#زایمان طبیعی دوقلو
#پارت اول
بیست دقیقه به دو بامداد روز ۳۱ فروردین یه درد عجیبی تو کمرم داشتم و زیر دلم هم یه درد مبهم با کشیدگی عضله حس میکردم؛حالتی که تو طول بارداری م اصلا تجربه ش نکرده بودم
اولش خیلی توجه نکردم ولی وقتی دیدم ادامه داره و حرکت جنین سمت چپم کم شده؛رفتم و همسرمو بیدار کردم
بنده خدا گیج خواب بود؛تو خواب و بیدار بهم گفت:الان چیکار کنیم؟بریم بیمارستان؟
منم گفتم چون حرکت یکیشون کم شده کاش بریم که خیالمون راحت بشه چیزی نیست
هیچی دیگه؛پاشدیم؛حاضر شدیم و رفتیم بیمارستان زنان که آموزشی درمانی بود...
تا فهمیدن دوقلو باردارم و هفته ی ۳۶بارداری م سریع سطح تریاژمو ۲ زدن و فرستادنم پیش رزیدنت زنان...از برخورد بد رزیدنت اون شب هر چی بگم،کم گفتم...
با لحن خیلی بد و حق به جانب بهم گفت:تو این هفته ی بارداریت گرفتی راحت خوابیدی و نصفه شب یادت افتاده دوقلو بارداری...این در حالی بود که اون شب من اصلا پلک رو هم نذاشته بودم....انقدر با لحن تحقیرآمیز باهام حرف زد که فشادم از ۱۲ رفت رو ۱۴

تصویر
۶ پاسخ

بعدم واسم نوار قلب جنینها رو انجام داد و وقتی نتیجه شو دید،سریع دستور بستری داد و به همکاراش گفت سریعا اتاق عمل رو آماده کنن که من سزارین اورژانسی بشم....
این در حالی بود که من اصلا واسه زایمان نرفته بودم...فقط میخواستم نوار قلب جنین هامو چک کنن (همون ان اس تی)...پرونده رو ک واسم تشکیل دادن،رزیدنت زنان بهم گفت برو تو اتاق روبرو سونوی اورژانسیت کنم
بعدم یه سونوی دست و پاشکسته ای واسم انجام داد و گفت سریعا باید سزارین بشی
منم ک اصلا دوست نداشتم سزارین بشم؛رفتم تو قسمت بستری و گفتم من میخوام رضایت بدم و برم...نمی مونم...میخوام برم بیمارستان آتیه
بعد از کلی حرف که اگه بری همه چی پای خودته و ازین حرفا،از من و همسرم رضایت شخصی گرفتن و من و همسرم ازونجا درومدیم و با کلی استرس رفتیم بیمارستان آتیه....
ادامه در تاپیک بعدی😉

