قسمت پنجم از تجربیات پسر اولم :
کل ۹ ماه بارداری همسرم بخاطر کارش نبود و من فقط ۵شنبه جمعه ها میدیدمش. بسیار غصه میخوردم و چون خونه مامانم بودم تو خودم میریختم که نبینن غصه خوردنم رو .
خیلی همسرم رو دوست داشتم و خب شرایط بدی بود و ما فکرنمیکردیم که دقیقا ماه اول بارداری کارش منتقل شهر دیگه بشه. منم ویار داشتم تا هفته ۱۳ بشدت تهوع داشتم و بالامیاوردم و باهیچی خوب نمیشدم. نه اندانسترون و نه دمیترون . فقط لیموترش بو میکردم چند دقیقه حالم خوب میشد . میخوام بگم این خودخوری های توی بارداری باعث شد پسرم عشقی که من به باباش داشتم بره تو وجودش چون الان میمیره برای باباش . تمام عشق و زندگیش و رفیقش باباشه . یه طرز عجیبی. لباس همسرمو بذارم کنارش میخوابه آرامش میگیره . ولی غمی که بابت نبود همسرم کشیدم هم شاید باعث کولیکش شد . یعنی هم دوست داشتنم نسبت به همسرم روش تاثیر گذاشت و هم غم نبودش باعث دل درداش شد به نظرم.
آروغ گرفتن ازش هم هررررربار ۲۰ دقیقه حداقل طول میکشید . اگه نمیزد بالامیاوررد.انقدر که میخورد. بعد دکتر گفت به شونه چپ بخوابون و تخت کنار مادرش رو هم زاویه میدادیم خودش آروم گاهی بعد نیم ساعت آروغ کوچیکی میزد دیگه بالانمیاورد. یکم این روش آسونتر بود تا هی سر شونه تپ تپ بزنیم و آخرشم یا میزد و یا نمیزد و بالامیاورد و از کت و کول میفتادیم .

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان شهریار و همایون مامان شهریار و همایون ۱ ماهگی
قسمت سوم تجربیاتم از پسر اولم :
بعد از تولد :
پسرم بشدت شیر میخورد منم یکسره نمیذاشتم یه نق بزنه تا گریه میکرد شیرش میدادم . انقدر میخورد که توی هفته اول همه بچه ها وزن کم میکنن اون روز پنجم که رفتیم بهداشت اضافه کرده بود حدود یک کیلو . خودم توی هفته اول از شدت درد ۱۰ کیلو وزن کم کردم .
۱۰ روز اول خیلی سختم بود خوابیدن و پاشدن. دلم میخواست وقتی میشینم تخت نره پایین. تخت فنردار هم میره پایین .دلم میخواست روی یه تیکه سنگ بشینم و دراز بکشم که عمل و عکس العمل نشه . در اثر خوردن قرص سفکسیم ۱۰ روز اول بشدت دل درد و دل پیچه داشتم که دکترم گفت اونو قطع کنی خوب میشی و شدم .
بیخوابی های فراوون داشتم . پسرم نمیخوابید . در روز خوابش از اول خرگوشی بود .
مادربزرگم بچه رو میذاشت رو پاش و بچه عادت کرده بود به تکون خوردن . همسرمم وقتی بود بچه رو تو بغلش بشدت محکم تکون میداد تا آروم بشه و همینا باعث شده بود هی بخواد بیشتر تکون بخوره و وای که پدرم درومد . اشتباه مطلق بود . بشدت بغلی . نمیشد دیگه سرویس برم حموم برم . هیچ قطره کولیکی روش جواب نمیداد . فقط کولیکز اصل آلمانی که الان دیگه تو ایران نیست و من به همه پیشنهاد میکنم از نزدیکترین جا عراقه که مسافرم زیاد میره میتونن بگیرن براتون بیارن . واقعا جواب میده .
قطره و شربت خواب هم هیچی رو پسر من جواب نداد. بی بی سید و اهورا و هیچ.
تا ۲ماه هیچ غذای حبوبات داری نخوردم.ولی همچنان کولیک با ما بود ‌.
