یاد زایمانم افتادم یهو😂
قبلن گذاشته بودم تجربه زایمانمو اما دوباره میگم همینی ک هست😂
اخرین روزی ک رفتم پیش دکترم قبل عید برام آزمایش نوشت گفت پنجم عید ب بعد ازمایشگاها باز میشن برو انجام بده خودشم گفت تا ۱۶فروردین نیست مسافرته ...من خیلی درد و سوزش تو واژن گرفته بودم جوری ک اصن دیگه نمیتونستم بشینم وای خیلی بد بود...ششم عید بود ب شوهرم گفتم پاشو بریم ازمایشو انجام بدم پشت گوش نندازیم رفتم انجام دادم و گفتن فردا جوابش امادس بیا بگیر... فرداش مهمونی دعوت بودم خونه خواهرم بودم مادربزرگمو زنداییمو اینام از تهران اومده بودن شوهرم بدون اینکه ب من بگه سر راهش رفته بود جواب آزمایشو بگیره دکتر آزمایشگاه گفته بود بهش دفع پروتئین خیلی بالایی داره سریع ببرش بیمارستان...هیچی دیگه شوهرم زنگم زد و منم استرس گرفتم و میدونستم ک دیگه ختم بارداری میدن رفتم خونه وسایلامو برداشتم و رفتم بیمارستان...بقیشو تو کامنتا میزارم🤪

۵ پاسخ

عزیزم💕چقدر سخت واقعا ک درد طبیعی کشیدی درد سز هم کشیدی
من کل بارداریم و روز زایمان از همین میترسیدم ک دو طرف درد نکشم...
ک خداروشکر نکشیدم و پنج ساعت زایمان کردم ولی بعد زایمانم بخیه هام کنده شد هموروئید گرفتم کلی درد کشیدم بعد زایمانم

منم سر پسر اولم، اینقد درد کشیده بودم و پیشرفت نداشت، فقط یه لحظه التماس کردم به حضرت زهرا، یهو گفتن بچه داره میاد... اصلا باورشون نمیشد

منم مثل شما بودم یاد خودم افتادم منم خیلی اذیت شدم انشالله حدا نینی تو حفظش کنخ

چند هفته بودی عزیزم

اونجا گفتن باید ازمایشو تکرار کنیم ممکنه اشتباه شده باشه اگ زیاد بالا نباشه مرخصت میکنیم...خلاصه ی ساعت منتظر موندیم تا جواب اومد و گفتن بله خیلی بالاست و باید ختم بارداری بدیم ساعت ۸شب بود ک بهم سرم فشار زدن...ی ساعت اول سریع ب چهار سانت رسیدم همه گفتن وای خیلی عالیه خیلی خوب پیشرفت کردی اینجوری باشه تا صبح زایمان کردی..اما دیگ رو همون چهار سانت موندم ۹شب دردام شروع شد تا فرداش ۳بعد از ظهر من درد کشیدم التماس میکردم ببرنم سزارین گوش نمیدادن مامانم چقد باهاشون دعوا کرد ....خیلی درد داشتم فقط ی لحظه گفتم یا فاطمه زهرا برام مادری کن کمکم کن ب پنج دقیقه نکشید اومدن گفتن فشارت خیلی رفته بالا دیگه باید بری سزارین انگار تموم دنیارو ب من دادن خلاصه اومدن بردنم اتاق عمل و تا بی حسی و بهم زدن همه دردام تموم شد بعد پنج دقیقم صدای گل دخترم و شنیدم و فقط گریه کردم و خداروشکرررر کردم فقط
واقعا مادر شدن خیلی حس عجیبیه انشالله همه این حس خوب و تجربه کنن😍

