سلام عشقا خوبید؟؟ روز گل پسرای گهواره مبارک تنشون سالم و لبشون خندون باشه ، شاهد موفقیتاشون باشید🥰😍
هفته پیش که پست گذاشتم چند ساعت بعدش یه تصادف وحشتناک داشتیم خودم که حسابی داغون شدم 🫠 فقط خدا آرتا رو برامون مثل گل نگهداشت خدایا شکرت 😍 من و همسرم از ناحیه کمر صدمه دیدیم سر من ضربه بدی خورد که تا دیروز درگیر دکتر بودم خداروشکر بهترم ولی دست راستم تاندومش کشیده شد و درد خیلی بدی دارم🥲 و مقصر هم ۲۰۶ بود که از سمت راست یهو با یه سرعتی پیچید جلوی ما که از دوربرگردون دور بزنه ، یه آقای مسن و بشدت عصبی بود که به همسرم میگفت بزار پسرام بیان تو رو قیمه قیمه کنن، نمیدونم تو حالت درد و خونریزی سرم یهو سرش فریاد کشیدم😐( خودم از حرکتم ناراحتم) فقط بهش گفتم اگه بچم چیزیش شده باشه زنده ت نمیزارم که ایشون ساکت شد، بعد دوتا پسراش زودتر از مامور و آمبولانس رسیدن، که پسرش کلی امد عذرخواهی کرد و با پدرشون بحث که این چه کاری بود چرا اینجوری رانندگی میکنی، به هرحال ما رفتیم بیمارستان هفته ای پر از درد و تنهایی رو گذروندیم🌹 ،ولی  عقب افتادم از برنامه ریزیام حتی نتونستم یک صفحه کتاب بخونم و تمام کلاسام عقب افتاد این هفته هم باید استراحت کنم ، آرتا رو هم نتونستم کلاس ببرم بچم هی بی تابی میکنه، قدر سلامتیتون رو بدونید خوشگلای من، همیشه شاد باشید 🥰🌹😍

تصویر
۱۳ پاسخ

بلاازتون دور.خداروشکربخیرگذشته صدقه بدید.واقعاهم سلامتی سلامتی بهترین نعمته

خداروشکر

این عکس شهربازی که گذاشتید،کرجه؟؟؟

سلا عزیزم سلامت باشی ما قبلا باهم صحبت میکردیم بچه هامون بد خوابی رفلاکس اینا داشتن ،پسر گلتو چه کلاسایی میفرستی؟

خدا حفظش کنه بلا از همتون دور

وای خیلی ناراحت شدم بخاطر اتفاقی که پشت سر گذاشتین عزیزم 😢😢 ولی خداروشکر تنتون سالمه و خطر رفع شده
ان شالله همیشه بلا ازتون به دور باشه و تنتون سلامت ❤️❤️🌹🌹

خدا رو شکر بخیر گذشت انشالله بلا دور باشه

روز گل پسرتون مبارک🌹 بلا ازتون بدور و همیشه تنتون سالم عزیزم

عزیزم... خدا رو شکر که الآن خوبید و خدا رو هزاران مرتبه شکر که گل پسرت در سلامت کامله
ان شاالله بلا همیشه ازتون بدور باشه❤️

بخیر گذشته عزیزم
جونت سلامت،بهتر شی کتابم میخونی ❤️

خدا رو شکر بخیر گذشت .
وقتی مطلب تون رو خوندم تنم لرزید و خدا رو شکر که گل پسرت آسیبی ندیده و خودتون هم آسیب جدی ندیدید و بخیر گذشته🌺

خدارو شکر به خیر گذشته ...
روز پسر شماهم مبارک باشه

وای بلا به دور عزیزم خدا سلامتی بده و انشاءالله زودی سرپا بشین.الهی شکر که گل پسرت سلامته و روزش مبارک❤❤

خداروشکر که حال خودتون و گل پسرت خوبه عزیزم‌وقت برا همه کارات هست فعلا فکر سلامتیت باش عزیزم