مامان معجزه💙🧿 مامان معجزه💙🧿 ۲ ماهگی
پارت اول:: سلام دوستای گلم اومدم از تجربه زایمانم بگم براتون. من بیمارستان انصاری نارمک زایمان کردم از اول تصمیم داشتم سزارین کنم چون واقعا از طبیعی فوبیا دارم.. ساعت 5ونیم صبح 6خرداد رفتم بیمارستان اونجا من رفتم قسمت بلوک زایمان همسرمم رفت برا تشکیل پرونده که همونجا 22میلیون گرفتن فعلا تا موقع ترخیصم تسویه کامل... لباسامو عوض کردم بعد منو بردن برا نوار قلب و وصل کردن سوند که من واقعا وحشت داشتم از این قسمت چون تجربه بدی داشتم ولی پرستاره با حوصله ایی بود گفت خودتو شل بگیر اصلا نمیفهمی منم چون ترس داشتم یکم پاهام میلرزید ولی سعی کردم تا جایی که میتونم خودمو شل بگیرم خلاصه سوند رو زد یه حس سوزش بدی گرفتم که بعد از پنج دیقه رفت بد نبود ولی من همش چندشم میشد و دوست نداشتم بعد که تموم شد دقیق طبق گفته دکترم ساعت هفت و نیم منو بردن اتاق عمل دکترم اماده نشسته بود منتظر من یه پرستار هم اومد گفت پمپ درد میخوایی که من گفتم نه نمیخوام ولی بعد از عمل پشیمون شدم بنظرم خیلی خوبه اگه بگیرید چون دونفر از هم تختی های من داشتن واقعا راضی بودن خلاصه منو دراز کردن رو تخت یه دکتر
مامان رونیسا🩷 مامان رونیسا🩷 ۳ ماهگی
سلام مامانا من هم اومدم از تجربه ی زایمانم بگم من بعد عید رفتم مطب که دکتر برام سونوگرافی نوشت برای وزن تو سونو زده بود که آب دور جنین کم شد رفتم پیش دکتر گفت هر روز باید بری nstبدی تا بتونیم بورو تا سی و هشت هفته نگه داریم چون سی هفت هفته بودم بهم گفت اگر nstخوب نباشه باید فورا زایمان کنی من چون میخواستم طبیعی زایمان کنم معاینه هم کرد و گفت دو و نیم سانت بازی من اون روز رفتم nstدادم که خوب بود برای فرداش هم دوباره صبح رفتم دو بار گرفت که خوب نبود گفت برو آبمیوه بخور و راه برو دوباره بگیریم دوباره گرفتن که باز هم خوب نبود و به دکترم زنگ زدن که دکتر گفت اورژانسی ببرید اتاق عمل من سریع خودمو میرسونم از اون لحظه ی تماس تا اتاق عمل کلا ده دقیقه نکشید و بیهوشم کردن و رونیسا خانوم دنیا اومد من خیلی استرس داشتم و وقتی اتاق عمل و دیدم بیشتر شد واقعا خوشحالم که بیخوشم کردن و چیزی نفهمیدم چون واقعا اگر متوجه اتفاقات دورم میشدم استرسم خیلی بیشتر میشد واقعا از سزارین هم رازی بودم و خدا رو شکر میکنم که هم خودم سالمم هم بچه و هم اینکه زایمانم سزارین شد چون درد معاینه کردن طبیعی از درد بخیه بیشتر بود و کلا درد زیادی نکشیدم برای زایمان فقط برای ماساژ رحمی درد داشتم حالا نمی‌دونم به خاطر رسیدگی عالی بیمارستان و ورسنلش بود یا کلا این بود ولی عمم بیمارستان دیگه ای زایمان کرد خیلی درد داشت پس حتما تو انتخاب بیمارستان دقت کنید
مامان بچه قشنگمون💞 مامان بچه قشنگمون💞 هفته سی‌وهفتم بارداری
هنوز این بچم به دنیا نیومده همسرم لفظ بچه دوم میاد اعصابم خورد میشه...
