سلام به همه خوبین؟خسته نباشین؟ خانوما شماهم از برنامه ریزی هاتون جا میمونید؟ شده یه عالمه کارداشته باشیدندونید کدومو انجام بدین؟ من خیلی خیلی این روزا گیجم سرعت کارام به شدت اومده پایین و متاسفانه برای فرار از وضعیتم فقط گوشی دست میگیرم🤦🏼‍♀️،مثلا از صبح قبل از ۸ حدودا بیدارمیشم معمولاپسرکوچیکه هم بامن بیدارمیشه و یه سره توی بغلمه بذارم پایین یا گریه میکنه یا از پاچه شلوارم آویزونه یا می افته، یه دستی یه کتری آب میذارمو اینا رادمهربیدارمیشه به محض بیدارشدن گریه که کارتون بذار، حدود یه ساعت میتونم مقاومت کنم درشرایطی که معمولا لباساکه دیشب پهن کردم باید تا کنم وگاهی ظرف هم توی ظرفشویی هست ، بودونبود شوهرم فرقی برام نداره تا حدود ۱۰ منوبچه هاصبحونه خوردیم برنج آب میریزم شانس بیارم برق قطع نشه وبتونم یه نهارباوقت کم درست کنم یا از قبل خورش داشته باشم تا ساعت دو،حداقل دوبارکوچیکه خرابکاری ‌رده و من دوسه باری با رادمهرسر تی وی بحث کردم که نبین و اینا و توی این فاصله چون بعد ار ده بچه خوابش میاد من هی سعی مبکنم بخوابه ولی حالا یا سروصدای رادمهر یا وجودتی وی یا حتی پدرشون اجازه نمیده بیشتر دز یک ربع بچه بخوابه، به هرسختی باشه نهارمیخوریم رادوین روی صندلی غدانمیمونه و معمولا رادمهربهونه میکنه بشینه روی صندلی که اندازه ش هم نیست بعدنهاربچه به بغل ظرفارو میریزم توی سینک ظرفشویی سعی میکنم کوچیکه رو بخوابونم بازم این وسطا تی وی که خاموش کرده بودم باید روشن کنم وگرنه رادمهرجیغ میزنه بچه رو بیدارمیکنه گاهی پیشش درازمیکشم که بخوابه خودم خوابم میبره تاوقتی شوهرم و پسرکوچیکه خوابن نمیتونم ظرف بشورم بیدارم بشن بازم بچه توی بغل منه، بقیه توی کامنت

۱۰ پاسخ

طبیعیه عزیزم.واقعا. از ما نباید توقع داشته باشن همیشه مرتب باشیم همه چی سرجاش باشه البته این انتظارا رووقتی ک خودت از خودت داشته باشی خب وضعیت فرق میکنه‌ میشه خود خوری.تو که اخا از صب تاشب بیکار نیستی.شب دیرمیخوابی و صب زود پامیشی. چرا باید ناراحت باشی.ایده ال گرایی ادمو ویران میکنه.توام انگار خیلی ایده آل گرایی .کمک ک نداریم لا اقلخودمون باخودمون رحم کنیم .تو مادر خوبی هستی.داغون نیستی عزیزم.نهارت به موقع شامت به موقع.لباسرو میشوری تو چیزای غیرضروری یکم عقب میوفتی که واقعا طبیعیه ک هممون همینجوری هستیم.منم الان دوساعته جارو رو اوردم وسط هال.ولی یه بلبشوییه راه افتادا ک اصلا نرسیدم روشنش کنم.امیر خوابش میومد و هممون رو میزد.نورا خوابش میومد و از صداهای داد وجیع امیر نمیتونست بخوابه بچه های برادرم اینجابودن. به زور انیرو خوابوندم‌شب مهمان هستیم یه اختلاف دوماه افتاده بین منو شوهرم.ولی خودمو دوست دارم.

