چندبار اینجا از احساسی بودن پسرم پست گذاشتم.

فکر میکردم زوده هنوز براش انقد ابراز احساسات.
مدیریت این همه احساس برای بچه به این سن واقعا چقد کار دشواریه.

پسرم از همون اوایل که بازی میفهمه و باباشو شناخته. میدونست مه با مامان بازی های نشسته و آروم میکنه و با باباش بازی های فیزیکی و بازی هایی ک نیاز ب فعالیت زیاد دارن.

اولین بار 6 ماهش بود وقتی وهرم تعطیلات عیدو خونه بود و روز 14 فروردین رفت سرکار و 7 عصر اومد خونه با اولین ذوق بیش از اندازه پسرمون مواجه شد خنده های بلندش جیغ های ممتدش. همسرم تعجب کرده بود که تاحالا اینکارو نمیکرد چی شد یهو؟ گفتم ببین دو هفته ست خونه ای حالا بچه 5.5 ماهه نبود چند ساعته تو توی خونه رو فهمیده.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

حالا از دیروز ب مدت 3 روز شوهرم رفته ماموریت تهران و مادرشوهرم خونه ماست. دیروز مهمون بودیم مهمون یکی از فامیلای مادرشوهرم که قراره بره حج. با اسنپ رفتیم و پسرم یکسر میپرسید بابا؟ و دستاشو 🤷‍♂️ اینجوری گرفته بود ینی بابا نمیاد؟
عصری رفتیم قدم بزنیم با مادرشوهرم و یارا باز پرسید بابا؟
شام میخوردیم میپرسید بابا؟
موقع خواب هم سوالش همین بود باز بابا؟

من هیچوقت بهش دروغ نگفتم سعی کردم حققیت رو بصورت مثبت بهش بگم همیشه مثلا میگفتم یه دونه میخوابیم پا میشیم یه دونه هم بخوابیم بعدش بابا میاد.

واقعااااا برام حجم این همه احساس بچه به این کوچیکی چقد ظرفیت داره؟

۳ پاسخ

فکر کنم اکثر بچه‌ها همینن چون وقتی همسرم با دخترم میخواد بره بیرون دخترم میگه مامان ، یا میگه بیا ، یا اول میگه تو برو بیرون

ای خدا بچه ، منم بابایه. برا بالاش بشدت ذوق میکنه

اگر بت بگم تعجب میکنی پسرم از ۲ماهگی تا الان همش چشم ب راه باباش و علاقه شدید بهش داره ،وقتی چهاردست پا میرفت ،میرفت پشت درب میشست عکس و کلیپ هاشم دارم ،علتش اینه من دوران بارداری عاشق شوهرم بود و چون پیشم نبود همش چشم ب راه بودم لحظه شماری میکردم بیاد

