دل نوشته...
ماه قبل وقتی در اوج استیصال از گربه و نق نق مدام افرا رو بردم دکتر تا شاید چاره ای پیدا کنم بهم گفت افرا چیزیش نیست اون یه hard baby هست. یعنی نوزاد سخت.
اون روز بهش توجه نکردم ولی وقتی ویزیت بعدی هم اینو تکرار کرد اومدم راجبش خوندم‌
هارد بیبی یعنی گریه مداوم..وابستگی شدید..نیاز به تماس بدنی همیشگی..یعنی نمیتونه مستقل بازی کنه مستقل بخوابه..یعنی آستانه تحمل پایین و تحریک پذیری زیاد...
هر کدوم از این خصوصیات می‌تونه یه مادر رو از پا دربیاره‌...خیلی وقتا کم آوردم،عصبی شدم،گریه کردم همش بچمو مقایسه میکردم با بچه های آروم دیگه..و بدتر از همه اینکه هرکی میرسه میگه وااای بغلیش کردی‌‌...هیشکی نمیدونه چه روزای سختی رو شب کردم‌ و چه شبای سختی رو صبح...
ولی حالا ک اطلاعاتم بیشتر شد دیگه کمتر سعی میکنم کمتر به بچه م واسه خواب و بقیه چیزا سخت بگیرم شاید یکم شرایط آرومتر شد...و امیدوارم به اینکه این قضیه بعد از ۱سال بهبود پیدا می‌کنه...ولی اینکه تا ۱سالگیش چی از اعصاب و روان و جسم من باقی میمونه نمیدونم...
اینا رو نوشتم که اگه تو هم مادر یه هارد بیبی هستی و داری فرسوده میشی بدونی تنها نیستی و به خودت افتخار کنی که تا اینجای راه رو اومدی

۹ پاسخ

پسر منم خیلی به خودم وابسته شده بغل کسی دیگه باشه حتی باباش منو ببینه گریه می‌کنه بیاد بغلم منم اکثر وقتا باید پیشش بشینم یا سرشو گرم کنم تا بتونم برم آشپزخونه یا سرویس بهداشتی.فکرمیکنم اکثر بچه ها همینطور باشن یه دکتری می‌گفت بچه از شش ماهگی اضطراب جدایی از مادر داره و تا دو سه سالگی هم ممکنه ادامه داشته باشه

خدا قوت فرشته جان
اولین باره این صفت رو می شنوم
چقد خوبه تو یه مادر آگاهی💚
دختر جاریمم همین مشخصات رو داشت ولی خب ب مرور بهترشده الان دوسالشه
جاریم میگه هنوزم شبا مجبورم تا صبح دستم رو شکمم باشه تا بخوابه
از نوزادی کولیک داشت
نق نقو بود
وابسته بود
ولی زمانی ک میرفت خونه پدربزرگش چون جمعیت زیاد بود خوب ارتباط برقرار می کرد
ولی الان بچه خالشو میزنه
سعی کن حتما مشاوره بگیری از دکترش
انشالله ک افرای عزیز بهتر میشه
پسر من تازه اضطراب جدایی یاد گرفته
بغل افراد جدید دقایق اول گریه میکنه

دختر منم دقیقا همینطور بودبردم دکتر میگفت مشکلی نداره اصلا فقط نوزادی سختی داره باید نیاز احساساتی برطرف بشه و همینطورم آروم بود. همش بیقرار بود فقط میخواست بغلش کنم تو بغلم راه ببرم بخوابونمش منم اطرافم ۴ تا بچه دگه بود همسن دخترم همش با اونا مقایسه میکردم ک چرا اونا ارومن چقد مادرشون راحته ولی من هیچ کجا نمیتونم برم تا ۱ سال و نیم همین روال ادامه داشت الان ۸سالشه خیلی آرومه و احساسی و مهربون

پسر منم اینطوری بود و هنوزم تا حدودی هست خداروشکر دخترم ازحالا مشخصه مستقل تره

توباداری چیزیخوردی؟مث مصرف کافئین زیاد یا کوندر ازاین چیزا

عزیزم خدا قووووووت واقعا بچه داری سخته خیلی سخت من از دیروز سردرد شدید دارم هزار جور قرص خوردم اما فایدع نداره با این حال باید مادری میکردم ....

من ک سعی میکنم صبور تر باشم درسته یه روزایی دیگ نمیکشم ولی خب چاره چیه

دخترم اینطور بود وای خیلی روزای سختی بود الان ک ۴سالش تازه داره دختر آروم میشه و نه خیلی آروم ولی در کل پیرم کرد خیلی سخت همش گریه میکرد همش نمیخوابید اذیت میکرد

عزییزم خدا قوت بهت... از کجا متوجه شدی؟ چه علایمی داشت

سوال های مرتبط

مامان دلارا مامان دلارا ۱۰ ماهگی
حالم خوب نیس از وقتی زایمان کردم از صدای بچه بدم میاد از صدای دخترم متنفرم وقتی گریه میگه سرم شدید درد میگیره و طاقتم تموم میشه انقدر حالم بده نمیدونم از افسردگیه یا چیه اما طاقت گریه بچه ندارم مثل روانی ها میشم جیغ میزنم داد میزنم سرش که اروم بشه اما اونم یع بچه هست یه راهی داره برا اروم کردنش اما نمی تونم خودم کنترل کنم از شداش متنفرم دست خودم نیس همسایه هامون همش دعوام میکنن میگن شب تا صبح صدای جیغ دادت کل مخل برداشته صبح هم تاشب کشتی بچه رو میشینم گریه میکنم میگم خدایا من چرا اینجوری میشم. دیت خودم نیس بعد که اروم میشم دخترم کلی بغل میکنم. ارومش میکنم من کسی ندارم تو این دنیا کمکم کنه چرا تنها ترینم شوهرمم هیچ کمکی نمیکنه بهم لحضه که میبینه اعصبانیم سر بچه خالی میکنمم محل نمیزاره دیگه از زندگی کردن هم متنفر شدم شاید هر کی این تاپیک میخونه بهم بگین روانی شدی حق دارین به این که این حرف بزنین خودمم به خودم میگم شاید روانی شدم اما دلیل تمام اینا نداشتن یه لحضه ارومه وقتی بد خواب میشی و وقتی استراحت نداری من دیوانه ها میشی سر همه داد بیداد میکنی من یهو از همه چیم گذشتم از خواب خوراک زندگی تفریح مهمونی یهو شد یه بچه که همش گریه میکنه محتاج یک لحضه ارامشم محتاجم به همه جی اما نیس