امشب خیلی دلم گرفته خیلی کم آوردم خیلی شکستم چن روزه همینجوربغض توگلوم میشینه چشمام پرمیشه ونمیتونم گریه کنم یغضمومیخورم انگاراین مادرشدنه بدجورمحکمم کرده یه چیزی تووجودم جلومومیگیره ک گریه کنم نمیدونم اما ازنظرخودم ضعیفم هنوز اونقد ک باید محکم نشدم دربرابرسختیای مادرشدن دربرابرحرفایی ک از بقیه میشنوم اینکه چرا لاغرشدی چرا سخت میگیری چرا فلان کارو میکنی مگه فقط تو زاییدی؟؟۹ماه دارم این حرفارو میشنوم اونا ک خسته نمیشن ازگفتنشون پس چرا من محکم نمیشم جلوشون؟هربارم لال میشم زبون ندارم جواب بدم نزدیک ده روز پسرم حالش خوب نبود بدترین روزای عمرم بود پرازاسترس ونگرانی بیخوابی هیچکس جزخانواده خودم کنارم نبودن انقدبهم سخت گذشت این یک مدت ک یک هفته س سردرددارم باهیجی هم خوب نمیشه بین اینهمه فشارمادرشوهرم ک حتی حال پسرمو درحد زنگ زدن نپرسید امشب اومده باخنده میگه وااای چقد ریختی یهو لاغر شدی دوباره .بااین حرفش فشارای این چن وقته یادم اومد ولی نتونستم جواب بدم این حرفو ۹ماهه ب میزنه درک نداره ک من دارم بچه شیرمیدم واین طبیعیه وزن کم کنم شعورنداره ک ۱۰روزپسرم حالش خوب نبود شب وروزنداشتم بعدباخنده ای ک نمیدونم چ دلیلی داشت اینو به من میگه خیلی دلم شکست خیلی زیاد انقدی ک باخودم عهد کردم همیشه همه جا مواظب حرفام باشم ک یوقتایی مث امشب دل کسی مثه خودمو نشکنم چون مطنئنم کارما داره من ک سپردم ب خدا اما چقدحرفا لحن صحبتا میتونه قلب آدمارو ب دردبیاره اون حرفشو زد و رفت الانم راحت خوابیده اما من اینجا بعدساعت ها هنوزم از حرفش ولحنش وخنده اش دلم گرفته

۱۵ پاسخ

ب طرف بگو
امیدوارم روزگارت مثل ذاتت باشه برات
حالا ببین دعات کردم یا نفرین

چونکه هیییچکس درک نمیکنه
مخصوصا کساییکه فرزندان آسانی داشتن
من ۷ ماهه شرایط سختی رو میگذرونم همراه شوهرم
وقتی یه
جاهایی مجبوریم توضیح بدیم میگن ول کنید بابا سخت نگیرید😐😐
حالا ما دقیقا نمی‌فهمیم چیو سخت نگیریم
نمیدونیم واقعا رفلاکس بچه و این همممه داستان پشتش کجاش تحت کنترل ماست ک سخت نمیگیریم
دیگه نتیجه گرفتیم واقعا نمیفهمن پس تا جاییکه میتونیم فاصله میگیریم تا بچه بهتر بشه

بخدا ب منم فامیلای شوهرم میگن وااای چقد لاغر شدی کمرت یوجب شده چرااا؟
میگم نمیدونم اهمیت نمیدم حالا خوبه شوهرت هواتو داره من چی بگم ک انقد رابطمون سرد شده ک زبون همو نمی‌فهمیم کلیم با بی احترامی حرف میزنه باهام بخدا من از تو خسته ترم دیگه نمیدونم چکار کنم

دقیقا حرفای دل منو زدی انقد ک دیگران حرفی میزنن و دخالت میکنن تو امور بچه داریه من و میگن تحمل نداری و تو کم طاقتی در صورتی ک ظرفیت آدما فرق داره منم تحت فشاررررم میفهممت و اصلا ب مادری هیچکدوم این حرفا رو نمیزنم چون میدونم ناراحت میشه

منم خیلی خیلی میشنوم چون خیلی شکسته شدم کسی جز خودمون درک نمیکنه من حتی خانواده خودم میگن سخت میگیری به خودت. من دوقلو دارم یه ساعت فقط دخترمو گذاشتم پیش مادرم و پسرمو بردم دکتر وقتی برگشتم گفت بیچاره به حالت چقد اذیت شدیم و دخترت وابسته هست بهت. بقیه خانوادمم همینو گفتن ده دوازده روز رفتم موندم خونه پدرم چون شوهرم کارش شهرستانه . تازه فهمیدن از دست دوقلوها چی میکشم . حالا باز یه کم میگفتن خودت بزرگش میکنی گفتم شما هم اگه خواب و خوراک نداشته باشید و دغدغه مادر میفهمید من چی میگم... اینا رو ول کن بخدا من ایمان دارم که نمک میپاشن به دل خسته ی آدم اینا تاوان داره...

