۸ پاسخ

چرا من عفت کلام ندارم
اگه من بودم میگفتم هی سلیطه کوچولو تو کی ر پسرمم نیسی گم شو برو اونور بازی کن
وقتی بقیه وقت نزاشتن بچشون و تربیت کنن من بشینم تو دو دیقه تربیتش کنم

تشویقش کن بهش جایزه بده
بگو تو قوی هستی
میتونی از پس فلان کار بربیای
مامان بهت افتخار میکنه
و از این حرفا
باهاش بازی کن تو بازی خودت عمدا بباز
ک فکر کنه واقعا میتونه
بچن دیگه
باز اون بچه عجیبتر ک این حرفا رو زده

ازش بپرسید چی باعث شده این فکر رو بکنی
بعد بگید به نظرت برای اینکه این حس درست بشه باید چیکار کنیم مثلا یکم کمک میخوای
باهاش همدردی کنید بگید گاهی وقتها پیش میاد حتی آدم بزرگا نمیتونن یه کاری رو بکنن ولی بعدش که تلاش میکنن و سعیشونو میکنن میتونن انجامش بدن

من بودم بچه مو برمی‌داشتم از جای اون حالا یکم درجواب بگو تو قوی هستی بزرگ هستی زیبا هستی شجاع هستی خودش خوب میشه

مادران عقده ای بچهای عقده ای بار میارن

تو قصه بهش بگو.
فردا شب موقع خواب بگو یه فسقلی بود میره پارک بعد بچه بی ادبی به اون گفت من بزرگترم و اینا(با اب و تاب بگو)
بعد فسقلی اومد خونه به مامانش گفت من کوچیکم ضعیفم و اینا....
مامانش گفت نه عزیزم ضعیف بودن به این معنیه نیست و ضعیف بودن یعنی این....تهشم فسقلی خوشحال شد که وااااای یعنی من ضعیف نیستم مامانش گفت معلومه که نه تو بهترینی و اینا
من یه خلاصه گفتم خودت درستش کن

اشکالی نداره یه مدت که باهاش حرف بزنی و تشویقش کنی فراموش میکنه

همون لحظه بايد دخترت مياوردي كنار نميشناسي باهاش بازي كنه وقتي حرفشون شنيدي

سوال های مرتبط

مامان اهورا مامان اهورا ۲ سالگی
سلام خانما خوبین امروز یکی از مامانای باردار 37 هست میخواست زودتر زایمان کنه میگفت خسته شدم بعد من یاد یه خاطره ای از خودم افتادم یادمه منم 37ودو سه روز داشتم رفتیم عروسی پسر عمم بعد اونجا متوجه شدم که منو دختر عموم طبق سنو ان تی تو یک روز تایم زایمانمون بود اون شب 😂😂😂😂دختر عموم بهم گفت دکتر بهش نامه داده برای چهارشنبه همون هفته بره برای سزارین اینقدر ترسیده بودم اونشب انگار یه چیزیو با سرعت بالا کوبیده بودن تو صورتم من همش فکرمیکردم یک ماه دیگه برای زایمان وقت دارم وقتی اون گفت من دارم زایمان میکنم اینقدر خودمو به زایمان نزدیک ندیده بودم اصلا باورم نمیشد تو ماه خودمم😂😂انگار از یه خواب عمیق به بدترین شکل ممکن بیدارم کردن جالبیش اینجا بود خونمو هم تمیز نکرده یعنی یه جورایی هبچ امادگی برای زایمان نداشتم و دقیقا روز سشنبه همون هفته که قرار بود مادرو خواهرم بیان کمکم برای تمیز کردن خونه کیسه ابم پاره شد یعنی چهار روز بعداز اون شب رفتم زایشگاه برای زایمان جالبترش این بود که دختر عموم رو هم همزمان با من اورده بودن زایشگاه اونم دردشو یاد کرده بود 😂😂😂الان که نگاه میکنم میبینم چقدر بیخیال بودم و چقدر بعضی مامانا برنامه ریزی دارن برای زایمانشون اینقدر اومدنش غافلگیرانه بود که من حتی نه موهامو رنگ کردم نه اصلاح کرده بودم نه خونم تمیز بود حتی خرید خونمم نکرده بودم 😂😂😂بیچاره خواهر وشوهرم تا روز بعد که من از زایشگاه مرخص شدم خونمو مثل گل تمیز کرده بودن شوهرمم کل خرید خونرو تنهایی انجام داده بود در کنار کمک هایی که به خواهرم تو تمیزی خونه و جابجایی وسایل داده بود 😂😂😂