واقعا دوتا بچه پشت هم خیلی سخته من داشتم می دونم چی می گی هر کی می گه دوتا بچه پشت هم بیار باهم بزرگ بشن اشتباه می کنن خیلی سخته حتی احساس می کنم از دوقلو هم سخت تره

نه واقعا همینیم سخت و وقت گیر اصلا جون گیر
همه این سختیا و‌کارا و خستگیا یه طرف این حس مزخرف که آدم فک‌میکنه مادر خوبی نبوده خونه خیلی تمیز نبوده هم یه طرف.

تنها چیزی که میتونم بهت بگم امشب نخواب خواهشن به خستگی وخواب و گوشی هم فکر نکن تا خودصبح هم که شده بچسب به کارا انقدر مزه میده تا چندروزحال خوب داری دعای خیزشم به جون من کن .من امشب کارم همینه احتمالا تا دو و نیم اینا بیدارم که اشپزخونم تموم شه

سلام منم تقریبا توی موقعیت شمام پسرم ماه دیگ۴میشه دخترم۴ماهشه خیلی وقتا ب کارام نمیرسم یوقتایی ابجیم میاد کمکم استراحت میکنم ب کارایی ک میخوام میرسم سخته ولی میگذره باهم بزرگ میشن فوقش دیوونه میشیم😂

منم دوتا بچه دارم همسن بچه های شما هستن...ظرف هارو همیشه سریع میشورم تا روهم تلنبار نشه...جاروبرقی هم که من بچه هامو از اول یگم به سر و صدا عادت میدم تا اذیت نشن.بعضی وقتا هم داخل روروئک که هست یه بیست دقیقه منم جارو میکنم و لباس تا میکنم...بعدازظهر که بچه ها میخوابن حیاط و تمیز میکنم و باغچه و درختان آب میدم...من وسواس دارم بیشتر اوقات خونه تمیزه...فقط شبا انقد خسته میشم که نمیفهمم کی خوابم برده...بنظرم اول گوشی و یکم ساعتشو کمتر کن کارهاتون انجام بده بعد بیا توگوشی

خدا بهت قوت بده انشاالله بزرگ میشن نگاشون میبینی لذت میبری خستگیت از تنت رفع میشه

و اینکه بنظرم شبها غذا درست کن ک ناهار هم داشته باشی دیگ صبح ب تمیزکاری و کارهای دیگ برسی.نخواد غذا درست کنی برای ناهار.

عزیزم بچه ی دوم بنظرم سخت‌تر از اولی هست.منم همه ی اینا رو دارم با این تفاوت که پسر بزرگه ی من ۱۰ سالشه تا قبل تعطیلات واقعا درگیر درس و مشق بودم.خیلی سخته.اونایی ک میگین حتما کمکی دارن یا مهد میزارن
شما نمیتونی هفته ای یکی یا دوبار از مادر یا خواهر کمک بگیری ؟؟؟؟؟ یا اینکه پسر بزرگ رو مهد بزاری ؟؟؟؟
البته پسر دومی ت یکم دیگ بزرگتر بشه انشالا باهم همبازی میشن

شامم سعی میکنم یه چیز،راحت بپزم هفته ای دوسه باربچه هارو میبرم توی پارکینگ بازی کنن،وقتی برگردیم تقریبا شب شده شامشون رومیدم بازم طرفامیرن ظرفشویی تا بچه هابخوابن که معمولا حدوددوازده میشه ازدوازده طرف میشورم جمع میکنم تامیکنم مرتب میکنم تا دو که خیلی وقتا ازخستگی کارانیمه تموم میمونه ، شبا قبل خواب عموما گوشی دست میگیرم یه سری کاردارم انجام بوم که خوابم میبره،گاهی صبح تا شب ظرفشوبی خالی نمیشه نمیتونم خیلی وقتاجاروکنم چون بچه ازصدای جارومیترسه بایدبغلش کنم ، پوشک ها توی دسشویی انبارمیشن ولباسانشسته میمونن،از همه اینا بدتر فرصت نمیکنم با رادمهربازی کنم یا نقاشی بکشم چون وقتی رادوین خوابه فقط میشه با تلویزون اونو ساکت نگه داشته که بچه رو بیدارنکنه،میدونم خیلی مادر داغونی ام ولی اصلادیادم نمیادزمان رادمهرچی میکردم که خونه هم تمیزبود منم یه کمی وقت داششتم حداقل یه کم آرایش میکردم ابروهامومرتب میکردم پشت چرخ خیاطی مینشستم، الان می بینم مثلا طرف دوتابچه داره تازه شروع کرده داره دندونپزشکی میخونه من آرزوی یه صفحه کتاب مونده به دلم

