فاز یسری از مامانا نمیدونم چیه که فکر میکنن مادری کردن مسابقه ست مثلا😕
یکی‌ از‌دوستام بچه ش همسن پسر منه رفتیم بیرون تا پسرمو دید گفت مهدیار مفاهیم و‌میدونه؟؟ بعد شروع کرد از پسرم سوال پرسیدن که چراغ کو؟؟ نور کو؟؟؟ بعد پسرم شوکه بود اصن نمیدونست چی‌بگه رفت پی بازیش😆 بعد دوستم چی واکنش بده خوبه؟!
برگشت با ی نگاه حیرت انگیز گففف وااااای پسرت اینارو نمیدونه یعنی؟؟ باهاش کار نمبکنی؟!؟!؟!
🧐🧐 میگف‌پسر من همه چیزززز و بلده این و بلده اونو بلده حرف میزنه کااامل ازش تو‌خونه نظر‌میخام‌تو‌همه چی
من واقعا ی لحظه آچمز شدم😐🤐 تو دلم گفتم ما اومدیم همو ببینیم دلمون باز شه دیداری تازه کنیم نه اینکه ابنطوری بچه های‌همو زیر ذره بین قرار بدیم‌.
ولی گفتم ک هر بچه ای متفاوته
من‌اگر‌‌میخاستم عین خودش باشم مبتونستم توانایی های بچه خودمو به رخش بکشم حتی از نظر جثه و قد هم پسر من درشت تر‌و‌ بلند تر بود
میتونستم بابت اینکه به بچه ت نمیرسی ریزه مونده بازخواستش کنم
ولییییی اصلاااا کار قشنگی نیست این حرکت چون ممکنه هزار و‌یک دلیل وجود داشته باشه واسه اون مسئله نباااید قضاوت کرد
نظر شما چیه
تاحالا با همچین مواردی برخورد داشتین؟

۱۲ پاسخ

یکسری آدما همش دنبال مقایسن و درست بشو ام نیستن

سلام عزیزم درخاست میدی گلم دلم

حالا فکر کن این مادر چه بلایی با این افکار سر بچش میاره ! مطمعن باش در آینده بچش روان سالمی نداره

اینا عقل ندارن خداشفاشون بده

پسر من تا الان گیر داده بودن لاغر الان شکرخدا بهتر شده ولی کمتر حرف میزنه هی میگن پس کی حرف میزنه به خودش میگن حرف بزن دیگ .یا از پوشک بگیر تابستون گرم بابا به شما چه صلاح بچمو خودم میدونم باز یه بار بگن میگم نظر دادن هی میگن

نظر اینکه هرکی فکر میکنه خودش بهتر از بقیه میدونه من فقط به فکر سلامتی بچمم بقیه ولی سرشون تا کجا تو زندگی منه

🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️هیچوقت هم نمیتونی بهشون بفهمونی ک بابا هر بچه ای متفاوته و این داستانارو نگر دار بر خودت
بلخره یچی باز دارن برگفتن

دختر من بلده ولی اگر یک غریبه ازش بپرسه قطعاااااا جوابشو نمیده🤣🤣🤣🤣
پسرشمام اگرم میدونست هول کرده اصلا یادش شده چی به چیه این خانومه کیه
چرا داره ازم امتحان میگیره😁

🥴🥴🥴🥴 از اینجور آدما متنفرم ما هم داریم تو فامیل حالا مهدیار خوبه خداروشکر ولی غذا خوردنش فاجعه س.
همش میگن چرا بچت اینطوری غذا میخوره می‌خوام همرو بزنم خصوصا یکی هست یک سال تفاوت سن دارن میگه چرا میدویی دنبالش خودش گشنش شه میاد میخوره انگار بچه حالیشه گشنگی من ندم اون عمرا بیاد ی قاشق بخوره

وای دوست من میگه پسرم ۹ ماهگی جیششو میگفت از پوشک گرفتمش

هر کسی مسئول بچه ی خودشه،بهتره تو تربیت بچه دیگران دخالت نکنیم،انقدر بدم میاد دخالت میکنن

