۵ پاسخ

چطور میتونم توی تاپیک هاش برم

چرا بچه اشون چش شده

اگر فرصت کردید حدیث کساء براش بخونید.
خدا همه ی گرفتارها رو نجات بده🙏

الهی خدا همه مریضها رو شفا بده.
سلامتی بزرگترین نعمته🤲

منم خیلی غصه خوردم براش سرنمازم دعاش کردم انشالله خداشفاش بده دل مادرش اروم بگیره

سوال های مرتبط

مامان رایان مامان رایان ۳ سالگی
تجربه شخصی:من از یک سالگی جیش رو گفتم و یک سال و نیم کلا دیگه پوشک نشدم. ولی الان از دستشویی رفتن بیزارم.شاید اون موقع برام زود بوده. مامانم با خوشحالی میگه حتی شبا اصرار می کردی که حتما ببریمت دستشویی و از پوشک شدن بدت میومد. خب اینا باعث شده مامان من به اشتباه فکر کنه من آمادگی دارم. نتیجه اینکه الان تا جایی که بشه اغلب خودم رو نگه می دارم. یا دائم برای خودم کار ديگه می تراشم که نرم سرویس. مشکلات زیادی ام بابتش پیدا کردم. سنگ کلیه و یبوست و سندروم روده و ...
پس اینکه بچه ها درمقابل پوشک شدن مقاومت می کنن خیلی طبیعی و گذراست و اصلا نشونه آمادگی نیست.
دوستان نه روح و روان بچه رو به بازی بگیرید نه خودتون رو اذیت کنید و نه خونه تون رو به جیش و پی پی بکشید‌
خودش اتفاق می افته همونطور که توی عکس نوشته توضیح دادم.
شما فکر می کنید وقتی بچه مداوم خطا داره همین که سرش داد نمی زنید خوبه ولی اون احساس می کنه نتونسته کار درست رو انجام بده. و کم کم اعتماد به نفسش از بین می ره چون شما دارید بهش می گید نباید توی شلوارت جیش و پی پی کنی باید بریم دستشویی درحالی که اون خودش می دونه فقط بدنش برای این خود کنترلی هنوز آماده نیست و کاری از دستش برنمیاد جز حس ناتوانی و عدم اعتماد به نفس که تا بزرگسالی همراهش خواهد بود و ممکنه باعث خیلی از شکست هاش بشه درحالی که نه خودش و نه شما نمی دونید ریشه ش همین اصرار به زود گرفتن از پوشک بوده. .و اینکه تند تند بردن به دستشویی و اینطور عادت دادن هم از نظر روانشناسی کودک رد شده.
خود بچه کم کم آمادگی پیدا می کنه.
اینجا زیاد دیدم که می گن یهو پوشک نکردیم بچه مون سه چهار روز یا پی پی نکرده‌!
این دیگه اوج نا آگاهی یک مادر هست!
مامان امیرعلی مامان امیرعلی ۳ سالگی
اشتراک تجربه ترس از تاریکی بچه ها



درمورد ترس بچه هم اگه از تاریکی میترسه میشه این بازی رو باهاش انجام داد خیلی مؤثره
غروب به بعد و شب که هوا تاریک میشه، یه اسباب بازی تو اتاقش مثلا زیر تخت، تو کمد، کشو، پشت پنجره،.. قائم کنید
برقا رو خاموش کنید و چراغ قوه گوشیتون روشن کنید و به پسرتون بگید مامان میخوایم یه بازی خیلی هیجان انگیز باهم انجام بدیم. میخوایم مثل یه کارآگاه بریم تو اتاقت و وسیله ها رو پیدا کنیم...

و اگه یه چیزی تو اتاقش هست که وقتی برق خاموش میشه و سایه اش برای بچتون احساس می‌کنید ترسناکه اگر امکانش رو دارید اونو از اتاق خارج کنید و اتاق رو خلوت تر کنید و یا حداقل یکم تغییر دکوراسیون بدید وسیله ها رو یکم جابه‌جا کنید