واقعا چطور میشه فقط بخاطر اینکه بچه اول تنها نباشه دومی رو اورد؟
من خودم وقتی می‌خواستیم اقدام کنیم همش دو دل بودم، نه ک دوست نداشته باشم اما بنظرم بچه داشتن فداکاری بزرگی رو از سمت مادر میخواد که من هنوزم نمیتونم باهاش کنار بیام... خب من تا به الان توی یکی از بهترین دانشگاه‌های تهران مهندسی خوندم و هنوز فرصت نکردم مشغول به کار شم... دوست داشتم حداقل از لحاظ مالی مستقل شم و یه هویت اجتماعی برای خودم داشته باشم اما خب به محض تموم شدن ارشدم از ترس اینکه بعدا توی بارداری به مشکل نخوریم(چون همسرم ۸ سال ازم بزرگتره) اقدام کردیم. حالا حس میکنم از اهداف شخصیم دور افتادم، چون خانواده‌هامون هم شهرستانن ، برای بزرگ کردنش دست تنهام و این به این معنی هست که حداقل دو سال دیگه نمیتونم برای خودم کاری بکنم... بعدش هم ک بالای سی سال سن دارم و کی به خانومی تو این سن ک بچه داره و هیچ سابقه کاری نداره کار میده... این فکرا دیوونم میکنه و هیچکس درکم نمیکنه...
مامان پناه مامان پناه ۳ ماهگی
سلام خانما تجربه من به عنوان مامان اولی زایمان طبیعی
اینقدری که ترس داشتم و وحشت داشتم از چیزایی که در مورد زایمان طبیعی شنیده بودم از معاینه ها گرفته تا خوده زایمان
چون دیابتی بودم دکتر گفت 37هفته ختم بارداری
رفتم معاینه شدم گفتن یه سانت بازی و دهانه رحمت خیلی نرمه
من از هفته 37روزی نیم ساعت پیاده روی و روزی دو تا شیاف گل مغربی و ورزش های که خیلی تاثیر داشت و رابطه بدون جلوگیری
رفتم معاینه تحریکی انجام دادم چون تجربه نداشتم اینقدر ازش استرس داشتم و حالم بد بود که چقدر وحشتناک ولی واقعا اینجوری نبود با تنفس میشد تحملش کرد و بستگی داره کی معاینه کنه
یه شب بعد از معاینه تحریکی کیسه ابم پاره شد و ساعت دو شب بستری شدم
با آمپول فشار و ورزش ها و وان آب گرم و ماساژ ها ساعت و نه و نیم صبح دخترم دنیا اومد
سه تا بخیه خوردم
ماما همراه داشتم واقعا واقعا خیلی تاثیر داشت و خیلی خوب بود از صفر تا صد کارا خودش برام انجام داد و همش کنارم بود تا دو ساعت بعد دنیا اومدن بچه
به عنوان مامان اولی که تجربه کردم دردش یکم بد بود ولی از لحاظ روحی من اذیت شدم و درد تو کمرش قابل تحمل بود یکم تو زیر شکم میزد تحملش سخت بود یکم ولی راضی ام و می ارزید
اینم تجربه من
مامان توت فرنگی🍓🍒 مامان توت فرنگی🍓🍒 ۳ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۶#
وقتی داشت آمپول آماده می‌کرد گفتم مگه تو سرم نیس گف نه به باسنه و قیافه منی که فوبیا به سوزن زدن دارم این بود🥺😭😱😫
خودش اول گف که امپولش درد داره تکون نخوری و واقعا هم خیلی درد کرد چون پام رو‌نمتونستم تا نیم ساعت بعد تکون بدم
ساعت ۱۱ و نیم شد و منم دردام کم شده بود بعد صدا زدن که آماده کنین برا اتاق عمل دیدم ۲ تا دانشجو اومدن که سوند بزنن و لباسامو عوض کنن چون قبلش دانشجو ها ازم برا سرم رگ گرفتن و ۳ بازشو رگ دستمو پاره کردن چشمم نرسیده بود ازشون و گفتم مگه شما قرارع بزنی برو بگو دکتر بیاد گف نمیشه و گفتن باید ما بزنیم دیگه تسلیم شدم و.گفتم پس لااقل بعد بیحسی از کمر بزنین گفت نمیشه خرا🤦