بچه ۱سال ونیم چطور نظر خواهی میکنه در مورد وسیله خونه🤥

سوال های مرتبط

مامان نویان مامان نویان ۱ سالگی
امروز دوستم مهمون خونمون بود پسرش شش ماه از نویان بزرگتر بود ولی بزن بهادری بود همین که رسید یه دونه به نویان زد بعد نیم ساعت هلش داد با چکش دالی توپه زد تو سرش من فقط نویان رو آروم میکردم و دلداری میدادم ، دوستم میگفت چقدر نویان مظلومه یکم بهش یاد بده کتک زدن رو نزار سوسول بار بیاد اینا پسرن ، واقعیت من این روش تربیتی رو دوست ندارم می سپارمش به جامعه تا  دفاع کردن از خودش رو یاد بگیره ، خشونت به نظرم خوب نیست
اینکه بچه دستش هرز بشه بخواد بچه ها رو بزنه دیگه تو بزرگسالی نمی تونه دوست های خوبی داشته باشه
به دوستم گفتم از سرش این کار رو بنداز یه خورده دیگه بزرگتر بشه واقعا نمی تونی جایی بری چون هر مادری سکوت نمی کنه و اینکه چرا ما فکر می‌کنیم اینجوری بچه های اجتماعی بار میاریم ؟ یعنی تو مهدکودک مدرسه سرکار و جامعه با یکی بحث مون بشه حتمن باید خشونت بکار ببریم اونوقت باید چاقو کنیم شکم همدیگه...
حالا از اون موقع نویان ترسیده سمت بچه ها نمیره
مامان ماهان مامان ماهان ۱ سالگی
از قضا ماجراهای جذابِ منو پدرشوهرم؛
پدرشوهرم از اول همیشه میخواست از هر چیزی ک میخوره یا هر غذایی که سر سفره هست چند قاشقی هم به پسرم بده، از وقتی آقا پسر غذا خور شد هر طوری بود ی چند قاشقی میزاشت دهانش و منم هم حرص میخوردم که روی لباس بچه نریزه هم گاهی اون غذا برای بچه خوب نبود که البته هیچوقت گوش نمی‌داد و کار خودش رو می‌کرد. برای مثال همین عید نوروز خونه برادرشوهرم دعوت بودیم و منم ی لباس خونگی گرونم خریده بودم برای پسر پوشیدم، سر سفره هم روی پای خودم نشوندمش و پیشبند بستم و بهش غذایی که با خودم برده بودم دادم خورد؛ موقع جمع کردن سفره بچه رو دادم دست شوهرم و رفتم کمک کنم همون لحظه پدرشوهرم ی قاشق آبِ مرغ گذاشت دهان پسرم که نصفش ریخت روی لباسش، نگم چقدر حرص خوردم و به شوهرم غر زدم. حالا جدا از اون ماجرا امشب باز لباس نو پوشیده بودم تن پسرم و تا رفتیم شروع کرد با قاشق شربت آلبالو داد بهش لباسشم که سفید بود و با اینکه گفتم نده میریزه روی لباسش کثیف میشه باز اهمیت نداد و داد و ریخت. منم رفتم پسرمو بیارم همونجا گفتم بهش که بابا نذر داره هر بار لباس بچه منو کثیف کنه. آقا هم بهش برخورد دیگه به ما محل نزاشت و بنده بسیار خرسند شدم از حرفی ک زدم. ان شاءالله که بهش بربخوره دیگه این رفتارهای مضخرفش رو تکرار نکنه
مامان آرین مامان آرین ۱ سالگی
مامانهای عزیز لطفا هر کس می‌دونه منو راهنمایی کنه چون خودم خیلی شکه شدم... امروز شوهرم بعد از ظهر خوابید منم پسرمو برداشتم بردم تو سالن و در اتاق خواب را بستم که صدا شوهرمو اذیت نکنه و بخوابه.. تو این مدت هم کارهامون کردم یه مقدار میوه تو یخچال بود که همه را برداشتم و شستم که بذارم تو یخچال ولی خوب وقفه افتاد و میوه ها نیم ساعتی بیرون یخچال موندن... شوهرم که بیدار شد بهش گفتم چیزی میخای برات بیارم... گفت آره میوه بیار منم رفتم تو آشپزخانه... پسرم کنار شوهرم رو کاناپه نشسته بود و باری میکرد یهو با نخ افتاد زمین به طوری که ملاجش رو زمین خورد و پاهاش بالا بود ... یه لحظه گفتم گردنش شکست ... حالا شوهر عوضبم شروع کرد فحش به من بده....که مادر فلان شده ت (یعنی من ) مقصره... حالا من هیچی نگفتم ... نشست میوه بخوره گفت چرا میوه ها داغه و شروع کرد به داد و بیداد ..اون نشسته بود رو کاناپه و من رو زمین کنار بچه م نشسته بودم که بهش میوه بدم .... بعد بند شد و با پاهاش محکم کوبید تو بازو چی من.یه جوری که انگار داره شوت می‌کنه یه توپ رو و بعد بهم گفت برو لباساتو بپوش کمشو از خونه من بیرون ... من بلند شدم برم تو اتاق دو باره با پاس زد به باسن من که یعنی تیرپایی داره میزنه بهم ...مدام هم می‌گفت میذارمت دم در و فلان.... من رفتن تو اتاق پسرم و همین طور شوکه بودم و نمی‌دونستم باید چیکار کنم چون شوهرم خیلی خرو گاوه و اگر میرفتم از خونه بیرون محال بود بذاره بچه رو ببرم و به هیچ عنوان هم نمی اومد دنبالم ... بعد چند دقیقه اومد گفت بیا بچه رو عوض کن چون پی پی کرده بود ...