۷ پاسخ

چرا من عفت کلام ندارم
اگه من بودم میگفتم هی سلیطه کوچولو تو کی ر پسرمم نیسی گم شو برو اونور بازی کن
وقتی بقیه وقت نزاشتن بچشون و تربیت کنن من بشینم تو دو دیقه تربیتش کنم

ازش بپرسید چی باعث شده این فکر رو بکنی
بعد بگید به نظرت برای اینکه این حس درست بشه باید چیکار کنیم مثلا یکم کمک میخوای
باهاش همدردی کنید بگید گاهی وقتها پیش میاد حتی آدم بزرگا نمیتونن یه کاری رو بکنن ولی بعدش که تلاش میکنن و سعیشونو میکنن میتونن انجامش بدن

من بودم بچه مو برمی‌داشتم از جای اون حالا یکم درجواب بگو تو قوی هستی بزرگ هستی زیبا هستی شجاع هستی خودش خوب میشه

مادران عقده ای بچهای عقده ای بار میارن

تو قصه بهش بگو.
فردا شب موقع خواب بگو یه فسقلی بود میره پارک بعد بچه بی ادبی به اون گفت من بزرگترم و اینا(با اب و تاب بگو)
بعد فسقلی اومد خونه به مامانش گفت من کوچیکم ضعیفم و اینا....
مامانش گفت نه عزیزم ضعیف بودن به این معنیه نیست و ضعیف بودن یعنی این....تهشم فسقلی خوشحال شد که وااااای یعنی من ضعیف نیستم مامانش گفت معلومه که نه تو بهترینی و اینا
من یه خلاصه گفتم خودت درستش کن