سوال های مرتبط

مامان آرتا😍🥰 مامان آرتا😍🥰 ۳ سالگی
سلام به روی ماهتون🌹، چه خبر ؟؟ همه چی رو به راه؟
ما که تصمیم داشتیم برای تولد آرتا بریم کاشان ولی دیروز تغییر نظر دادیم و هتل تو اصفهان گرفتیم صبح حرکت کردیم چند جایی ایستادیم ساعت ۳ بود رسیدیم  هتل آماده شدیم رفتیم کیک خریدم🎂(شیرینی فروشی خورشید) بعد از تم تولد بادکنک خریدیم پیش به سوی نقش جهان  مکان مورد علاقه من🥺 نگم براتون چه بادی یهو شروع به وزیدن کرد با عکاس هماهنگ کردیم امد چندتایی عکس گرفت ولی اون برنامه ریزی که داشتم نشد، آرتا قشنگ من۱:۲۶ دقیقه شب ۴۰۱/۲/۱۲  بدنیا امد یعنی من الان رو تخت بیمارستان با تمام نگرانی ها دراز کشیده بودم چون آرتا ۳۵ هفتگی سزارین اورژانسی شدم همیشه تاریخ ۱۱ من کلی حالم بهم میریزه استرس دارم یاد روزی که تکونای آرتا رو حس نکردم ، وقتی پزشک گفت ختم بارداری بچه ضربان قلب نداره وااای چه روز و شبی رو گذروندم🥺 آرتای من میخواست تاریخ ۱۲ اردیبهشت تو بهترین ماه سال بدنیا بیاد خدایا شکرت بابت داشتن پسرم🥰🥰
نگم چقدررررر خسته شدم امروز ولی ارزششو داشت آرتا کلی خوشحاله😍
مامان نینی مامان نینی ۳ سالگی
بعضی از آدما خیلی بیشعورن
من پسر اولم ۳ سالشه خودم ذخیره تخمکم کم بود و صلاحدید پزشک و تصمیم بین خودم و همسرم باردار شدم که الان یه ماهه زایمان کردم
از روزی که متوچه شدیم بچه دومم هم پسره دیگه حرف و حدیثی نمونده که رو دلم نذاشته باشن
خدا میدونه چیکار باهام کردن جالب اینجاست که همه حرفا هم از سمت خونواده همسرم بوده
مادربزرگ همسرم علنا بهم گفت به چه دردت میخوره؟ حالا باز اگه دختر بود یه چیزی پسر به درد نمیخوره
در صورتی که من و همسرمم فقط گفتیم خدایا سالم بده
مسلما ماهم اگر دومی دختر میشد از لینکه هر دو جنسیت رو خدا بهمون داده بود خوشحال تر بودیم ولی الانم چیزی از عشقمون به بچمون کم نمیشه
امروز کسی اومد منزل ما که به محض رسیدن گفت بعرس رو برو تعیین جنسیت بلکه دختر بشه دخترا بهترن
مادرشوهرمم گفت اره باید بره چند سال دیگه
اخه به شما چه ربطی داره مگه تاثیری تو زندگیتون داره؟
مگه بچه ها برده دست ما هستن؟
من خالم ۳ تا پسر داره
بخدا پسراش از منی که دختر هستم بیشتر به درد مامانشون میخورن
بخدا هیببچ فرقی نیست اینقدر دل مامانا رو نشکنید
حالا اگه من دوتا دختر هم داشتم همین داستان بوداااا
مامان کنجد مامان کنجد ۳ سالگی
سلام دوستان دو هفته پيش ما رفتيم پشت بوم خونمون كباب درست كنيم بعد موقع شام يهو باد شديدي گرفت جوري كه تمام وسايلو اينور اونور پرت ميكرد ، بچم اولين بار انگار همچين صحنه اي ميديد و به شدت ترسيد و گريه كرد و باباشم سريع بردش پايين ولي با اينحال ترس افتاده تو دلش كلا ار باد ميترسه حتي يه نسيم خنك، كلا دوست داشت بره رو تراس يا پشت بوم الان اصلا احازه نميده درو پنجره رو باز كنم، بردمش پارك به اصرار خودش باد كه ميزد يكم ميگفت بريم بريم خونه اصلا خيلي ناراحتم ، ديروز تو ماشين هم ميگفت شيشه رو بدين بالا چرا ماشين تكون ميخوره, خيلي ناراحتم بچم يهو ترس بدي افتاد به جونش .ديروز تو ماشين شيشه رو يكم دادم پايين گفتم نوك انگشتامونو بديم بيرون ببين چه خوبه باد ميزنه يا موهامونو بديم بيرون باد ببين نميبرتش فقط با موهامون بازي ميكنه اونم خوشحال شد و خنديد و هي عروسكشو ميداد بيرون تا اونم بازي كنه با باد خداروشكر يكم ديروز به خير گذشت ولي باز تا توي خونه پرده تكون بخوره نگاش سريع ميره سمت پنجره ، خيلي نگرانم ميترسم اين ترس روش بمونه ، چه راهي دارين كه كمكش كنم ؟
مامان قند کوچولو🙆 مامان قند کوچولو🙆 ۳ سالگی
امروز یه اتفاق خیلی بد واسه پسرم افتاد حالم از اون موقع بده هی اون صحنه میاد جلوی چشمم و حالم دوباره بد میشه 😞😞
بردمش دسشویی بعد گلاب به روتون پیپی داشت وقتی پیپی کرد من داشتم میشستم اونجایی که پیپی ریخته بود رو بعد پسرم عادت داره هی پامیشه میره یه طرف دیگه میشینه پیپی میکنه ، امروز نذاشتم گفتم همینجا فقط پیپی کن بعدکه کارش تمام شد موقع شستوشو پاشد رفت یجا دیگه بشینه یهو پشتش خورد تو دیوار و با سر و صورت پرت شد تو سنگ دسشویی و یه صدای خیلییییی بدی داد سرش و جیغش رفت بالا و خون از دماغش شروع کرد چکه کردن جیییغ میزد و گریه میکرد پیشونیش اندازه یه گردو اومد بالا و سیاه شد
منم همون موقع که این اتفاق افتاد حالم بد شد سرم سنگین و سِر شد و از شدت ترس گلاب به روتون شروع کردم بالا آوردن و دستو پام می‌لرزید
دیگه سریع با مامانم بردیمش بیمارستان و عکس هم گرفت از سرش گفت چیزی نیست فقط اگر بالا آورد باید ببریدش اسکن بشه
خیلی استرس دارم خیلی دارم دق میکنم از این قضیه 😭😭😭😭
مامان راد مامان راد ۳ سالگی
سلام
ما پریروز خانه بازی بودیم
هنوز تو شوکم، امیدوارم خدا بهمون عقل درست حسابی بده تا در امان باشیم
منو پسرم داشتیم بازی میکردیم که یک گروه ۵ نفره مادر با بچه‌های یک و نیم ساله و دوساله تشریف آوردن که ای کاش تشریف نمیاوردن🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️

