۳ پاسخ

آمین منم فقط نگران پسرمم و همه ی بچه هاهیچ بچه ای انشاالله چیزیش نش

خدا بخیر کنه بخاطر بچه ها بخاطر همه مردم

الله اکبر

ارتش ساقط کردن جنگنده اسراییل رو تایید کرد

الحمدلله مث اینک پدافندا دوباره فعال شدن
هک کرده بودن صب از کار افتاده بود

سوال های مرتبط

مامان امیرعلی مامان امیرعلی ۲ سالگی
سلام صبح همگی بخیررر
یادش بخیر دوسال پیش ساعت هشت تشکیل پرونده دادم ساعت هشت و پنجاه دقیقه بچم بدنیا اومد 😭😍 زایمان طبیعی بود
تو این دوسال خیلی به غذا و لباس بچم رسیدم
اما مادر خوبی براش نبودم
مخصوصا این سه ماه اخیر احساس میکنم افسرده شدم
حوصله ندارم انگیزه و امید ندارم
بارها به همسرم گفتم بچه مانع کار و پیشرفت من شد 😔و خیلی بابت این افکار و حرفام احساس گناه و ناشکری و عذاب وجدان دارم
خدا منو ببخشه که یه بچه سالم و مثل دسته گل بهم داده اما من هیچ لذتی از این لحظه ها نمیبرم و همش خودمو بابت گذشته سرزنش میکنم و به آینده امیدی ندارم و از حالمم لذت نمیبرم
از صبح تا شب به بچه میرسم اما همشو به باد دادم با بعضی حرفام
شب ها هم که شوهرم میاد همش سکوت ‌قیافه گرفتن براش ،چون ازش انتظار درک و همکاری بیشتر دارم
بیسترین مشکلم اینه که ما طبقه بالا مادرشوهرم زندگی می‌کنیم اما بچم پیشش واینمیسه که من برم بیرون به کارام برسم و بارها به شوهرم گفتم اگه خونه نزدیک مامانم بود من این دوسال ابن همه اذیت نمیشدم و زجر نمیکشیدم
بخاطر همین مقصر میدونمش و باهاش سرسنگین شدم و حوصله شوهرمم ندارم دیگه
مامان 🌺فاطمه خانم🌺 مامان 🌺فاطمه خانم🌺 ۲ سالگی
سلام مامان گلیا
خوبید؟
آقا من الان تو دوره پی ام اسم بعد غروب با ماشین منو همسرمو بچم رسیدیم دم در شوهرم پیاده شد در پارکینگو باز کنه(در به سمت بیرون باز میشه) دخرمم زور زور که پیاده شم
خلاصه بهش گفتم همینجا پیش ماشین بمون تا مامانم پیاده بشه دوید سمت خیابون دویدم گرفتمش چادرم افتاد از سرم اومدم چادرمو درست کنم دوید سمت در خونه یعنی خدا رحم کرد شوهرم درو نکوبوند تو صورتش وای خیلی بد بود
بعدم که دیدش بم گفت خاک تو سرت نمیتونی یه بچه رو بگیری
وای یعنی انقدر عصبانی شدم (در حالت عادی اینطور نمیشه) اما وقتی اومدیم خونه برای اولین بار سر دخترم داد زدم
خیلی هم صدام بلند نبود اما اونقدری بود که دخترم ترسید و از ترس صدام خودشو محکم میچسبوند بغلم الهی براش بمیرم.... خدا لعنتم کنه که سرش دا. زدم به خدا خیلی پشیمونم همینطور دارم گریه میکنم فقط اون صحنه یادم میاد که با چشمای گرد دوید تو بغلم و گفت ترسیدم ترسیدم مامان
تو رو خدا یه چی بگید آروم شم
یه چی بگید دلم اروم شه
وای خدااا
الان خوابیده من دارم گریه میکنم