برا من بعد سوند سوزش داشت و یکم درد داشت ولی قابل تحمل بود دردش چون تو گهواره چند نفر خیلی بزرگش کرده بودن 😐😵‍💫
دیگه لباسامو پوشیدم و‌بگم سوند برا من بیشتر سوزشش اذیتم میکرد بازم به تحمل خودتون نگاه می‌کنه
اونجا بود که مامانم اومد و چون من با خالم رفته بودم و مامانم چون خبرش نداده بودم و بخاطر ترسی هم که از عمل داشتم دیدمش هم دلم گرم شد هم یه بغض بدی تو گلوم بود ولی خودمو خیلیییی کنترل کردم ک لااقل مامانم بیشتر از این غصه نخوره برام 🥺
مامان ‌‌آیلین مامان ‌‌آیلین ۴ ماهگی
خب منم اومدم که از زایمانم بگم
من دیروز ساعت ۸ کیسه آبم ترکید بدون هیچ دردی رفتم حموم آرایش کردم مسواک زدم ساکم رو که از قبل آماده بود برداشتم رفتم بیمارستان ۸ونیم بود نوار قلب و معاینه شدم که گفت ۳ یا ۴ سانت بازی ولی دردی نداشتم زنگ زدن دکترم که بیاد بالا سرم نیومد خیلی دلم شکست چون قبلش کاغذ داده بود که زایمان ویژه ام خودش میاد بالاسرم که نیومد اونجا یه دکتر دیگه رو معرفی کردن به ناچار قبول کردم منو بردن بخش زایمان بعدش دکترم اومد گفت درد داری گفتم نه از اول تا آخر بالا سرم بود خیلی خوش اخلاق بود با یه ماما همراهش هر دو واقعا خوش اخلاق بودن راسی برا گرفتن این دکتر هم ۵ میلیون دادیم ولی خب خوب بود بعدش ساعت ۱۰ اومد آمپول فشار زد یدونه هم آمپول ریه چون من ۳۶ هفته و ۵ روز بودم بعد ۱۰ و نیم اومد گفت درد داری گفتم نه یکی دیگه آمپول فشار زد که ساعت ۱۱ دردام شروع شد ولی اصلا دادوبیداد نمیکردم قابل تحمل بود مامانم رو هم از اول راه داده بودن داخل بعدش مادرشوهرم اومد بعدش مامان بزرگم اومد بعدشم خواهرشوهرم تا ۱۱ونیم پیشم بودن منم درد داشتم ولی قابل تحمل بود که بعدش اینا رفتن ولی مامانم تا لحظه آخر پیشم بود ساعت ۱۱ ونیم دردم شدید شد که باعث شد جیغ بزنم دکترم معاینه کرد گفت ۶ سانتی یه ربع بعدش یدفعه حس کردم بچه داره میاد
ادامه تو تایپیک👇
مامان نور✨️زندگی‌م(: مامان نور✨️زندگی‌م(: ۲ ماهگی
ادیبهشت ماه پارسال درست مثلِ الان پسرکمو توی شش ماهگی ازدست دادم و سقط شد ...
از بعد از رفتنش ، تو زندگیم یک خلأ ای ایجاد شده که با هیچی پر نمیشه 🙂
بدترین و تلخ ترین روز زندگیم بود
قانع و راضی ام به رضای پروردگارم، گله هم نمیکنم چون میدونم صلاح و مصلحتم رو بهتر از خودم میدونه ولی خب آدمیزاده و با روحیه ی نازک و حساس
از بعد از دوتا سقطی که توی اردیبهشت ماه طی دوسال متوالی داشتم همیشه به همسرم میگفتم دوست دارم اگر باز باردار شدم ، زایمانم توی اردیبهشت باشه یا اینکه اصلا نرسیده به اردیبهشت زایمان کنم 🥺 چون ترس داشتم از این ماه و اتفاقات تکراری که تو این ماه می افتاد...
امشبم خیلی دلتنگِ پسری هستم که ندیدمش ولی تو دلم خونه داشت و از پوست و گوشت و خون خودم بود 💔
با همه اینها باز خداروشکر
الحمدالله که خدا باز به دلم نگا کرد و یکی دیگه از فرشته هاشو تو دلم کاشت
خدایا ممنونتم بابت وجود دخترم و بابت اینکه همراه با تو دلیم ،هرچند سخت تا اینجا رسیدیم ❤️

دوستان عزیزم ، مامانای مهربون ازتون التماس دعا دارم 🥲👋🏻