۶ پاسخ

نه مسخره نیست طبیعیه .تا یه مدت ترسش باهاته قطعا ولی بجای تذسیدن و جایی نرفتن یسری کارا کن
مثلا اگر خودت یا دخترت طلا دارید موقع بیرون رفتن حتما دربیار تا تو چشم نباشه
گوشی و کارت بانکی یا کلید و ازین دیت وسایلتو تو دستت نگیر بذار حتما داخل کیفت .اگر با ماشین باید بری جایی حتما تاکسی یا اتوبوس سوار شو یا اگر تپسی و اسنپ میگیری موقعیت زنده با پلاک و مشخصات طرف رو برای یه آشنا مثل همسرت بفرست
تو ماشین هم اگر میترسی و نگرانی زنگ بزن به یکی باهاش حرف بزن که راننده بدونه کسی منتظرته و فکر نکنه میتونه هر غلطی کنه
به هیچ عنوان هم اگر راننده درخواست داشت سفرو لغو کنی تا کمیسیون نده به اسنپ اصلا قبول نکن .پلاک و رنگ مدل ماشین هم اگر با مشخصات همخونی نداشت اصلا سوار نشو
طبیعیه ترسیدن و نگران شدن منم همینطورم تا یه مدن بعد هر حادثه نگران میشم.ولی اینا چیز جدیدی نیست همیشه بوده .باید خودمون حواسمون باشه

منم دیروز بچم افتاد سرش به سنگ خورد برا همون مردم و زنده شدم از بس خودم رو زدم و گریه کردم واقعا رمق و‌جونی نداشتم حتی امروزم حالم خوب نیست. دیروز مامانم زود چندتا نون خرید گفت ببر بین بچه ها پخش کن پسر آبجیم کوچه پشتی خونشون بازی می‌کرد یکم هوا تاریک شده بود تا اونجا برسم واقعا ترسیده بودم همش فکر میکردم چیزی میشه. یه معتاد نگاهم میکرد منم انگشترهام دستم بود نمیدونستم چطوری قایم کنم دیگه زود پخش کردم و برگشتم.

سلام عزیزم
من تازه توی سایت خبر تهران خوندم بهمن فرزانه راننده اسنپ بوده

تصویر

تهران وضعیت همینه عزیزم تهران نباید سوار ماشین شخصی بشی وگرنه صددرصد سر به نیستت میکنن مخصوصا شبا، باید حتما بی ار تی سوار شی، ارومیه هم سوار ماشین شخصی نشید یا تاکسی یا اسنپ بگیرید احتیاط شرط عقله، یاد بگیرید از خودتون دفاع کنید، با ترس نمیشه زندگی کرد که

من کلن از این شهر میترسم و بیرون نمیرم چون چند باری دیدم تو خیابون چجوری دعوا میکنن چند روز پیشم سر کوچمون قیامت بود از صدای تیر اندازی همسرم زنگ زد گفت بیرون نرید منم اینجا غریبم ترسم هزار برابر هست

اسنپ تپسی فقط

سوال های مرتبط

مامان دو فرشته مامان دو فرشته ۳ سالگی
مامان نفس مامان نفس ۳ سالگی
خانما چند شب پیش بابام زنگ زد بعد گفت یکی از فامیلای دور دعوت کرده باغ ما رو بهم گفتن به دختر و دامادتونم بگو بیا جمعه ناهار بیان بعد شوهرم انگار خیلی مایل نبود زوری قبول کرد بعد من گفتم راضی نیسیم نمیریم میگفت ما یه خانواده جداییم چون بار اولم بود باید به خودمون زنگ میزدن و شاید میخواستم تعارف کنن به بابات گفتن دختر و دامادتم بیار خلاصه نرفتیم امروز با شوهرم و دخترم سه تایی با موتور رفتیم پارک لب اب چایی و خوراکی خوردیم بعدم رفتیم غذا گرفتیم اومدیم خونه خوردیم و خوابیدم و عصرم نشسیم پا جان سخت خوش گذشت بعد مامانم و اینا از صبح رفته بودن با عمه هام و فامیل باغ تا شب شبم یه سر اومدن به دخترم زدن میگفتن خیلی خوش گذشته و حسابی بازی کردن و کلی اونجا اسباب بازی و زمین والیبال داشته ..از طرفی دلم سوخت گفتم کاش میرفتم باهاشون از طرفیم با شوهر و بچمم خوش گذشت شوهرم میگه ما همینجور میرفتیم سبک میشیدیم ..نظر شما چیه باید بهخودمون میگفتن؟ شوهرم میگه مهمونیا خودمونی و دورهمی به بابات میگفتن میرفتیم ولی این چون بار اول بود و تا حالا رفت و امد نداشتیم باید به خودمون زنگ میزدن