عزیزدلم خداقوت ماشالا بهت😍❤😘

ادامش😍

بقیه اش چی شد

ماشاالله انشاءالله زیر سایه پدرمادرشون بزرگ بشن انشاءالله سلامت باشن

اقاااا بقیشو بگوووو

سوال های مرتبط

مامان Yasn,Ayhn,Shahn مامان Yasn,Ayhn,Shahn ۷ ماهگی
#زایمان طبیعی دوقلو
#پارت ششم
سرمم در جریان بود و دریغ از یه ذره درد...
دکترمم به فاصله میومد معاینه م میکرد که ببینه دهانه ی رحمم چند سانته....
و من تو این فواصل همه ی نگاهم به ساعت دیواریِ روبرو بود که ساعت از ۱۲ شب بگذره و تودلیام اردیبهشتی بشن😅
ساعت ۱۲ که شد یه مامای مهربون دیگه اومد بالا سرم و گفت مامای قبلی وقت استراحتش شده و الان من مامای شما هستم و اسمشم خانم محمدی بود،بهم گفت:مامای همراه نداری؟گفتم نه...گفت پس این حرکاتی که میگم انجام بده؛یکیش حرکت زدن با توپ بود و بعدش اسکات زدن و...
منم چون دوس داشتم طبیعی زایمان کنم؛هر حرکتی که میگفت رو انجام میدادم
طرفای ساعت ۱۲:۱۵ بود که دردام شروع شد...دردای وحشتناکی که میگرفت و ول میکرد
از درد زیاد حالت تهوع بدی داشتم...ماما رو صدا زدم و گفتم بهم ظرف تهوع بدین که یهو گلاب به روتون کل شامی که خورده بودم بالا آوردم.... برام آمپول تهوع زدن؛تهوع م خوب شد
ولی دردا امونمو بریده بودن...
دکترم اومد معاینه م کرد ک گفت الان دهانه ی رحمت ۴_۵ سانته بشه ۷_۸سانت میبریمت اتاق زایمان....
منم تو این حین هر حرکت و ورزشی که ماما بهم گفته بود انجام میدادم....
ادامه در پارت بعدی...
مامان نی نی👶🏻 مامان نی نی👶🏻 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی پارت یک😇
۳۷ هفته و ۴ روز زایمان کردم. شب قبل زایمان یک دوش گرفتم یکم اسکوات و حرکت لانژ زیر آب گرم زدم و بعد رفتم مهمانی.
ساعت ۱۲ شب خیلی راحت خوابیدم. حدود ساعتای دو و نیم شب بود موقع خواب حس کردم دارم خیس میشم. اولش توجهی نکردم بعد ده دقیقه دیدم داره زیاد میشه. پاشدم و رفتم داخل حمام که همون جا دم در ی آب که یکم هم صورتی بود و گرم از بین پاهام خارج میشد. نشستم روی فرنگی و یکم ادرار کردم تا مطمئنم بشم ادرار نیست. بعد پد گذاشتم و یکم همونجا داخل حمام فعالیت کردم دیدم پد داره پر میشه.
همسرمو صدا کردم. و چون داخل کلاس آمادگی زایمان گفته بودن اگه کیسه آبتون پاره شد هول نشید و با آرامش بیاین بیمارستان، منم با خیال راحت دوش گرفتم و یکم ورزش کردم زیر آب گرم.
بعد حمام رو هم ضد عفونی کردم ( در این حد آرامش داشتم ) البته ی مقدار خیلی کمی هم درد داشتم که نمیدونستم انقباض هست یا نه ( چون من درد پریودی رو خیلی کم کلا تجربه کرده بودم. ) بعدش اومدم بیرون و شروع کردم به جمع آوری خانه و وسایل، حتی ملحفه روی تخت رو هم چون خیس شده بود شستم پهن کردم و دیگه حدودای ساعت ۶ صبح آماده بودم. کم کم انقباض ها رو حس میکردم ی درد خیلییی کم که می‌گرفت و ول میکرد بود و تایم گرفتم دیدم فاصله اش ی چیزی بین ۵، ۶ دقیقه است. بعد
به همسرم گفتم با آرامش ی چک کنیم چیزی جا نزاشته باشیم ( البته ما بیمارستان نزدیک خونه مون بود حدود ۲ ۳ دقیقه راه بود) و اینجا بود که ما حدود ساعت ۷ صبح رفتیم بیمارستان. ( راستی تغییر شیفت بیمارستان عسگریه ساعت ۷ صبح هست خیلی خوب شد ما بعد ۷ اونجا بودیم دیگه همه عوض شده بودن و اول کارشون بود و همه با انرژی بودن.

