۱۵ پاسخ

عزیزم باهاش صحبت کن علتش بفهم البته خب این ک گفتی فراری نیست مریض بنده خدا
ممکن برا بعضیا پیش بیاد این دوری ولی باید رفع بشه ادامه دار نش مدیریت منی تر چیزی ن عزیزم هیچ سردی پیش نمیاد

دقیقا شوهر منم همینه😄😄😄
همش هم میگه بریم خونه مامانت و بهونه های مختلف میاره

بعضی از مردها با اومدن یه عضو جدید به خانواده دچار افسردگی میشن
باید بهش فرصت بدی و زیاذ بهش گیر ندی و اذیتش نکن اجازه بده از غار تنهاییش دربیاد ولی حواست بهش باشه محبت کردن و آرامشت یادت نره و کارهای بچه رو سعی کن دوتایی انجام بدید، ورود به بچه داری و بغل کردن و بوسیدن و کنار هم بودن برش میگردونه شک نکن. همیشه هم سعی کن کار بچه تموم شد بری پیشش بخوابی تنهاش نذار، هرچند ما زنها ببشتر به محبت نیاز داریم ولی به نظرم مردها لوسترند

نمیخوام ناراحتت کنم شاید با یکی دیگه رابطه هست آخه مرد نمیتونه تحمل کنه بیشتر از ۴ روز شوهر من هر روز رابطه میخواد دیگه من نمیکشم‌ الان که زایمان کردم پدرمو درآورده تو بارداری هم نداشتیم ولی خودشو با ی جوری خالی میکردم من یعنی خودش بیشتر ح ش ری هست ولی من‌ اگه جایی باشم بیشتر از ۴ روز نمیتونه بمونه میاد میاره

منم قبل بارداریم لاغر بودم الان همش تیکه بهم میندازه شکمو نگاه چاق شدی این حرفا و این منو خیلی ناراحت میکنه منی که صدمو برای بچم میزارم فقط یکی دوبار شده بچرو گذاشتم برای مادرم رفتم با دوستم بیرون میاد میگه رفتی بیرون همیشه به گردش بابا با کنایه میگه میگه وظیفت اینه بمونی همش خونه به بچه برسی

اصن مردارو نمیشه شناخت یه شب که باهات رابطه برقرار میکنه فرداییش حرف دوستتو یا خواهرتو میزنه مثلا به قول خودش شوخی ولی من جدی میگیرم هه🙄

نمیدونم چرا آقایون درک ندارن بخدا بعضی وقتا بد جور دل آدم میگیره

شاید انقددوری‌کرده سرد شده یا جور دیگه تنهایی کارشو میکنه مردا کلا سریع سرد میشن یه فاصله بیفته

اره من فک میکردم ما اینجوری هستیم

من بچه اولم این مشکل نداشتیم ولی بچه دومم همین حالتو ماهم داریم منم که بهش میگم میگه بزار کامل خوب شی بعد گفتم ۶ ماه شد ۴ ماه قبل بدنیا اومدن بچه ۲ ماه که بچه ام بدنیا اومده انگار نه انگار منم گفتم اینجوری نمیشه باید بریم مشاوره

وای فک کردم ما اینطوری شدیم

میدونم سختته ولی باهاش حرف بزن نمیخوام بترسونمت ولی شوهر خواهرم اینجوری بود فهمید شوهرش یه زن رو صیغه کرده چون بااون انجام میداد دیگ میلش به خواهرم نبود ولی بعنوان مثال گفتم حتما باهاش حرف بزن بگو نیازدارم و...

من که هنوز 40روزم نشده. ولی فکر نکنم اینجوری بشه. شاید مشکل دیگه ای داره

به نظرم یه شب که حالش خوب شد خودتو خوشکل کن لباس باز بپوش برو خودت پیش قدم شو

خب چرا همینا رو به خودش نمیگی؟
یه شب بچه خوابید بشین باهاش حرف بزن ببین شاید مشکلی به وجود اومده