سوال های مرتبط

مامان 💙araz🌈 مامان 💙araz🌈 ۳ ماهگی
زایمان طبیعی 🦋🥰
پارت2️⃣
۱۴۰۳/۱۱/۱۲جمعه

خلاصه همینجوری ک پارت قبلی هم گفتم هی دردم می‌گرفت ولی اون لعنتی درد کمر واقعا خیلی بد بود هر یه دقیقه می‌گرفت ول می‌کرد جز کمرم جای دیگه هم درد نمی‌کرد بعد منم هی تو خانه راه میرفتم یکم بهتر میشدم یهو درد می‌گرفت داد میزدم شوهرم کمرم ماساژ میداد ولی واقعا ماساژ کمر خیلی خوبه خیلی درد کاهش میکنه اونای ک زایمانشون نزدیک حتما موقع زایمان امتحان کنن 😉
خلاصه دیگه تا ساعت ۸ صبح همینجوری بود بعد دیگه حتی نمیتونستم راه برم به پهلو دراز کشیدم شوهرم هم کمرم ماساژ میداد 😂
بیچاره هزار بارم بهم گفت بریم بیمارستان منم قبول نمیکردم آخه اونقد بد نبود چون درد با ماساژ کمتر میشد بعد بچه اولم هم بود منم با خود میگفتم اول هاش اس حتما یکی دوسانت تازه بازم شدم حتما ک دردش اخرا خیلی بدتر اس 😂😂 شوهرم هم ترسیده بود🤣هر چی میگفت بریم منم میگفتم نه عشقم آخه این اولش اس چون با گفتن مادرم زایمان طبیعی خیلی بد اس انگاری میمیری🤣🤣
گفتم بزار یکم دردم تو خانه بکشم
خلاصه دیگه ساعت ۱۱ بود با هر کمر دردی ک می‌گرفت گریه میکردم دیگه شوهرم گفت بریم حداقل اونجا سرم چیزی میزنن یکم خوب میشی منم قبول کردم لباسام پوشیدم سوار ماشین شدیم زنگ زدم مامانم گفتم بیا من میرم بیمارستان😅
خلاصه بیمارستان هم خداروشکر نزدیک بود یه ۱۰ دقیقه رسیدیم اونجا سریع ماما منو معاینه کرد بعد گفت زود زود پاشو منم گفتم چند سانت باز شدم😂😂😂فقط میخواستم بشنوم ک بگه ۵ سانت شدی ولی اون یه چپ نگام کرد چیزی نگفت 😅خلاصه زنگ زد دکترم گفتن سریع بیا ک فلان مریضت اومده (فول) اس😱😂
وای نگم ک من اون موقع چقدر خوشحال شدم 😂🤦‍♀️
بعد گفت ...
ادامه پارت بعدی 😂
مامان جوجو ممد🐣🫀 مامان جوجو ممد🐣🫀 ۴ ماهگی
زایمان طبیعی
پارت 1

۳۹ هفته ۶ روز بودم دیگه خسته شده بودم. ک چرا بچم ب دنیا نمیومد خیلی دوست داشتم تو بغلم بگیرم بوسش کنم بوش کنم. دستای کوچولوش بگیرم فقد بو کنم.
خونه بابام بودم (روستا) چونکه همسرم َشغلش حوریه ک ۳ روز خونس ۶ روز سرکار مدتی ک نبود من میرفتم خونه بابا
دیگ ساعت ۴عصر با داداشم مادرم اومدیم خونه خودم. ک خونمو مرتب کنم چون فرداش شوهرم از سرکار می‌آمد
آقا ما شروع کردیم ب تمیز کاری گردگیری داشتم حمام رو میشستم. ک یهو دیدم. یچی ازم ریخت بیرون بله درسته کیسه آبم پاره شدساعت ۶ عصر 😮‍💨 یکم ترسیدم ولی یکمم خوشحال بودم چون. روز موعود رسید 🤤 من فکر کردم بی اختیاری ادار گرفتم. دیگ ب مامانم گفتم. گفت ن کیسه ابته آخه هرچی خودمو خشک میکردم. هی خیس خیس تر میشدم. 🤐 دیگ. ب همسرم زنگ زدم گفتم بیا کیسه آبم نشتی کرده من میرم بیمارستان. اینا ذوق کرد. دیگ اونم ب راه افتاد. آمد سمت خانه. ولی من قبلش رفاه بودم بیمارستان
اونجا ک رفتم سمت زایشگاه ماینم کردن یکسانت باز بودم ولی عفونت داشتم دردم می‌گرفت واژنم از شدت معاینه انقد درد داشتم ک گریه میکردم
دیگ منو فرسادن داخل زایشگاه. اونجا ک رفتم لباسم عوض کردم. از ساعت ۶ تا ۱۱ شب ب من کاری نداشتن بااینکه کیسه آبم نشتی داشت هی می‌ریخت
دیگ ساعت ۱۱ شب. ماما اومد پیشم. گفت این ورزشا رو بکن. ک باز بشی آخه یک سانت باز بودم
هرچی ورزش راه میرفتم بی فایده بود. 🥲
دیگ رفتم رو تخت بهم آمپول فشار زدن. یاخدا ک چ دردی داشت جیغ داد بی داد میکردم.
مامان پندار مامان پندار ۱ ماهگی
تجربه زایمان(سزارین) پارت چهارم
من مثل بید میلرزیدم از ترس سوزنش نمیگم زیاد درد داشت یا درد نداشت اونم ب آستانه درد آدم بستگی داره من واقعا امپولارو ک زدن واقعا اذیت شدم درد داشت برای من دیگه زدن پاهام گرم گرم شد دراز کشیدم یه پرده کشیدن دیگه فقط صدای حرف زدنشونو می‌شنیدم یدفعه صدای گریه ای پندارم اومد انگار دنیا رو دادن بهم بهترین حس بود برام یدفعه دکتر گفت وای مامانش ب این تپلی نی نیش چقد کوچولوه😂😂😂😂آوردنش چسبوندنش ب لپم لپای نرم خیلی حس خوبی بود دیگه چون زود ب دنیا اومده بود سریع بردنش منم حالت تهوع گرفته بودم بهشون گفتم گفتن سرتو بچرخون بالا بیار دیگه یه حالت خوابالودگی بهم دس داد خوابم برد یدفعه بیدارم کردن گفتن کمک کن جا ب جات کنیم منو بردن ریکاوری همش تو فکر شوهرم بودم گفتم آلان از اتاق عمل برم بیرون کسی منتظرم نیست اون هنوز خودشو نرسونده یدفعه بردنم رو بیرون ک ببرنم بخش یهو صدای شوهرم و خواهرمو شنیدم قیافه ای من اون لحظه😍😂دیگه رفتیم بخش پرستار اومد ماساژ داد شکممو چون بی حس بودم چیزی حس نکردم چون فشارم بالا بود ۲۴ ساعت سوند بهم وصل بود و اجازه نمیدادن از تخت بیام پایین و دردام با شیاف قابل تحمل بود بعدش اولین راه رفتن واقعا سخت بود اینم از تجربه ای زایمان من امیدوارم خوشتون اومده باشه و غلط،املائی های منو نادیده بگیرین😜😘
مامان 👶🏻 دیاکو ☃️ مامان 👶🏻 دیاکو ☃️ ۲ ماهگی
تجربه زایمان 🤰

