۸ پاسخ

منم مادرشوهرم به شوهرم ک زنگ میزنه حال دخترم میپرسه،حالانه اینک دقیق ب اززنت بپرس،کلی حالش میپرسه،چیزعجیبی نیست بابا،سخت نگیر

تو هم زنگ بزن تا ضایع شن
زنگ بزن بگو حالش خوبه

من یک حس احساس بدی هم که دارم تو عادت‌های رفتاری به دیگران یا دوستان وابسته میشم .. چیکار کنم رفع کنم بنظرتون خانما

من نه عادت دارم زنگ بزنم به مادرشوهرم و نه به خواهر شوهرام. به هیشکی زنگ نمیزنم جز یکی از جاریام که خودش زنگ میزنه منم گاهی جواب میدم گاهی هم نه

مادر شوهر من که فقط بلده تفرقه بندازه و هرکس رو از چشم هم بندازه .. یعنی خدا با این آدما بی حساب رد میشه .. مادرشوهرم خیلی خبرچین هم هس .. منم انقد از این کارهای زشت خباثت دار بدم میاد که دلم میخاد یا بمیره یا ذلیل بشه خوب نشه کسی به دادش نرسه حتی دختراش پسراش ما عروسا .. خودا خدا وقتی این کارها میکنه نمیرونه آدم چی بگه

وااای وقتی میدونی نفهمن چرا الکی با شوهرت بحث میکنی و زندگی رو به کامتون تلخ میکنی از خدات باشه نزنن چیکار داری بابا خوش باش خودت

وقتی بچت مریضه ،باید به تو زنگ بزنن
نه اینکه ببخشیدا آدم به حسابت نیارن

خدا شفاشون بده
اون منظورش این بوده زنت زنگ نمیزنه
بنظرم وظیفه اوناست که حال نوه اشونو بپرسن

سوال های مرتبط

مامان شاه پسر مامان شاه پسر ۲ سالگی
من با خواهرشوهرام و برادرشوهرام و مادرشدهرم هممون تو یک خیابونیم. دوتا بچه اوردم یکیشون نه اومدن ن زنگ زدن. باوحود ک قهر و.. نبودیم. موقع زایمانم مرگشون میزد. حتی شوهرم ماموریت بود منم تک فرزند خاهر برادر ندارم مادرمم اون برهه مریض بود بستری بود. شوهرم زنگ زد برین ک حالش بده و.... یکیشون نه اومدن ن زنگ زدن. باوجود ک با شکم حامله سه روز و سه شب تو بیمارستان پای مادرشوهرم خابیدم. جاریام زاییده بودن بیمارستان میزفتم کادو می‌بردم
این کافرا برا من نیومدن. تنها رفتم سزازین شدم. یک بچم گذاشتم خونه تنها تا 24 ساعت بعدش ک همسرم رسید شیراز. یع بچه تنها تد خونه. از همون موقع شوهرم و من باهاشون قهریم. حتی بعدا نیومدن نوه شون ببینن. گفتن کار داشتیم. حتی همسرم گفته بود نامسلمونا نمیرین بیمارستان. برین بچه از خونه ببرین پیش خودتون ک خونه تنهاس. باز نرفتن. الان جاریم بچه پنجم زاییده مادرشوهرم مهمونی داده. ما ک دعوت نیستیم ولی چی میشه ک بعضیا اینطوری فرق میزارن. چقد در حقشون خوبی کردم.... اینا میبینم برا اونا اینجور میکنن دلم میگیره
مامان علی مامان علی ۲ سالگی
اینم از شب یلدا که به گریه و کتک خوردن گذشت .. اینم از روز مادری که فقط دلم شکست.. خدایا هستی دیگه مگه نه؟ من بدبخت چه گناهی کردم که پسرم هر جا با باباش میریم می‌چسبه به باباش و جیغ میزنه هر جا بدون باباش باشیم خوبه و بازی میکنه. امشب رفتیم خونه مادرشوهر پسرم جیغ میزد و چسبیده بود به باباش پدر شوهرم عصبی شد گفت برش دارید برید خونتون شوهرم با پسرم رفت من و با دخترم مثل احمق ها موندم گفتم زشته برم. چه قدر متلک بهم زدن که آره تو بچه رو اینجوری تربیت کردی.بعد مادرشوهرم میگه زنگ بزن خانواده ات برن علی رو ببرن تا پسر من بتونه بیاد یلدا. هر چی بهش میگم خانواده من خودشون جایی دعوتن گوش نمیده. بعد منو آورده تا دم خونمون که برو علی رو آروم کن سرش بند بشه پسر من بتونه بیاد یلدا علی هم جیغ میزد د باباش رو گرفته بود تهش مادرش با قهر از خونه رفت بیرون شوهر منم یه عالمه منو پسرم رو زد که اینو تو تربیت کردی من بچه به این بدی ندیدم منم زنگ زدم به مادرشوهرم گفتم گناه من چیه علی گریه میکنه چرا من باید کتک بخورم میگه خوب پسرم ناراحت بوده به من چه!!!! خدایا کجای این عالم نشستی ظلم رو میبینی ساکتی