سوال های مرتبط

مامان maman Nelin🌈💖 مامان maman Nelin🌈💖 ۳ ماهگی
مامانا ذهنم خیلی درگیره
امشب برای شام رفتیم خونه ی مادرشوهرم. قرار بود شب اونجا بخوابیم. چون معمولا بچمو که میبرم جایی بعدش میارم بد خواب میشه. بردمش اونجا همش خواب بود بچه. ساعت ۸ بهش شیر داده بودم خوابید ۱۱ قرار شد بهش شیر بدم اگه خوابید و بیدار نشد شب همونجا بخوابیم. اگه بیدار شد بیاریمش خونه ی خودمون. من ۱۱ بهش تو خواب شیر دادم. همیشه همینکارو میکنم. پدر شوهرم شروع کرد گفت تو خواب بهش شیر نده و فلان گفتم اگه بیدار شه خودش دیگه نمیخوابه قلقش دستمه. گفت نکن اینکارو بچه بد خواب میشه خلاصه توضیح دادم که اگه بیدارش نکنم خودش بیدار شه خوابش کلا میپره تو خواب بهش شیر بدم میخوابه دوباره. مادر شوهرمم از اون طرف جو میداد که آره بچه ی منو اذیت میکنن و فلان‌ خواهر شوهرم چند بار بهش اشاره داد که بسه دیگه چیزی نگو این باز میگفت بچه ی منو اذیت میکنن؟ هی میگفت. منم دیدم ساکت نمیشه برگشتم گفتم آره ما بچه رو شکنجه میکنیم تنبیه بدنیش میکنیم. خلاصه که شیر دادم و بچه خوابید بازم بیدار نشد. به شوهرم گفتم بمونیم شب مادر شوهرم گفت حالا میخواین امتحان کنین برین خونه ببینین شاید خوابید اگه نخوابید بیارینش منم دیدم اینجوری گفت به شوهرم گفتم بریم خونه.
به نظرتون من جوابشو دادم کار بدی کردم؟ نمیدونم چرا عذاب وجدان گرفتم.
خدایی آدمای بدی نیستن اما امشب واقعا عصبیم کرده بودن
مامان my lovely baby مامان my lovely baby ۳ ماهگی
خاطره بارداری #قسمت ۳
فرداش با یه کمردرد حسابی بیدار شدم و دیدم نه باز خبری از لکه‌ام نیست دیگه پا شدم شال و کلاه کردم رفتم با شوهرم آزمایشگاه آزمایش دادیم و اومدیم خونه جوابش قرار بود هفته بعدش آماده بشه چون آهن و کم خونی و ادرار و چند تا چیز دیگه هم بود . دو شب بعدش شوهرم زود اومد خونه هی به من گیر داده بود که پاشو برو از تو یخچال میوه بیار بخوریم منم می‌گفتم خودت برو بیار. دیگه انقدر گفت که پا شدم رفتم سر یخچال و دیدم بله یه کیک خریده گذاشته اونجا چون فرداش تولدم بود اینم از مدل سورپرایز کردن همسر منه 😄 گفتم حالا که کیک گرفتی فردا بریم چند تا عکس باهاش بگیریم رفتیم مت ناژنون که اصفهانیا می‌دونن چقدر سرسبز و قشنگ یه چند تا عکس گرفتیم و برگشتیم خونه منم دیدم لباس پوشیدم و آماده‌ام ماشینم بیرون هست گفتم برم جواب آزمایشمو بگیرم پا شدم رفتم آزمایشگاه. مسئول آزمایشگاه آزمایش دستمو گفت ۴ ۵ هفته ای، گفتم بله؟؟؟؟؟ گفت دعوام نکنیا بارداری با چنان ذوقی گفتم نه بابا دعوا چیه مرسییییی که همه همکاراش جمع شدن گفتن چه خبره گفت که این خانم بارداره و خلاصه همشون برام ذوق کردن و بهم تبریک گفتن. گفت آخه خیلیا میان اینجا وقتی بهشون میگیم باردارن ناراحت میشن گفتم نه من اصلاً اینجوری نیستم خیلی هم خوشحال شدم. اصلاً باورم نمی‌شد چون انقدر پریودم عقب افتاده بود دیگه بیبی چکم اطمینان نمی‌کردم یک عالمه اززمایش داده بودم و همیشه منفی بود و این سری مثبت .نشسته بودم تو راهرو ازمایشگاه و گریه میکردم اینم عکس اون روزه
خلاصه که بهترین کادو رو خدا روز تولدم بهم داد🥹🥹🥹🥹
مامان نلین💕✨ مامان نلین💕✨ ۲ ماهگی
سلام تا دخترم خوابیده دلم خاست بیام از تجربه زایمان طبیعیم بگم..
پارت ۱

۳۹ هفته و دو سه روز بودم که با شوهرم رفتیم بیرون خرید نزدیک مطب دکترم بودم شوهرم گفت تا اومدیم اینجا زنگ بزن دکتر یه سر بریم پیشش(چون هفته آخر بود نوبت نزد برام گفت اگه به دنیا نیومد خودت بیا)
رفتیم مطب و نوار قلب اینا گرفتیم بعد دکتر اومد معاینه کنه تا دست زد کیسه آبم پاره شدددد🥲
گفت کیسه آبت به مو بند بوده و من خیلی وقتا برای بقیه مجبورم با سوزن سوراخ کنم کیسه آبو…
یه ترسی تمام وجودمو گرفت از اینکه دیگه قراره زایمان کنم
دستام شروع به لرزیدن کردن
دکتر باهام حرف زد و یه کم آرومم کرد
راستش بیمارستان تا اون لحظه هم باز تصمیم نگرفته بودیم کجا بریم
دکترم پیروزی بود گفت کجا میری بیمارستان گفتم احتمالا بریم قلهک
گفت من خودم بیمارستان تهرانپارسم هزینه دستمزد و خود بیمارستان ۱۱ تومنه
گفتم دوتاش؟ گفت بله
دیگه گفتم دکتر خودمه خب خوبه گفتم پس باشه میرم اونجا
زنگ زد سفارشمم کرد و بهش گفتم میتونم برم خونه پردیس وسایلمو بیارم؟
گفت نه باید بری بیمارستان همسرت میره وسایلت و بیاره
خلاصه راه افتادیم بیمارستان تهرانپارس