تجربه زایمان طبیعی پارت ۲
.
تا اینا رفتن برا تشکیل پرونده منم زنگ مامانم زدم گفتم میخوان بستریم کنن از شانس من بابامم سردرد بود گفت صبر میکنیم تا بهتر بشه بعد میایم خیلی ناراحت شدم ولی خب چاره چی بود ؟
منم رفتم که آماده بشم همش از نوار قلب میگرفتن و یه چیز دیگه رو شکمم گذاشتن که دردام و کنترل کنم اسمشو نمیدونم😁
یکی از ماما ها اومد گفت از الان به بعد من معاینه ات میکنم و زیر نظر منی
هر ۱۰ دقیقه میومد یه سر میزد و میرفت بااینکه ۳۸ هفته و ۳ روز بودم پیشرفت خوبی داشتم و وقتی معاینه ام کردن فقط دو فینگر باز شده بودم ولی دردام شروع شده بود مث اینکه
ساعتای ۹ونیم ۱۰ بود که منو بستری کردن شب شده بود مامانم اینا میخواستن راه بیوفتن که مادرشوهرم زنگ زد که نمیخواد بیاید کسی و راه نمیده همراه و خودشم رفت خونشون من موندم و صدای جیغ اتاق بغلی
کل بدنمو استرس گرفته بود همش از پرستار می‌پرسیدم همراه من پشت دره؟ میشه همراهمو بگین بیاد پیشم
اتاق بغلی ام یه دختر ۱۹ ساله بود مامانشم پیشش بود خیلی دلم گرفت هم دردای خفیف پریودی داشتم هم دلم گرفته بود نصف شب بود خواب به چشمم نمیومد از صدای دختر اتاق بغلی استرس گرفته بودم هم اینکه مادرشوهرم به مامانم گفته بود نیا ناراحت بودم
منم هی یک و نیم ساعت اینور اونور راه میرفتم و رو توپ میشستم بعدش ۱۵ دقیقه ای نوار قلب میگرفتن همین تا ساعتای ۱۰ ۱۱ صبح ادامه داشت

مادر شوهرت چیکار داشت ....اصلن مامانت چرا گوش داد باید میومد دیگ

چ سخته تنهایی تو اون لحظه
فقط ب خاطر حس تنهاییه دارم ماماهمراهی میگیرم ک باهاش احساس راحتی دارم😑

خداشکر زایمان داشتم کسی هنوز دردش شروع نشد ولی درد من شروع شد جیغ میزدم همه اومده بودن بیرون بنده خدا ها میترسیدن

بقیش بنویس

مادرت چرا گوش کرد حرفشو باید میومد فدای مادرم یشم راه ندادن بیرون دم در نشسته بود نمیخابید اصلا
هی میگفتن برو می‌گفت من بدون بچم جای نمی‌رم دیگ نگهبان رفت

واویلا از دست مادرشوهرا

الهی ☹️ کاش مادرشوهرت از خودش تز نمیداد😒