30م بهمن بود که پنج و نیم صبح با احساس خیسی خیلی زیاد از خواب بلند شدم نفهمیدم چی بود زیر دلم تیر میکشید سریع بلند شدم رفتم دستشویی برگشتم تو همون حال هر جا که احساس کردم خیس شده و قدم زدم رو تمیز کردم و شستم و طی کشیدم 😐

دیگه ساعت هشت اینا شد رفتم سونو گرافی گفت آب دور جنینت تو این هفته خیلی زیاد شده😞
جوابش و گرفتم و رفتم پیش دکترم

جواب رو دید منم معاینه کرد گفت باز نیستی و لگنت مناسب طبیعی نیست نهایتا بچه اگه سه کیلو و نیم بود بتونی طبیعی بیاری

من و فرستاد یه تست آمینوشور هم بدم

باهام صحبت کرد و گفت من نامه سزارین رو برات مینویسم  برو تصمیمت رو بگیر و اگه قطعی شد بیا

رفتم بیمارستان هم تست و ازم گرفتن که نشتی نداشت؛ هم دوباره معاینه کردن و گفتن اصلا باز نیستی
و محض احتیاط برای پر بودن کیسه آب 48 ساعت دیگه دوباره برای ان اس تی و تست بیا که منم رفتم.


هفت هشت روز مونده بود به زایمانم

برگشتیم خونه و من دو دل شده بودم بین طبیعی و سزارین
چون به لحاظ زهنی و بدنی آمادگی طبیعی رو داشتم هم ورزش میکردم و پیاده روی هم تحقیق کرده بودم روند زایمان رو همه چیزش رو میدونستم

درکل تو شرایط سختی قرار گرفتم به اصرار و پیگیری خیلی زیاد مامانم دیگ تصمیم شد برم سز

پنجم اسفند ماه بود که رفتیم مطب دکتر هزینه رو پرداخت کردیم و نامه سز اختیاری رو برای 7م اسفند ساعت هفت صبح گرفتیم

یک روز وقت داشتم که همه کارامو بکنم

شبش اصلا خوابم نمیبرد نمیدونم از استرس یا ذوق زیاد
صبح قبل از بقیه بلند شدم آماده شدم و ساعت شیش بدون هیچ درد و انقباضی راهی بیمارستان آرام شدیم
مامان دو قلو ها مامان دو قلو ها ۲ ماهگی
#پارت دوم. خلاصه بعد ۳ ماه بهم گفت کیت تخمک گذاری هر روز بزار و ببین که چه روزی تخمک گذاری می کنی و من این روند رو یک ماه ادامه دادم و ماه دوم تخمک گذاری دو روز قبل تخمک گذاری بهم گفت دو شب پشت سرهم و دوروز بعد از تخمک گذاری هر یک شب در میون اقدام کن برای دختر و من طبق دستور دکتر انجام دادم و اینکه نباید خودم تحریک میشدم خلاصه این ماه هم اینطوری گذشت تا اینکه دو هفته بعد دیدم هی گور می گیرم هی خوابم میاد هی حالم بد میشه تست گرفتم منفی بود و اینکارو چندبار انجام دادم و منفی و میزدم زیر گریه تا اینکه یه شب تست زدم و منفی شد و من با بغض امدم و پسرمو شوهرم سعی کردن ارومم کنن دیگه نا امید شده بودم بعد یک ساعت رفتم دستشویی و خاستم تست رو بندازم دیدم یه حاله داره با جیغو داد گفتم من باردارم ولی چون حاله بود می ترسیدم خلاصه فرداش رفتم ازمایش دادم و بتام بالا بود و دکتر گفت بارداری دو روز بعد رفتم لاهیجان پیش دکتر خودم ازمایشات رو نشون دادم و گفت بله بارداری و با هزارتا امید و خوشی برگشتم خونه
مامان حلما مامان حلما ۲ ماهگی