منم همون موقعه استرس شدید گرفتم که چی شده...😭
مامان رستا خانم💜 مامان رستا خانم💜 ۱ ماهگی
سزارین ۲
ساعت ۳ بعداز ظهر راه افتادیم با مامانم و همسرم رفتیم سمت بیمارستان.ارایش کردم و کلی چیتان پیتان...😂مدارکمو برداشتم با نامه رفتم داخل بخش زایمان و استرسم کم کم داشت بیشتر میشد.گفتن برو آماده شو بیایم کاراتو کنیم.مدارکمو گرفتن برای تشکیل پرونده و بهم لباس دادن.پرستار اومد فشارم گرفت بعد لباسامو عوض کردم و دراز کشیدم برای nst.پرستار اومد بهم سروم بزنه و آزمایش اینا بگیره که متاسفانه زیاد وارد نبود و دستم خیلی درد گرفت رگمو پیدا نمی‌کرد.دوتا دستامو سوراخ کردن و کبود هنوز جاشون هست...خلاصه بعداز اون دراز کشیدم منتظر دکترم بودیم.ساعت پنج بود دکترم اومد صداشونو شنیدم گفتن مریضتون آماده اس فقط سوندش مونده.اومدن سوند بزارن برام که چشمتون روز بد نبینه من از همون بدم میومد سرم اومد.خودمو سفت گرفته بودم و گذاشتن سوند برام بدترین درد شد😐🥴 سوند زدن گذاشت تو دستم گفت سرومم بگیر حتی لباسهای بچه رو هم دادن خودم داشتم دست پر میرفتم اتاق عمل😂اونا هیچ زحمتی به خودشون ندادن...
مامان نی نی♥️🤰 مامان نی نی♥️🤰 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین ۲
ساعت ۹ صبح بود رسیدیم بیمارستان بهمن تهران، رفتیم بلوک زایمان. معرفی نامه سزارین رو نشون دادم. ماما بهم گفت باید دهانه رحم رو معاینه کنم، خیلی شوکه شدم، بهش گفتم من سزارین اختیاری هستم چرا باید معاینه کنی اجازه نمیدم، گفتش چون سه روز زودتر از معرفی نامه دکترت اومدی و باید ببینیم چقدر وقت داری، بستری کنیم یا اینکه نه. خلاصه با اینکه از معاینه میترسیدم چاره ای نداشتم بهش اجازه دادم، معاینه کرد و گفت یک سانتی. زنگ زد به دکترم و بستری شدم. قرار بود ظهر سزارین بشم. دیگه لباس بهم دادن و اماده شدم برای کارهای اولیه مثل آنژیوکت، ان اس تی و سوند. از سوند اگه بخوام بگم چون اون ماما ظاهرا بلد نبود ۴ بار فرو کرد سوند رو و موفق نشد، بعدش یه ماما دیگه اومد و دفعه اول تونست سوند بزاره ( خب اگه فقط یه بار انجام میشد دردش لحظه ای و قابل تحمله، اما برای من ۵ بار انجام شد). ساعت ۱ دکترم اومد منو سریع بردن اتاق عمل، دو تا بی حسی به کمرم زدن که اصلا درد نداشت.