ادامه پارت دوم رو میزارم براتون
مامان Yasn,Ayhn,Shahn مامان Yasn,Ayhn,Shahn ۷ ماهگی
#زایمان طبیعی دوقلویی
#پارت چهارم
وارد بخش زنان که شدم بهم گفتن برو رو تخت ۷ بخواب...منم با مادرم رفتیم اونجا و مادرم قرار شد شب پیشم بمونه
بعد از ظهر مادرشوهرمم اومد بهم سر زد...میگفت واسه زایمانت زود نیست؟گفتم نمیدونم والا...دکترم بستری م کرده
بعدم خواهرشوهرام بهم زنگ زدن و گفتن دردات طبیعی فک نکنیم زایمان کنی؛فردا برمیگردی خونه...تا هفته ی بعد که دردت زیاد شه
منم سر در گم بودم که خدایا زایمان میکنم یا نه؟!
از طرفی هم چون هنوز فروردین تموم نشده بود و آخرین روزش بود و من دوس داشتم پسرام اردیبهشتی بشن؛ته دلم راضی بودم که زایمانم به تعویق بیافته🤗
اینم بگم که اون درد مبهم دیگه ازش خبری نبود کلا از صبحی که رفتم بیمارستان درده افتاد و دیگه درد نداشتم
مامانم برام دمنوش گل گاوزبان و زعفران و نبات تو فلاسک آورده بود که داد خوردم...بعد از شام به مامانم گفتم کاش فلاسکو بدیم همسرم ببره برامون چای بیاره؛بعد از شام میچسبه...
اینو گفتم و رفتم سرویس که متوجه شدم یه کم لکه بینی دارم....
رفتم ایستگاه پرستاری و بهشون گفتم که من لکه بینی دارم
اونام پروندمو نگاه کردن و گفتن که واسه شب دکتر واست ان اس تی نوشته باید با کمکی بری بخش زایمان و ان اس تی تو انجام بدی....
رفتم که به مادرم اطلاع بدم،بنده خدا مادرم گفت باهات بیام؟گفتم نه؛با کمکی میرم...شما همسرم اومد فلاسکو بده ببره برامون چای بیاره؛بهش گفتم که بیاد و فلاسکو ازت بگیره....
خلاصه کمکی منو سوار ویلچر کرد و رفتیم بخش زایمان که تو راه همسرمو دیدم و بهش گفتم دارم میرم واسه ان اس تی...
همسرمم رفت پیش مامانم که فلاسکو ازش بگیره....
ادامه در تاپیک بعدی
مامان نینی 🩵 مامان نینی 🩵 ۲ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۲
منم که دیگه حسابی از دردام خسته شده بودم تمام همّ غمم رو گذاشتم که تا هفته بعد زایمان کنم یعنی طوری بود که تو بیمارستان دکترم اومده بود بالا سرم و گفت هفته بعد بیا ببینمت با خودم گفتم باشه تو بیمارستان میبینمت😏
حسابی پیاده روی میکردم و رابطه بدون جلوگیری داشتم فعالیتم رو زیاد کردم دمنوش بابونه میخوردم شیاف گل مغربی میذاشتم اینا ادامه داشت تا روز جمعه روز جمعه صبح با همسرم یه کله پاچه زدیم و بعد رفتیم بازار گل و کلی اونجا پیاده روی کردیم بعدش که برگشتیم من یه کم دمنوش گل گاوزبان خوردم و بعد رابطه بعد از اون مثل هر بار رابطه که تا مدت ها درد پریودی داشتم درد می‌گرفت و ول میکرد دیگه گرفتم خوابیدم شاید آروم شد ولی بعد که پا شدم دیدم نه هنوز ادامه داره یه دوش گرفتم دوباره دومنوش گل گاوزبان و خاکشیر خوردم بعد با اینکه درد داشتم دوباره ولی این بار به قصد بیشتر شدن دردم رابطه داشتیم که البته خیلی درد وحشتناکی داشت دیگه دوباره دوش گرفتم دوباره گل گاوزبان و خاکشیر بعد دیگه به همسرم گفتم یه روغن کرچک هم بگیره و اونم خوردم بعد هم رفتیم بیمارستان چون از صبح درد داشتم خیلی به تکونای بچه توجه نکرده بودم برا همین فکر میکردم کم شده که تو بیمارستان متوجه شده که نه مثل همیشه است خلاصه رسیدم بیمارستان
مامان عباس مامان عباس ۲ ماهگی
چون خودم خیلی از زایمان طبیعی میترسیدم دائم تجربه بقیه رو میخوندم حالا که زایمان کردم هرچند یک ماه گذشته ولی لازم دونستم که منم تجربه مو بگم شاید کمکی باشه به مامان اولی های عزیز
