۱۰ پاسخ

از امروز قول بده هم به خودت احترام بزاری هم به دخترت
سعی کن اول اول خودت باهاش خوب باشی با زبون نرم و محبت آغوش
واسش وقت بزار باهم تو خونه کاردستی درست کننی کیک درست کنین غذا درست کنین تو کارهای خونه شریکش کن
برین باهم پارک بیرون
همسرت باهاتون وقت بگذرونه و شما هرروز خونه باش و جایی نرو چه نیازی هرروز بری خونه پدر و مادر
وقتی ازدواج میکنی همه زندگیت میشه همسر و فرزند خانواده ای که تشکیل دادی
با تماس تصویری و تلفن احوال پرس شون باش
حال خودتو فقط همسرت باید خوب کنه حال زن که خوب باشه حال زندگی خوبه حال بچه خوبه

چون هیچ تلاشی برای اون نمیکنی و فقط میگی من وابسته خانوادم هستم!

گاهی اوقات بچه ها برا اینکه توجه بزرگترا رو جلب کنن دست به هرکاری میزنن
سعی کن بیشتر وقت بزاری و بیشتر بهش محبت کنی همه این کاراهایی که میدونی خطرناکه تو قالب داستان بهش توضیح بده
با مشاور کودک مشورت کن

عزیزم شاید نیاز باشه از مشاور یا تراپیست کمک بگیری

عزیزدلم یه مدت بیشتر بهش توجه کن صددرصد کمبود محبت داره این کاراش هم برای جلب توجه هست که انجام میده

عزيز تا ميتونى كارش رو ناديده بگير و بجاى بكن نكن زيادى بهش محبت كنى بى علت. بغلش كن بچسبونش به خودت. تا ميتونى باهاش سفال بازى يا گل بازى كن آرد بيار جلوتون بزار كاردستى درست كنيد بعد حتما برو آخرين پستم رو ببين كه به خاطر شما ميزارم .

فقط نزار بخوره حداقل شیطنت تاحدودی کم میشه

ببین دخترا شکلات میخوره یا هرخوراکی شیرینی؟؟ غذاخوردنش چه طوره؟؟

ببین یه مدت بیشتر بهش برس
وقتتو براش بزار
ببین چطور تغییر می‌کنه

نفهم تویی ک نمیدونی بچس ن باهاش بازی میکنی ن واسش وقت میزاری بعد میای میگی بچم بده

سوال های مرتبط

مامان نرگس مامان نرگس ۵ سالگی
سلام..مامانا اعصابم خیلی خرده..دخترم به حرفم گوش نمیده..ما خونه یکی از فامیل ها هیئت بودیم سه شب بود که ما دو شبش رو رفتیم..از قبل به دخترم کلی حرف زدم که جای بازی نیس و اروم باش و اینا..روز اول که رفتیم با بقیه بچه ها افتادن بهم.. سروصدا کردن.. منم همش بهش تذکر دادم.. اخر سرم یه کاره رفت به صاحب خونه گفت شکلات ندارید؟؟ من خیلیی خجالت کشبدم.. چون ظرف شکلات هم که اورد جلوش به جاش ادامس برداشت..برگشتیم خونه گفتم اگر قراره این کارهارو کنی فردا شب نمیریم.. و بستنی و پارک هم فعلا خبری نیس.. شب دوم نرفتیم...امشب هم که رفتیم دوباره افتاد به بچه ها یهو وسط عزاداری با صدای بلتد بچه هارو صدا زد..منم عصبانیشدم رفتم تو اتاق بهش گفتم اینجوری قول دادی و پاشو بریم و اینا.. گفت نه بمونیم.. منم دستش رو یکم فشار دادم گفتم اصلا برای چی با بزرگتر از خودت و پسرا بازی میکنی.. خیلی اعصایم خرد شده.. واقعا انگار دارم با دیوار حرف میزنم.. خسته شدم ازبس حرف میزنم و تذکر میدم اونم کار خودش رو میکنه...اینم بگما..تو اون جمع فقط من داشتم به بچم تذکر میدادم...یکی از مادرا که داشت کمک میکرد و بجه اش زیاد صدا میداد اصلا عین خیالش نبود.. حالا همش عذاب وجدان دارم که من چرا دخترم رو همش دعوا میکنم اینجور جاها..