و اگه بچه مثلا میترسه و میگه مامان مثلا من احساس میکنم تو کمدم یچیزی هست، پشت پنجره یچی هست، زیر تختم چیزی هست،...
واکنش اشتباه اینه که بگیم مامان بیا بریم نشونت بدم که هیچی نیست
جمله درست اینه که: بچه رو ببریم تو اتاقش مثلا در کشو رو باز کنیم و بگیم مامان بیا باهم ببینیم که تو کشو فقط لباساته، یا پشت پنجره و پرده رو نشون بدیم که مامان بیا باهم ببینیم که پشت پرده یه گلدونه،...
مامان امیررضا مامان امیررضا ۳ سالگی
امروز دلم گرفت… نه از بچه‌ها، نه از زندگی، که از مادری که باید پناه می‌بود، اما تندی کرد…
توی فروشگاه لوازم‌التحریر، پسر کوچولوی من، با ذوقِ کودکانه‌اش، چشمش به یه پاک کن توپ افتاد. با ذوق گفت: «مامان اینو ببین!میشه بخریمش»
همین‌قدر ساده…کلا اصلا بچه ای نیست که اصرار کنه واسه خرید چیزی و خیلی کم پیش میاد چیزی بخواد
اما یه خانم، با لحنی تند و بی‌مقدمه، رو بهش کرد و گفت: «بچه‌ها همه‌چی که نباید بخوان! بذار مامانت نفس بکشه!»
و بعد هم به دختر خودش توپید که «از این یاد نگیر، نمی‌خرم!»

خشکم زد…
نه فقط از اون لحن، از اینکه یه مادر، درد خودشو سر بچه‌ی من خالی کرد…
پسرم ساکت شد، نگام کرد، نگاهش پر از سوال بود…
چجوری براش توضیح بدم که بعضی زخم‌ها از خستگی‌ان، ولی روی دل بچه‌ها جا می‌مونه؟

من مادر اون بچه نیستم، اما پناه پسر خودمم.
و دلم می‌خواد هیچ مادری، حتی توی سخت‌ترین روزها، پناهِ بچه‌ی دیگه رو خراب نکنه…


مادری یعنی پناه، یعنی آغوش، یعنی صبوری...
می‌دونم سخته، می‌دونم خستگی و فشار زندگی می‌تونه طاقت آدمو تموم کنه.
ولی گاهی یه جمله، یه نگاه، می‌تونه گوشه‌ی روح یه بچه رو برای همیشه تار کنه.
من اصلا آدمی نیستم که تحمل بی احترامی به پسرم رو داشته باشم اما لال شده بودم،خداروشکر شوهرم اومد و از خجالتش درومد البته جلوی دخترش نه اما چقد بد اجازه میدیم تو همه چی دخالت کنیم.
مامان ادیب کوچولو مامان ادیب کوچولو ۳ سالگی
یه چیزایی میبینم و میشنوم!!!
که این شکلی میشم🤯
حواسمون هست داریم چی به خوردِ بچه‌هامون میدیم؟
منظورم خوراک و طعام فیزیکی نیست که سیرشون کنیم!
منظورم خوراک ذهنی و فرهنگیه!
یعنی ای کاش انقدر که به غذا خوردن بچه اهمیت میدیم،
نگرانِ قد و وزن و رشد جسمیش هستیم که همه نگن وای چه بچه‌ی ریزه میزه‌ای!
همون قدر هم به خوراک ذهنی بچه‌مون اهمیت بدیم!
مامانا
برای پیشبرد اهدافتون:
۱) بچه‌ها رو نترسونین!
مثلا از خاله پیرزن!!! آخه چراااا؟ دو روز دیگه اون بچه هر پیرزنی ببینه چکار میکنه؟! 🤐
۲) نکن، نریز، نپاش، نچرخ، نرو، نخور، نشین، نپوش، نیا،نه نه.. !
بچه رو از هر چی منع کنین، حریص میشه به اون!
این کلام امام علی ع هست که باید با آب طلا نوشته
میدونستی اگر این افعال رو زیاد بکار ببری، دو روز دیگه یه بچه لجباز تحویل میگیری؟؟
۳) تهدید رو متوقف کنین!
بجاش قانون بذارین و از خودش بخواید اگر به قانون پایبند نبود چکار کنیم که جبران بشه؟

بقیه موارد رو میام بعدا میگم
فعلا همین سه مورد رو داشته باشیم🙏🏻😌
عزیزای دلم که خیلی دلتنگتونم🩵
بر من ببخشید که دیر به دیر میام گهواره اما واقعا فرصت ندارم.
مراقب خودتون و دلبنداتون باشین😚🩵