والا من با اینکه شیرم نمیدم بشدت لاغر شدم ولی من بارداریم سخت بود شوهرم زندان بوده و هست ولی بازم همه میگن چقدددد پیر شدی بابا من بدون شوهر تازه ی قولمم از بین رفت بچم نارس ۳۲ هفته سرکلاژی استراحت مطلقی ۴۰ روز بستری شدم بیمارستان 🥲🥲🥲چرا بعضیا فکر میکنن ما سنگیم😢😢

وقتی اینجوری بهم‌میریزی اونو به هدفش میرسونی پس دیگه نزار به هدفش برسه یا با جواب یا با نشنیده گرفتن

برای چی میسپری به خدا؟
هاااان!؟
خدا ارحم الراحمینه. میبخشه.
دستتو بنداز دو طرف دهنش جرررش بده .
خودت دست به کار شو . نسپر به خدا.

بیخیال بابا بزاربگه مگه چیه خودش جای خداس یاپیغمبر بگه یانگه بدرک همین ک مواظب بچت هستی وداری ب بچت شیرمیدی بهترین مادر دنیایی

کنم اولاش حرف همه برام مهم بود ولی الان مهم نیست

قشنگ درکت میکنم. اما به مرور یاد میگیری به هر حرفی بی تفاوت باشی .این گوش در اون گوش دروازه .هروقت یاد گرفتی به آرامش میرسی .قرار نیست برای هر حرفی ساعت ها بشینی و غصه بخوری و زندگیتو زهر کنی .به قول خودت اون راحت خوابیده پس تو چرا راحت نخوابی؟اگر بخوای اینجوری فکر کنی در واقع بازنده تویی .تویی که خودتو داغون میکنی

برات مهم نباشه عزیزم تو ک خانواده خودت باهات خوبن حالا من خانواده خودمم بچه هاشون بچمو اذیت می‌کنن حرف بزنم باختم اونا هم باهام خوب نیستن و شوهرمم اکثر وقتا ماموریت داره مجبورم یا تنها با بچه کوچیک خونه باشم یا برم اونجا حرف بشنوم 🤦‍♀️

عزیزم تاپیکتو خوندم
من خیلی خوب درکت میکنم
چون منم یه مادرم
حرفایی ک تو شنیدی من شنیدم
اذیتایی ک شدی منم شدم
واقعا درکت میکنم
مادر شوهرتو بسپر ب خدا
نفرینش نکن فقط ب خدا بگو الهی مثل خودشون بزاره سر راهشون

ناراحت نباش بعضی ها از بی شعوریشون حرف میزنن خودتو حرص نده الکی

به همسرت گفتی داستان

سوال های مرتبط

مامان اقا علی مامان اقا علی ۸ ماهگی
تجربه ی من 🌺از پستونک گرفتن🤗
دوستان من از ۴ ماهگی پسرم رو از پستونک گرفتم گفتم تجربه ی خودمو بنویسم شاید بدرد شما هم بخوره ...
علی به شدت وابسته ی پستونک بود در حدی ک همیشه باید توی دهنش باشه و حتی زمانی ک گرسنه بود و من پستونک رو از دهنش می‌کشیدم گریه میکرد ک باز هم پستونک رو بهش بدم ولی بزور شیرشو میدادم ک بخوره...
شب هم توی دهنش بود آخر شب ک مینداختش باز بیدار می‌شد گریه میکرد ک باز هم من توی دهنش بزارم ...خلاصه در حدی وابسته بود ک همیشه مک بزنه🌺
پستونک فواید ی داره برای بچه هایی ک کولیک دارن (علی کولیک داشت)
و برای اونایی ک بیش از اندازه شیر میخورن و برای اینکه رفلاکس نگیرن دکتر پیشنهاد اینو میده ک بهش پستونک بدید ک شیر بیشتر نخوره..
اما وقتی این مشکلات برای یک مدت بوده و حل شده دیگه یعنی وقتش رسیده ک بچه رو از پستونک بگیرید...
یکی از مهمترین ضررهاش اینه که بچه اونقدر مک میزنه ک سیری کاذب میاره و باعث میشه بچه کمتر شیر بخوره

علی ب شدت وابسته بود و من دیگه کلافه شده بودم چون شیر نمی‌خورد تصمیم گرفتم هر چقدر هم گریه بکنه بازم پا بزارم رو دلم و تحمل بکنم..خب روزا خیلی گریه میکرد و من تصمیم گرفته بودم ک با چیزای دیگه سرگرمش بکنم وقت خواب شدت گریه بیشتر میشد ک براش آهنگ میزاشتم و تکونش میدادم شب تا صبح هم خیلی بیدار می‌شد و بخوابی خیلی کشیدم ولی بعد از یک هفته عادت کرد ک دیگه بدونش بخوابه ...اون روزا هم هیچ جا نرفتم ک اول کامل فراموشش بکنه و بی قراری هاش کمتر بشه...بعد از ۱۵روز کاملا فراموشش کرد انگاری اصلا وجودی نداشت🤗
اگه هر چه زودتر ترکش بدید چون حافظش چند روزست زود فراموشش می‌کنه
اما اگه بزارید یک سال ب بالا بشه اونوقت باید چند ماه بگذره چون حافظشون قوی تر میشه .