اشکالی نداره یه مدت که باهاش حرف بزنی و تشویقش کنی فراموش میکنه

همون لحظه بايد دخترت مياوردي كنار نميشناسي باهاش بازي كنه وقتي حرفشون شنيدي

سوال های مرتبط

مامان فندق   وتو دلی مامان فندق وتو دلی ۲ سالگی
خانما میشه خواهش کنم راهنماییم کنید .الان وقت کردم بنویسم پسرم اصلا اصلا از من جدا نمیشه فقط از من بازی میخاد توروخدا نیاید بنویسید خب بچته پیش تو نره پیش کی بره از صبح که چشم باز میکنه میگه بیا تفنگ بازی بیا توپ بازی بیا این بازی بیا اون بازی هر چقدر هم باهاش بازی کنه بازم میخاد یعنی ازت میخاد که تو باهاش بازی کنی اصلا تنهایی بازی نمیکنه تنهایی تو اتاق نمیره فقط چسبیده به من خیلی کلافه میشم ولی موضوع این نیست من همش نگرانم در آینده از این بچه ها بشه که هیچ کاری ازشون برنمیاد فقط محتاج پدرومادر هستن واس هر کاری هر چقدرم بهش توضیح بدم که الان کار دارم اصلا انگار نه انگار مثلا امشب پسر کوچیکم داشت زار میزد از دل‌درد خودم داشتم دیونه میشدم اونم چسبیده بود بهم که بیا توپ بازی کنیم هی بهش میگفتم ببین داداش بغلمه اصلا انگار نه انگار ولی به اون ربطی نداره اونم که خاب باشه باز دست از سر من برنمیداره اصلا از خدامه بره تو اتاقا خرابکاری کنه کشو بریزه بیرون بپاشه ولی اگه من برم تو اتاق دنبال من میاد با منم برمیگرده واااااااااااااااااااااای خستم سرم رو محکم با روسری بستم
مامان فاطمه مامان فاطمه ۲ سالگی
سلام مامانا.میشه بهم بگین در اتفاقی که تعریف میکنم عکس العمل شما چیه؟ دختر دوستم یکسال و نیم از دختر من بزرگتره.خب هیکلش کمی‌بزرگتره ماشاءالله. دخترم دو سال و ده ماهشه.دختر دوستم چهار سال و سه ماه. این دوتا وقتی بازی‌میکنن دختر دوستم خیلی زور میگه.یه هو وسایل و اسباب بازیهارو میگیره و نمیده و جیغ دختر منو درمیاره.کلا ادم زورگویی هست.این اتفاق وقتی تونه اونا هستیم میفته.خیلی راحت به دخترم میگه نمیخوام بهت فلان چیزو بدم و خب دخترم جیغ میزنه.تا اینجاش مشکلی ندارم.بالاخره تو بازی بچه ها این هست.جالبه وقتی یه عالمه جیغ و داد کردن اخر سر به دخترم میده. خونه خودشون میگم وسایل خودشه ولی کقتی خونه ماهم میان باز همین بساطه.دختر من برای وسال خودشم باید گریه کنه.وقتی دوتاشون دستشون عروسکه و دارن بازی میکنن یه دفعه دختر دوستم میگه نمیدم و برمیداره میره.و دخترم گریه میکنه.دختر من هنوز خیلی کوچیکه.بجای دفاع از خودش گریه میکنه.دختر دوستم هم زرنگه سریع میگه من میرم خونمون.یعنی تا تو بازی اذیت میشه به مامانش میگه بدیم خونمون.دختر منم چون دوست داره باهاش بازی کنن باج میده میگه باشه. ایندفعه که خونمون بودن به دختر دوستم گفتم نمیشه اخه همه چی رو‌بگیری.مادرش هم بهش چیزی نمیگه.اونا بچه هستن نمیفهمن.ما بزرگترا که میفهمیم.ما باید یه چیزایی رو بگیم بهشون که زور نگن.صندلی دخترم رو میمیره و بهش نمیده.میشینه روش بلند نمیشه.شما بودین چکار میکردین؟ حق دارم ناراحت باشم و اعتراض کنم و وارد بازیشون بشم؟ اخه خیلی از جیغ و دادهاشون سر زورگویی دختر دوستمه
مامان اهورا مامان اهورا ۳ سالگی
سلام خانما خوبین امروز یکی از مامانای باردار 37 هست میخواست زودتر زایمان کنه میگفت خسته شدم بعد من یاد یه خاطره ای از خودم افتادم یادمه منم 37ودو سه روز داشتم رفتیم عروسی پسر عمم بعد اونجا متوجه شدم که منو دختر عموم طبق سنو ان تی تو یک روز تایم زایمانمون بود اون شب 😂😂😂😂دختر عموم بهم گفت دکتر بهش نامه داده برای چهارشنبه همون هفته بره برای سزارین اینقدر ترسیده بودم اونشب انگار یه چیزیو با سرعت بالا کوبیده بودن تو صورتم من همش فکرمیکردم یک ماه دیگه برای زایمان وقت دارم وقتی اون گفت من دارم زایمان میکنم اینقدر خودمو به زایمان نزدیک ندیده بودم اصلا باورم نمیشد تو ماه خودمم😂😂انگار از یه خواب عمیق به بدترین شکل ممکن بیدارم کردن جالبیش اینجا بود خونمو هم تمیز نکرده یعنی یه جورایی هبچ امادگی برای زایمان نداشتم و دقیقا روز سشنبه همون هفته که قرار بود مادرو خواهرم بیان کمکم برای تمیز کردن خونه کیسه ابم پاره شد یعنی چهار روز بعداز اون شب رفتم زایشگاه برای زایمان جالبترش این بود که دختر عموم رو هم همزمان با من اورده بودن زایشگاه اونم دردشو یاد کرده بود 😂😂😂الان که نگاه میکنم میبینم چقدر بیخیال بودم و چقدر بعضی مامانا برنامه ریزی دارن برای زایمانشون اینقدر اومدنش غافلگیرانه بود که من حتی نه موهامو رنگ کردم نه اصلاح کرده بودم نه خونم تمیز بود حتی خرید خونمم نکرده بودم 😂😂😂بیچاره خواهر وشوهرم تا روز بعد که من از زایشگاه مرخص شدم خونمو مثل گل تمیز کرده بودن شوهرمم کل خرید خونرو تنهایی انجام داده بود در کنار کمک هایی که به خواهرم تو تمیزی خونه و جابجایی وسایل داده بود 😂😂😂