بنظرت فکر کردن به گذشته حالتو بهتر میکنه یا بدتر؟قطعا بدمیکنه پس چرا بهش فکر میکنی تو باید شکر خدارو کنی که الان بچت سالمه کنارته آرامش داره زندگی خوب داره یه مادر داره که انفدر براش زحمت کشیده یه روز اینا رو براش تعریف میکنی اونم بوست میکنه میگه مامانی دوست دارم
پس بیخیال گذشته تو حال زندگی کن
منم همین حالتو دارم و مدام یادم میفته گریه میکنم بخاطر همه سختیها… چیزایی برامون ارزو بوده و هست ک برا بقیه عادیه
عزیزم ب بچت فکر کن خداروشکر که دوتاتون سالمید هر ثانیه که میگذره لحظه ب لحظه بزرگ شدن بچتو میبنی
من پسرم ۶ماهشه حال روحیم خوب نیست طبیعیه؟اوایل خیلی بهتر بودم این ماه پریود شدم همینطوری حال بدم ادامه دار شد که شد
هیی خواهر من روز زایمانم عالی بود بچم هم سرموقع دنیا اومد اما انقدر بی توجهی از خانواده دیدم که منم قلبم سیاه شده تو روزایی که آنقدر زیاد نیاز به توجه و مراقبت داشتم حتی ۱نفر هم درکم نکرد حتی جوری برام جر و دعوا درست کردن که نزدیک بود از شوهرم جدا شم و بعد اون هم کلی زندگیم سرد شد یادم میفته که حتی همسرم هم ازم فاصله میگرفت از اونم بدم میاد الان
با خودم عهد کردم اگه دیدم یه زنی تازه زایمان کرده تو اطرافیان حتی اگه کمک هم نخواد من باشم پیشش برا قوت قلبش که حال بدیای منو نداشته باشه
خاطرات زایمان همیشه با ادم میمونه
واقعا سخته ولی قوی باش همه این روزها میگذره
من بند به بند کلماتتو درک میکنم تنهایی واقعا سخته خودتو خالی کن گریه کن جیغ بزن ولی کنار بچت شاد باش چون اون روحیش به روحیه خودت بستگی داره ایشاله میگذره غصه نخور
هی زایمان زودرس اسمش بد میاد
چ روزای سختی بود زایمان مزخرفی بود
من همه چیزهای که گفتیو درک میکنم و میفهمم همه ای ما روز زایمان و حتی بعدش توقعاتی داشتیم که شاید برآورده نشده یا حتی شاید نشه
ولی یه لحظه به پسرت نگاه کن ببین ارزششو داره حالتو خراب کنی توام برای اون بشی مثل دیگران خاطرات بد بجا بزاری چون بچه ها متوجه میشن
تا الان که قوی بودی از الان به بعد بخاطر حال خوب پسرت قوی تر باش❤️
مگه میشه مادر آدم ب بچه ش نرسه ؟؟؟
شاید انقد خودتو قوی جلوه دادی
بی نیاز جلوه دادی
گفتن نیازی نداره
قوی بودن خوبه قوی جلوه دادن خوبه
ولی زیادیش نه
یجاهایی باید ضعف نشون بدی
مستقل بودن خوبه ولی زیاد ن
ب مادرت پدرت رو باز کن بگو
نیاز ب کمک دارم باور کن دریغ نمیکنن ازت
من میام خونه مادرم میدم بچه رو نگهنیداره
من مث دوران مجردی استراحت میکنم
یا میگم میان چن ساعتی تو خونه بابام نگهش میداره غذامو میپزم
آشپزخونه رو مرتب میکنم
کمک خواستن عار نیس بخصوص از خانواده
عزیزم درکت میکنم منم پسرم بستری بود تنها تنها بودم یادم میاد خونه کسی نیود یه لیوان اب حتی دستم بده از گشنگی گریه میکردم روز اول ک از بیمارستان اومدم مادر شوهرم یه ساندویج مونده از شب قبل گذاشت جلوم اخ خیلی سخت بود تو شهر غریب دور از خانواده😭😭
دقیقا من هم هرچی به تولد آرتا نزدیک میشم خاطرات برام تکرار میشه و اوایل خیلی گربه می کردم تا چند ماه اما شکر خدا بهتر شدم
الهی بگردم برات من بچم ۳۸هفته بود اما بازم یادش میفتم بند بند وجودم از هم درمیره ی
یک روز با کیسه اب پاره نگهم داشتن مردم وزنده شدم بچه سرش پایین نبود اخر سزارین شدم همه بدتر هیچکس نبود کارامو بکنه با شکم پاره خونه تمیز میکردم وناهار وشام تا مهمون بیاد چه زجریه
عزیزم خدا قوت بهت الان رو به راهی؟
چرا درخواست کمک از خانوادهت نکردی؟! بخاطر درخواست نکردن بهت جایزه ای دادن ؟!
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.