۱۶ پاسخ

عزیزم کیست مغزشو چطور متوجه شدی تو سونو زمانی ک باردار بودی نشون نداد؟

الهی بگردمچجوری متوجه شدین کلیش ورم داره انشاللله خدا حفظش کنه نگران نباش دعا میکنم به حق امام رضا هرچی زودتر خوب بشع

نذر روز عاشورا کن حاجت دلتومیگیری دکترا همچی بزرگ میکنن هیچ نبست

ان شالله زودی خو بمیشه و هیچیش نیس نگران نباش

انشالله به حق شش ماهه امام حسین خودش هوای پسرتو داشته باشه حدیث کسا بخون انشاالله غمتو برطرف کنه

ان شاالله ک خیره و چیزی نیست و همون کولیک ساده باشه🙏🙏

الهی بگردممم برات😢😢😢
ان شاءالله بزودی خوب خوب میشه نگران نباش
علت کیست سر برای چیه ؟ چیشد که سونو مغز دادین؟

الهی عزیزم واقعا سخت خدا بهت کمک کنه وصبر وتوان برای راهی که در پیش داری بهت بده الهی به ساده ترین شکل وزود ترین زمان نتیجه بگیری وچیز خواصی نباشه من برات از ته قلبم دعا میکنم عزیزم

عزیزم امیدوارم زود خوب بشه نگران نباش❤️ شما همه غربالگری ها و آزمایش ها رو‌ رفته بودی؟ هیچ مشکلی نداشت پسرت؟ یه دفعه الان تو سرش‌کیست هست، آزمایش هاش اکی بود همش؟

انشالله به حق الله یه فرجی بشه سلامتیشو به دست بیاره خواهر

عزیز دلم الهی بگردم واقعا سخته میدونم حاضری خودت دردشو ب جون بخری و تو دردش رو داشته باشی اما بچه سلامت باشه
توکل ب خدا انشاالله خیر و سلامتی باشه
براش ی نذری کنید محرم هم نزدیک نذر حضرت علی اصغر

فدات بشم قشنگ درکت میکنم واسه ی مادر هیچی سختتر از مریضی بچش نیست ولی انشالله که خوب میشه نگران نباش گلم

انشاالله زودی خوب میشه امیدت به خدا باشه🤲♥️

خدا بزرگه بخدا توکل کن انشاالله ک‌ب خیر میگذره

چطور فهمیدید ورم کلیه داره ؟
منم پسرم موقع ادرار زور میزنع و گریه میکنه

ایشالا عزیزم که به امید خدا پسرت صحیح و سلامت هست نگران نباش ایشالا زود رفع میشه هر مشکلی باشه