یکیشون با همسرش اومده بود که در واقع مثل خواجه حرمسرا بود

جریان از اینجا شروع شد که منو راد تو اتاق ماسه بازی بودیم که این زن و شوهر با بچه‌شون اومدن و بچه رو گذاشتن داخل ماسه‌ها و منم سرگرم بازی و فیلم گرفتن از پسرم که یه لحظه سرمو بالا گرفتم که دیدم این زوج دارن همو بصورت عجیبی ماساژ میدن😂🫣
خیلی انتحاری بچمو زدم زیر بغلمو بردم یه اتاق دیگه
اونجا داشتیم بازی میکردیم که یکی از مامانا ازم پرسید اینجا محیطش خوبه؟
براش توضیح دادم که خانه‌های بازی اطراف این امکاناتو نداره بعد پرسید شما همیشه میاین اینجا که یهو اون آقا اومد بعد نمیدونم چرا به این خانومه گفتم همسرتون کارتون داره
که بعد از صحبتهاشون و مکالمه بسیار بسیار عجیبشون و رفتن یارو، خانومه خندیدو گفت نننننه دوست پسرمه🫢🫣
خلاصه
دوباره بچمو زدم زیر بغلمو رفتم تویه اتاق دیگه که تنها باشیم

هنوز چند دقیقه نگذشته بود که آقاهه اومد داخل اتاق، می‌خواست سر حرفو باز کنه که من پاشدم یجورایی هم عصبانی و هم وحشت زده بودم تو این محیط!!! ماله بچه‌هاست!!!
رفتم کتری برقی رو برداشتم به پسرم گفتم دکمه‌اشو بزنی صدای آب جوش میده
که زل زده بود بهمون، سلام کرد گفت میتونم وقتتونو بگیرم، گفتم نه
مامان رایبد💙 مامان رایبد💙 ۳ سالگی
امروز ده روز که رایبد از پوشک گرفتم باید عرض کنم من همیشه قبل از هر چالش و موقعیتی اینقدر که استرس قبلش از پا درآوردتم خود اون موقعیت سخت و جانفرسا نبوده😂
مثلاً از شیر گرفتن، واکسن زدن، تایم های بیماری و مریضی و در نهایت همین پوشک گرفتن...
اینقدر ترک پوشک برام شده بود کابوس که اصلا دلم نمی‌خواست وارد این پروسه بشم خصوصاً که هر روز کلی مامان مستاصل اینجا میدیدم که راجع به قضیه پوشک گیری مینالیدن😥
اما خداروشکر این مرحله هم خیلی راحتتر از اون چیزی که تصور من بود سپری شد، و رایبد بخوبی با این قضیه کنار اومد و همکاری کرد...
اینم بگم تا الان خیلی مواخذه شدم که چرا بچه رو از پوشک نمی‌گیری و دیر شد اما من از اول زمان مورد نظرم سه سال بود که بچه به آمادگی کافی برسه، خیلی ها مسخره‌ام کردن، خیلی ها بهم طعنه زدن و فکر کردن بخاطر تنبلی و راحتی خودم این کارو تاخیر میندازم اما برام مهم نبود، مهم این بود که تو این مسیر بچه ام آسیبی نبینه و هر دو اذیت نشیم، که خداروشکر همینم شد😍
شما هم کاری به اظهار نظر اطرافیان نداشته باشین، هر مادری شناخت بهتری از بچه اش داره👌
مامان نورا مامان نورا ۳ سالگی