توی ۳۱ هفته بودم به خیال اینکه دیگه روزای سخت بارداری تموم شد و نیازی نیست خیلی رعایت کنم یه مهمونی بزرگ گرفتم و خونه برادر همسر رو با کل خونواده همسر رو پا گشا کردم فعالیتم خیلی سنگین بود دونوع غذا و سوپ و سه نوع سالاد از سالاد فصل گرفته تا سالاد ماکارونی تمیز کردن خونه واسه مهمونی و همه رو خودم تنها انجام دادم یه شب بعد مهمونی درد شدیدی پیچید تو پهلوها اینقدر شدید بود که وقتی از جام بلند میشدم با گریه بلند میشدم کمردرد و حس دسشویی داشتم و دائم میرفتم سرویس همسرم خیلی ترسید از اون اصرار که بریم بیمارستان و از من انکار که نه بابا بدنم واسه مهمونی کوفته شده صبح همون شب وقتی از خواب بیدار شدم رفتم سرویس گلاب به روتون یهویی نگاهم به سنگ توالت افتاد پر از خون شده بود اینقدر ترسیدم و جیغ کشیدم که همسرم سریع اومد در و باز کرد وقتی اون صحنه رو دید سریع گقت بپوش بریم بیمارستان
من تحت نظر دکتری که بودم میرفت بیمارستان بیستون منم بخاطر دکتر رفتم همونجا کل مسیر بدنم می‌لرزیدو گریه میکردم عذاب وجدان داشتم که نکنه اتفاقی واسه بچه افتاده وقتی رفتم بیمارستان ان اس تی گرفتن و انقباض نشون داده می‌شد چون دستگاه واسه جنین زیر ۳۴ هفته نداشتن من و انتقال دادن بیمارستان امام رضا
مامان TAHA 💕 مامان TAHA 💕 ۷ ماهگی
پارت سوم
دیگه رفتم ریکاوری اونجا هم چون کل انرژیم تخلیه شده بود بدنم از سر و دندون بگیر تا نوک پا می‌لرزید که یه چیزی اومدن زیر پتو برام گذاشتن تا گرمم کنه بعدش هم یه پرستاری اومد یکی رو ماساژ رحمی بده دوباره اون خانومه هم بی حسیش تموم شده بود منم ترسیدم همون جا گفتم تا بی حسم بیا برا منم فشار بده که اومد فشار داد و رفت دیگه کارت نداشت منم تو خواب و بیداری بودم کم کم هم داشت اثر بی حسی کم میشد که اومدن بردنم سمت بخش یه ماساژ دیگه هم دادن که دردش زیاد حس نشد اما اینکه هی از این تخت به اون تخت میکردن بیشتر دردم می‌گرفت پمپ درد هم گرفتم برای دردام که خیلی خوب بود
رفتیم بخش کم کم اثر بی حسی تا 6 و 7 شب تموم شد و من خودم کم کم می‌چرخیدم به سمت راست و چپ یکم درد داشت و سوزش اما دردش به پای درد طبیعی که کشیده بودم نمی‌رسید خلاصه به کوچولوم هم شیر میدادم بعدش هم ساعت 9 شب یکم چیزی خوردم و در آخر گفتم بیان سوند رو بکشن که برم راه برم و سرویس که اومدن سوند رو کشیدن درد نداشت فقط باید خودتو شل بگیری تا راحت تر دربیاد
دیگه در آخر پاشدم راه رفتم سوزشش زیاد نبود اما خب به کمک نیاز داشتم تا چند قدم اول رو برم بعدش دیگه کم کم راه افتادم
الانم که مرخص شدم اومدم خونه امیدوارم شما زایمان راحتی داشته باشین
مامان ماهان💙 مامان ماهان💙 ۷ ماهگی
سلام اومدم تجربه زایمانم و براتون بذارم
روز شنبه من زیاد ترشح داشتم ولی گفتم طبیعی چون درد نداشتم رفتم مطب دکترم که اسرار کنم بستری کنه ولی نکرد ۳۹ هفته ۲ روز بودم گف ۴ روز وقت داریم تا ۴۰ هفته اگه نشد بستری میکنم قرار بود پنجشنبه برم بستری بشم با خیال راحت اومدم که پنجشنبه میرم اومدم همه چیمو آماده کردم فقط منتظر بودم پنجشنبه بشه از مطب که اومدم معاینه کرده بود دکتر دردهای پریودی داشتم ولی میگفتم کاذب تا صب داشتم ولی کم بود خیلی صب که بیدار شدم دیدم بازم دارم ولی میگفتم کاذب ساعت ۲ اینا بود ناهار خوردیم با شوهرم اون حیاط بود منم دستشویی دیدم ترشح کشدار خیلی زیاد دارم فقط میومد بدش خونه اومدم با شوهرم نشستیم به فیلم نگاه میکنم دیدم بازم خیس میشم پا شدم تمیز کنم دیدم لک بینی دارم به شوهرم گفتم خندید گف خدا کنه دیگه زایمان کنی بدش اون رفت بیرون منم میخواستم برم پاهام لیز رفت خم شدم انگار ی چیزی اومد دیدم خون قرمز خیلی ترسیدم سریع رفتم به شوهرم گفتم گفت برو آماده شو بریم سریع