سوال های مرتبط

مامان آقا مهدیار💚 مامان آقا مهدیار💚 روزهای ابتدایی تولد
پارت ۱۱:نگم از اون لحظه ای که گذاشتنش روسینم ،حاضرم تمام این دردا رو‌دوباره تجربه کنم برای همون لحظه
یه موجود نرم و گرم و خیس که از وجود خودت رو میزارن رو‌سینت ،تو دست میکشی رو کمرش باهاش صحبت می‌کنی من اولین چیزی که به پسرم گفتم «سلامٌ قولا من رب رحیم» بود یادم نیست کجا شنیده بودم ولی یادم بود اینجوری باید بهش خوش آمد بگم.من اینجا هم واقعا تو دنیای دیگه بودم،از اطراف غافل بودمو فقط فقط لذت بغل کردن پسرم تو ذهنمه،یه مغز خالی یه نفس راحت ...
اون لحظه ای که دیگه دردی نداری،بچت بغلته و تو به خودت افتخار میکنی که از پسش براومدم...
همون جوری که مهدیار تمیز میکردن دکتر گفت دو تا سرفه کن و بلافاصله با دوتا سرفه جفت هم خارج شد.
دیگه مهدیار بردن زیر دستگاه گرم کننده که دمای بدنش افت نکنه
و دکتر شروع کردن به بخیه زدن و فقط من یه جا سوزش شدید حس کردم که با آخ گفتن تموم شد.
اینجا تازه به شوهرم گفتم زیارت آل یاسین بزاره برام و با تموم شدن دعا بخیه زدن هم تموم شد،ده دقیقه هم نشد...
مامان آریا 👶🏻🩵 مامان آریا 👶🏻🩵 ۳ ماهگی
من خیلی پسرمو دوست دارم 🥲🥹
یکی دوبار که خیلی گریه کرده اینو فهمیدم
دلش درد میکرد بچم و خیلی بی قراری میکرد وباعث شده بود گریه زیادی بکنه
دیدم اشکام باهاش سرازیر شد...
قلبم درد گرفت از دیدن گریه هاش
اونجا فهمیدم خودمو درگیر چه عشقی کردم با به دنیا آوردنش
اونجا بود که فهمیدم دیگه راه برگشتی نیست
تا همیشه یه تیکه از قلبم میمونه بیرون تنم❤
الان تو بغلمه
چهار روز دیگه تو بغلم جا نمیشه
چند سال دیگه میره و قلبش رو هدیه میده به دختری
من میمونم و همسرم
چقد فکر کردن به آینده عجیبه
همیشه نگاش میکنم
میگم ببین قدرت خدا رو
از هیچی همچین موجودی به وجود میاد
که انقد خواستنی و لذت بخشه
کوچیکه ولی .دست داره
پا داره . قلب و ریه و کلیه داره
و چقدر دیدن تکاملش برام لذت بخشه 🥹
خدایا شکرت
شاید کسی که بچه نخواد درک نکنه اینا رو
ولی من همیشه حس میکردم با داشتن بچه خودم و زندگیم کامل میشه . حس مادری رو دوست دارم
و چقدر شاکرم خداوند رو برای اینکه لایق دونست من رو ❤️
انشاالله هر کی بچه دار نمیشه و از خدا میخواد قسمتش بشه 🤲
و در آخر شاید زیبا ترین اتفاق زندگیمون باشن بچه ها
ولی در عین ها پر چالش ترین و سخت ترین روزهامون رو میگذرونیم وقتی بزرگشون میکنیم
واسه همین خسته نباشید به خودم و شما که کم نمیاری
داد نمیزنی سرش
دست روش بلند نمیکنی
و میدونی که باید صبر و تحملت رو زیاد کنی
هر چی بچه بزرگ تر میشه
صبرت باید بیشتر بشه باهاش🙃❤️
مامان حسین و راستین🩵 مامان حسین و راستین🩵 ۲ ماهگی
بخش پنجم🫄🩵
واقعا دیگه داشت تحملم تموم می‌شد ،فقط گریه می‌کردم
دکترم که دیروز بهم اطمینان داده بود که ۲ ساعت زایمان می‌کنم اما ساعت ۹ شده بود و من از سر شب توی خونه درد شدید کشیده بودم در همین حین حس کردم که دستشویی دارم خواهرم دکتر رو خبر کرد و دکتر و ماماها دور من جمع شدند
دردم بیشترین حد ، اضطراب زایمان ، ذوق و شوق نزدیک بودن دیدارم با فرزندم همه و همه با هم همراه شده بود😓😢🥹❤️
من خیلی تلاش کردم ، تمام خودمو واقعا گذاشتم....
اما بچه نمی‌اومد🥺
دیگه توانم تموم شد😥
من صبور واقعاً دیگه جیغام به اختیار خودم نبود
ولی باز بچه نمیومد یه ماما از بالا شکمم رو، رو به پایین فشار می‌داد خانم دکتر هم از پایین تلاش می‌کرد می‌گفت که سرش رو می‌بینه اما خبری از تولد بچه‌ام نبود دیگه در کنار تموم دردام ترس هم به جونم افتاده بود
نکنه اتفاقی واسه بچه‌ام بیفته🫣😭
خودم هم واقعاً خوب نبودم اما فقط به بچه‌ام فکر می‌کردم
لحظه‌ای که ماما روی شکمم رو فشار می داد خیلی وحشتناک بود انگار شکنجه می‌شدم
با برشی که خانم دکتر داد و کاملا احساس کردم که عمیق بود بالاخره پسرم اومد🥹❤️فقط برای یه لحظه رو شکمم گذاشتنش و سریع ورش داشتن همزمان خانم دکتر گفت : که پسرت دو دور بند ناف داشته و همین بند ناف نمی‌ذاشته که بیاد یعنی میومده و بند ناف مانعش می‌شده همون لحظه افت قلب هم پسرم داده بود
من روز قبل سونو داده بودم همه چی که خوب بود بعدش که از دکتر پسرم شنیدم که علت پیچیده شدن بند ناف و بقیه مشکلاتی که برای پسرم پیش اومده رفتن آب داخل ریه‌اش و اومدن فشار به سرش فقط به علت زایمان سختم بوده😔😔😔