سوال های مرتبط

مامان آیهان مامان آیهان ۴ سالگی
امروز اولین روز مهد پسرم بود ، بدون من که نموند من تمام سه ساعت رو کنارش بودم ، بعد خجالت میکشید اصلا حرف نمیزد یا اگر حرف میزد خیلی آروم پیش من حرف میزد که مربیشون اصلا صدای اینو تو این همه بچه نمیشنید ، بعد بچه ها چون این از همه کوچیک تر بود و خجالت میکشید و حرف نمیزد یکیشون که خیلی بی ادب بود هی میگفت من از این خوشم نمیاد پیش من نشینه بقیه هم به تبع اون همین حرف رو زدن ، وای داشتم سکته میکردم همونجا گریه ام ولی خودمو جمع کردم ، نسبت به پارسال که یه بار بردمش اصلا نمیموند میرفت فقط بازی ایندفه مینشست و توجه اش بیشتر بود اما مثلا مربی میگفت رنگ کن رنگ نمیکرد ، از یه طرف از این خوشحالم که اینقد این سه ساعت همکاری کرد و نشست از طرفی از اون حرفای بچه ها به شدت دلم شکسته و آخرشم مربیش گفت پسرت حرف نمیزنه ؟ گفتم حرف میزنه ولی اینجا خجالت میکشه ، اونجا بچه ها رو نگاه میکرد ولی با هیچ کدوم سعی نکرد دوست بچه ولی اومدم خونه با بچه های همسایمون کلی بازی کرد ، خدایا خودت کمکم کن پسرم رو راه بندازم خیلی سخته از طرفی از نطر روحی خودت داغون باشی و کلی دلشوره که یعنی همه چی درست میشه ؟ از طرفی باید محکم پشت بچه ات باشی ...
مامان رادمهرورادوین مامان رادمهرورادوین ۴ سالگی
سلام،خانومایی که دوتا بچه دارین چطوری برای دومی وقت گیذارین؟ اصلا میتونید اون بازی هایی که با اولی انجام دادین یا کارهایی که یادش دادین به دومی هم یادبدین؟ من کلا دراختیاز بزرگه استم کوچیکه هم که اضطراب جدایی ش شروع شده فقط بغلش میکنم بچه به بغل به رادمهرمیرسم که دادشون درنیاد، خیلی ناراحتم نمیتونم برای دومی وقت بدارم
رادمهر هم خیلی حسادت میکنه به کوچیکه امروز دست پدرش عصبانی بود چندتا لگد محکم به کوچیکه زد مجبور شدم محکم کشیدمش از بچه دورش کردم😔مادرم میگه هیچ کس حوصله رادمهرو تداره توبد تربیتش کردی خیلی لجبازه، رادمهر عمه شو دوست داره عمه هم همش داره بهش تشر میزنه من چسبیدم به رادمهر که کمبود احساس نکنه ولی رادوین بیچاره همش تنهاست موقع غدا به جای اینکه به کوچیکه غدا بدم بزرگه می شینه روی پام میگه غذا بود قبلا اینطوری نبودا، برای رادنهر کلی غذا انگشتی میپختم الان برای رادوین فقط نون میدم دست بچه م هرروز سوپ میپزما عدای خودمونم بی نمک براش جدا میکنم ولی خیلی احساس گیجی و ناتوانی میکنم پام نمیکشه جایی برم😔