سوال های مرتبط

مامان علی اصغر مامان علی اصغر ۱ سالگی
پسرم می‌ره کوچه. فوتبال بازی میکنن یعنی کوچه ما هفت هشت نفر پسر هستن سه نفرم از اون یکی کوچه میان بازی در واقع من دوست ندارم پسرم با اونایی که از کوچه دیگه میان بازی کنه اونا ده یازده سالشونه پسرم تازه رفته نه سالگی هر چقدرم میگم نرو با اونا بازی نکن میگه میرم باباشم میگه تو گیر نده گیرمیدی بچه بدتر می‌کنه خودشم چیزی نمیگه منم دیروز قهر کردم گفتم اگه این بچه بچه ی منه باید حرف منو گوش کنه اگه نه منم میرم خونه بابام شوهرم پسرم و دعوا کرد گفت دیگه نرو منم نمیزاشت برم خلاصه سرشون گرم شد رفتم خونه ابجیم بعدا با داداشم اینا برم خونه بابام مامانم هم خونه داداشم بود رفتم اونجا برعکس همه فهمیدن دعوام کردن گفتن ما خونه نمیزاریمت😂بچه تو ول کردی بلاخره بچه باید بازی کنه حالا شما جای من چیکار میکنید یعنی من حساسم روبچه ام با هاشون قهر بودم دیروز تولدمم بود شب زود خوابیدم دیدم در گوش هم پیچ پیچ میکنن نگو همسرم به پسرم میگه به خاله اینا زنگ بزن بیان کیک اینا خریده بودن که منو خر کنن
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
صبحانه امیر شایانم : فرنی خرما بامغزیجات آسیاب شده.
همیشه تو تصورات خودم میدیدم بچه دار که بشم خب از یه سنی به بعد که بزرگتر شد و صبح ها برای صبحونه لقمه های کوچولو درست میکنم میدم دستش میخوره بازی میکنیم قدم می‌زنیم پارک میبرمش تو خونه صدای شیطونی کردنش بازی کردنش خنده هاش حرف زدناش مامان گفتنش
آخ مامان گفتنش اینقدر دلم میخواد بدونم امیرشایان صداش چجوریه چرا باید کلمه مامان گفتن رو فقط من بیمارستان رفتنی از زبون پرستارا بشنوم که همشون به من میگن مامان 🥺 ، امیر شایان که بستری شده بود صدام میکردن مامان بچه رو آماده کن بیا بریم اکو بگیریم ازش 🥺😓😥
خیلی دلم برای خودم و همسرم میسوزه ما به ناحق بی گناه گرفتار این بلا شدیم این بلارو اصلا خدا سرما نیاورد برعکس خدا خیلی دوستمون داره معجزه هاش رو بهم نشون داده بارها پسرم رو از دم مرگ نجات داده بارها پسرم تا مرگ رفت و برگشت اون شفای کامل دست خداست 🙏😭
بابا ، میگن پسر عصای دست باباس اما همسر من باید عصای پسرم بشه همسرمن خیلی حفظ ظاهر می‌کنه اما تو خلوت خودش گریه می‌کنه غصه میخوره و خیلی این عذابه برام همیشه با بچه های کوچک‌ بازی می‌کنه می‌خنده حرف میزنه، و غصه میخورم و تو دلم میگم الان تو باید با پسر خودت بازی میکردی الان باید پسرت رو می‌بردی پارک بیرون ، وقتی بیرون میریم البته بیرون که برای گردش نمیریم همون بیمارستان دکتری میریم و گاهی همسرم باهام میاد وقتی یه پدر و پسری از جلوی ما میان می‌گذرن من همسرمو میبینم که چشماش پر میشه میبینم که این حسرت تو دلش هست و تو تصورات خودم پسرم رو با باباش میبینم که میرن بیرون بازی میکنن میره براش خوراکی می‌خره باهم قدم میزنن پارک می‌بردش حسرت تمام این چیزها تاابد تو قلب من و همسرم میمونه 🖤
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
میخواستم اسنپ بگیرم دکتر ژنتیک میریم داشتم به لیست سفر های من نگاه میکردم از پارسال فقط دکتر بیمارستان تازه خیلی چندین بار شوهرم خودش برده اسنپ نگرفتم ، از پارسال که مهر امیر شایان رو همون ماه اول که بدنیا اومد می‌بردم دکتر های مختلف تا آبلن که مشهد رفتیم اسنپ گرفتیم برای راه آهن با قطار می‌رفتیم مشهد ، تا ماه آذر که تشنج کرد و از اونجا بود که دکتر رفتن ها بیمارستان رفتن های ما شروع شد از آذر ماه خیلی دیگه اون نگرانی و ترس ما بیشتر وجدی تر شده بود برای دکتر رفتن هامون که تشنج کرده بود مادنبال دلیل بودیم که چیشد یه ماه قبل هر دکتری می‌بردیم برای گربه و بی‌قراری های شدید امیر شایان همشون میگفتن چیزی نیست کولیک داره چطور شد همون بچه سالمی که همه تاییدش میکردن تشنج کرده ، همه اینا با نگاه کردن به این لیست سفر اسنپ اومد و مرور شد و خیلی دلم برای خودم سوخت وبغضم گرفت که چه قدر سرنوشت یه آدم می‌تونه غم انگیز وبد باشه ......
داریم میریم دکتر ژنتیک برای بیماری امیر شایان و سوال هایی هنوز من جوابش رو نگرفتم