سلام دوستان ، من چند وقته از چندتا تجربه بنویسم ولی واقعا وقت نمیکنم اینقدر که مشغله دارم با اینکه شاغل نیستم و خونه دارم ولی شوهرم دیروقت از سر کار میاد و من خیلی دست تنهام و هیچ کس کمک من نیست ، خب بگذریم حالا میخوام درباره افتادن دخترم بگم !
یه شب دخترم روی میز جلو مبلی بازی میکرد نفهمیدم چی شد که قل خورد و افتاد روی زمین و سرش خورد به سرامیک و خیلی گریه کرد ، دیگه شب خوابید و صبح بیدار شد دیدم چشمهاش پف کرده ولی تا شب خوب شدن ، باز سه هفته بعد جمعه رفته بودیم بیرون که وقتی برگشتیم دیدم کل آشپزخونه رو آب برداشته و آب قطع کن لباسشویی خراب شده و لباسشویی پر آب شده و ریخته بیرون ، دیگه تصمیم گرفتم هر وقت ساعات طولانی برم بیرون ، آب رو ببندم ، خلاصه فرش رو جمع کردم و مشغول طی زدن بودم که دخترم با دو اومد تو آشپزخونه و سر خورد و با پشت سر خورد زمین ولی سرش چیزی نشد ، فرداش که از خواب بیدار شد دیدم چشمهاش پف کرده ، بعد اینجا فهمیدم که پف کردن چشم ناشی از ضربه سر هست ،، ظهر هم شروع به استفراغ کرد ، بردم سی تی اسکن که خوشبختانه مشکلی نبود و داروی تهوع بهش دادن ،که خدارو شکر خوب شد ، خواستم بگم اتفاق یه لحظه میوفته وقتی زمین خیسه حتما حتما از ورود کوچولوهاتون جلوگیری کنید
مامان راد مامان راد ۳ سالگی
سلام
منو همسرم ارتباطمون با آدمها خیلی زیاده
از لحاظ کاری، ورزشی، فعالیتهای جانبی
ارتباط با همجور قشری رو داریم
از اونجاییکه پسرم باهامون در تمامی برنامه‌ها حضور داره مثله همایش‌ها و جلسات کاری منو پدرش، باشگاه و …
برخوردش طوری شده که اول به ما نگاه میکنه و بعد انجام میدا
و بعد میره سراغ بازیاش

اما از اول کلماتی مثل عمو و خاله و دایی و … رو فقط و فقط مخصوص آدمهای نزدیک و فامیل درجه یک و دو گذاشتیم
و بقیه رو به خانوم فلانی و آقای فلانی میگفتیم

الان برای پسرم خیلی راحت شده صدا زدن اسمها و اینکه به همه میگه شما
دست دادن رو دو سه روز شروع کرده اگر ما دست بدیم
ما اصلاً کلمه تو رو نمیگیم همیشه شماست، و این خودش نشونه احترامه (البته منو همسرم با دوستان صمیمی و خواهر و برادرمون تو میگیم)
و وقتی بزرگترها میشنوند که راد اینجوری صحبت میکنه اونها هم محترم صحبت میکنند با بچه ( بعضیا دیدید که شوخیهایی از دید خودشون بامزه میکنند تا با بچه ارتباط بگیرند)
و از طرفی قبل از بچه دار شدنمون نگرانیهایی از طرف دوستاتموپ میشنیدم که بچه‌هاشون با غریبه‌ها ارتباط صمیمی داشتن و یا نه گفتن براشون سخته
و
این جریان ترس از ارتباط با آدمهای غریبه و مخصوصا سمّی باعث شد از وقتیکه بچه‌دار شدیم حد و مرز در صحبت کردن رو بزاریم

شماها چه نوع آموزشی دادید؟! تو این زمینه؟!