ادامه پارت بعدی
مامان TAHA 💕 مامان TAHA 💕 ۷ ماهگی
سلام منم اومدم از تجربه زایمانم بگم اول رفتم طبیعی بعدش سزارین اجباری شدم
پارت اول
از خواب بیدار شدم رفتم سرویس اومدم بیرون دیدم کمرم داره شدید تیر میکشه زیر دلمم درد گرفته نتونستم راه برم رفتم دراز کشیدم یه 20 دقیقه ای بعد که اومدم از جام پاشم یه دفعه ای کلی آب با ترشح بی رنگ ازم خارج شد هم دامنم پر شد هم تخت همینجوری هم داشت می‌ریخت ازم خلاصه کیسه آبم پاره شده بود زنگ زدم دکترم اونم گفت خودتو برسون زایشگاه که منم اول یه ساعتی رفتم حموم بعدش حرکت کردم سمت زایشگاه اولش درد پریودی داشتم اما کم کم درده بیشتر شد تا جایی که نمیتونستم خودمو کنترل کنم انقدر درد داشتم بدنم خودش می‌لرزید فقط گریه میکردم و به درو دیوار چنگ میزدم از ساعت 8 و نیم شب درد داشتم تا ساعت 12 ظهر روز
انقدر اومدن معاینه کردن که دردام بعد هر معاینه بیشتر می‌شد جوری که دلم میخواست زمین دهن باز کنه منو ببلعه چند باری جیغ زدم از درد که دیگه اونم تحملم تموم شده بود یه متخصص اومد معاینه کرد گفت 8 سانت بازی کم کم ببرینش رو تخت زایمان تو اون مدت که بخوان ببرنم من همون جا بعد هر درد تا ادرار نمیومد درده آروم نمیشد هر چند ثانیه یه درد بد داشتم
حس مدفوع هم داشتم آخرش که بردنم رو تخت زایمان ...
مامان Yasn,Ayhn,Shahn مامان Yasn,Ayhn,Shahn ۷ ماهگی
مامان نیکان مامان نیکان ۱ ماهگی
تجربه سزارین پارت اول صبح زود رفتیم بیمارستان با این که سنم کمه و تجربه ای از زایمان و اتاق عمل ندارم ولی اصلا خدا بهم قوت داده بود ترس و استرس نداشتم رفتیم اول سوند وصل کرد اثبات درد نداشت چند ساعت بعد بردن اتاق عمل سوزن بی حسی زدن همه میگفتن سخته ولی اونم اصلا درد خاصی نداشت و کم کم بی خس شدم و حالم بد بود فکر میکردم دارم از حال میرم نمی‌تونستم خوب حرف بزنم از اثرات بی حسی بود بعد پسرم به دنیا اومد گذاشتن کنارم باهام پوست با پوست ارتباط بگیره از خوشحالی نمی‌دونستم چیکار کنم خدا رو هزاران مرتبه شکر اصلا باورم نمیشد منم مادر شدم و خدا منو لایق دونسته بعد بردنم ریکاوری خودم و نینی یک ساعت اون جا موندیم بعد دو تا مون رو با هم آوردن تو بخش انتظار همسرم از خوشحالی چشماش داشت برق میزد و گریه میکرد هممون از خوشحالی داشتیم پرواز میکردیم از خدا خواستم این صحنه رو نصیب همه چشم انتظار ها بکنه الهی آمین بعد چند ساعت بی حسی پاهام داشت کم میشد بدنم می‌لرزید و دردام شروع شد ولی زیاد نبود قابل تحمل بود تو تخت فقط وقتی برا سرویس و بلند شدن و خوابیدن اصلا خیلی بد بود و نمی‌تونستم از پاهام خون می‌ریخت خونریزی م زیاد بود و پرستار اومد منم گربه میکردم که بیمارستان رو کثیف کردم ولی خیلی مهربون بود و اومد طی زد کمکم کرد و رفتم سرویس و اصلا نمی‌تونستم راحت راه برم م بلند شم خیلی سخت بود با کلی درد و گریع راه میرفتم ولی الان خدا رو شکر حالم خیلی بهتره و دردام کم شده در کل خوب بود اون جوری که میگفتن سخته نبود خنت رو شکر خدا را هزاران مرتبه شکر که پسرمو بهم داده هر چقدر شکر کنم بازم کمه قسمت همه چشم انتظار ها و خانم های باردار
مامان حلما ‌و کیان❤️ مامان حلما ‌و کیان❤️ ۲ ماهگی
اومدم براتون از تجربه ی زایمانم بگم امیدوارم به دردتون بخوره ❤️
من زایمان اولم طبیعی بود ، با اینکه بیمارستان خصوصی بودم و آخرشم سرم بی دردی بهم زدن، ولی کلییییی عذاب وحشتناک کشیدم
براهمین تصمیم گرفتم دومی رو سزارین بیارم
من نصف شب بود کیسه آبم ترکید و زودتر از موعد رفتم بیمارستان و با دکترم تماس گرفتم اومد
تا دکترم بیاد بهم سرم اینا زدن و معاینه کردن گفتن ۳ سانتی بیا برو طبیعی که گفتم عمرا دیگه طبیعی نمیرم.
آوردن سوند گذاشتن که واقعا درد زیادی نداره. سوار ویلچر شذم و رفتم اتاق عمل
اونجا آمپول از کمرم زدن که اصلااااا درد نداشت و گفتن سریع دراز بکش
دراز که کشیدم انگار آب داغ میرفت تو پاهام و بی حس شدم کلا.
پرده رو کشیدن جلوم و دستامو بستن به تخت.
من فکر میکردم شروع نکردن هنوز که بعد از حدود ده دقیقه صدای گریه پسرمو شنیدم❤️ واقعا بهترین لحظه بود برام انگار رو ابرا بودم
چون بدون هیچ درد و عذابی بچمو آوردن بغلم❤️
بعد زفتم ریکاوری و شکممو دکترم یه بار فشار داد که چون بی حس بودم نفهمیدم
بعد همسرم اومد و بردنم بخش
کم کم که بی حسیم میرفت خیلیییییی کم دردم شروع شد و گفتم شیاف آوردن برام و باز هیچی نفهمیدم
فقط لحظه ای که اومدن تا از تخت بیام پایین در حد دو دقیقه درد داشتم که اونم قابل تحمل بود
در کل دردا تو سزارین با شیاف کنترل میشه و اصلا سخت نیست.
دیگه بعد از اون با درد کم پامیشذم راه میرفتم تا شکمم کار کنه
سزارین واقعا عااااااالیه اصلا ذره ای استرس نداشته باشین❤️
اون روزتون رو قشنگ بدون استرس و با ذوق و شوق برین که یه روز عالی در انتظارتونه😍❤️
مامان امانت خدا مامان امانت خدا روزهای ابتدایی تولد
سلام بچه‌ها اومدم از تجربه زایمانم بگم🧸✨️❤️
من شنبه‌ای که گذشت ۳۷ هفته و ۵ روزم بود.. با دکتر صحبت کردم قرار بر این شد که شنبه اینده‌ش (که میشه فردا_ ۳۸ هفته ۵ روز) با سونوگرافی که همون روز انجام میدم برم مطب جهت اینکه هم معاینه بشم هم معلوم بشه با توجه به شرایط کی قرار خواهد بود زایمان کنم (چون طبیعی در نظر داشتم)... خلاصه ما در این فکر که شنبه بعدی معلوم میشه هفته رو داشتم میگذروندم اما... تو این مدتی که میگذشت همش حسی داشتم که هفته بعد رو ندارم گفتم یه مقدار خونه رو مرتب کنم که اگر حالا زایمانی صورت گرفت حداقل خونه مرتب باشه^^
خلاصه گذشت و چهارشنبه عصر شد دیدم یه دردهای پریودی دارم گفتم مسئله‌ای نیست طبیعیه ولی دیدم مثلا هر یه‌ربع یکبار هی میگیره ول میکنه منم مینوشتم تایمارو بعد دیدم بهتر نمیشه رفتم حموم گفتم با اب گرم بهتر میشه دیدم بعد حموم یه‌ربع بعد دردا شد ۵ دیقه یکبار ولی طول تایم دردش به یک دیقه نمیرسید منم فقط کمپرس گرم میذاشتم که کمی قابل تسکین بود و این قضیه تا ۳ صبح ادامه داشت اما ۳.۳۰ صبح با درد بعدی که درد زیادی داشت بلند شدم هر چی کمپرس گرم و یا راه میرفتم تاثیری نداشت (اینم بگم که کلا از اون تایم ۱۲ شب تا ۳ صبح کلا تونستم ۱ ساعت بخوابم🤦🏼‍♀️) خلاصه اینکه نشستم تایم گرفتم که دیدم هر ۳ دیقه میگیره و تایم دردها ۱ دیقه‌ای شده و اصلا قابل کنترل نیست همش به خودم می‌پیچیدم دیگه همسرمو بیدار کردم راهی بیمارستان شدیم...

پ.ن: ادامه رو هم تو نظرات گذاشتم✨️