سلام صبح همگی بخیررر
یادش بخیر دوسال پیش ساعت هشت تشکیل پرونده دادم ساعت هشت و پنجاه دقیقه بچم بدنیا اومد 😭😍 زایمان طبیعی بود
تو این دوسال خیلی به غذا و لباس بچم رسیدم
اما مادر خوبی براش نبودم
مخصوصا این سه ماه اخیر احساس میکنم افسرده شدم
حوصله ندارم انگیزه و امید ندارم
بارها به همسرم گفتم بچه مانع کار و پیشرفت من شد 😔و خیلی بابت این افکار و حرفام احساس گناه و ناشکری و عذاب وجدان دارم
خدا منو ببخشه که یه بچه سالم و مثل دسته گل بهم داده اما من هیچ لذتی از این لحظه ها نمیبرم و همش خودمو بابت گذشته سرزنش میکنم و به آینده امیدی ندارم و از حالمم لذت نمیبرم
از صبح تا شب به بچه میرسم اما همشو به باد دادم با بعضی حرفام
شب ها هم که شوهرم میاد همش سکوت ‌قیافه گرفتن براش ،چون ازش انتظار درک و همکاری بیشتر دارم
بیسترین مشکلم اینه که ما طبقه بالا مادرشوهرم زندگی می‌کنیم اما بچم پیشش واینمیسه که من برم بیرون به کارام برسم و بارها به شوهرم گفتم اگه خونه نزدیک مامانم بود من این دوسال ابن همه اذیت نمیشدم و زجر نمیکشیدم
بخاطر همین مقصر میدونمش و باهاش سرسنگین شدم و حوصله شوهرمم ندارم دیگه

تصویر
۵ پاسخ

به نظرم پای بچه بیاد وسط بچه واجبتزه تا کار تربیتش رسیدگیش اینا همش به مادرنیازه کارو چندسال دیگه بازم میتونی بری

عزیزم من ۱۴ سال کار کردم پسرم به دنیا اومد دیگه نرفتم تا اینکه پسرم ۱ سالش تموم شد و بهم گفتن برگرد سرکارت باهات کنار میایم
واقعا هم کنار میومدن ۱ ماه رفتم و پسرم رو مهد گذاشتم تو این ۱ ماه هر روز مریض بودیم و بعد یک ماه دیگه نرفتم یادم پارسال تا شبه عید ما مریض بودیم الان درسته پول تو جیبم کمتره ولی میگم خوبه نرفتم با این آلودگی و مریضی
طفلی بچه رو ۶ صبح بیدار میکردم و ساعت ۴ میاوردمش خونه خداییش ظلم کردم بهش

منم عین شمام، چقدر با حقوقم طلا می‌خریدم، در اجتماع بودم، حس مفید بودن داشتن ، جمع همکارام از هر اتفاقی کشور جریان بودیم
فقط میگم یادش بخیر
امروز زن خونه داری هستم که روز و شب تکراری با بچم میکذرونم...
با شوهرم سر سنگین میشم
ولی به مشکلات بقیه نگاه میکنم مشکل خودم کوچیکتره خدارو شکر میکنم
لباس خوب میپوشونم و حتی هوای سرد بچم میبرم بیرون
هر اسباب بازی مال خونه هست دوست داره میبرم بیرون میام می‌شورم خیلی ها هم نشستم پارکینگ افتاده ....
با دخترم کار میکنم کارگاه مادر و کودک میبرم ،
یه چیزی خوب می‌دونم ، اینکه وقتی شاغلم مرخصی نمیتونم راحت بگیرم، برای اینجور کارا وقت ندارم، شاید دیگه هیچوقت شاغل نشم ولی به خودم میگم قرار نیست همیشه بیکار باشم پس قدر لحظه های تمام مرخصی رو بدونم

عزیزم حالا ما که بیرون کار میکنیم کجا را گرفتیم
اصلا هیچ وقتی برای خودمون نمیتونیم بزاریم .دلم میخاست یه لحظه بتونم به خودم برسم
این حقوقی که میگیریم به خدا قسم یه پاپاسی ارزش نداره که از جون ووقن وانرژی وزندگیمون زدیم

چرا پیش مادرشوهرت نمیمونه عادتش میدادی منم ازمادرم دورم ولی هروقت بخام جایی برم پیش مادرشوهرم میذارم اومم راحت باهاشون بازی وسرگرمشون میکنه

سوال های مرتبط

مامان لنا سادات مامان لنا سادات ۲ سالگی
امروز دخترم دو ساله شد🥹
چقدر خون دل خوردم تا بزرگ شد چون بچم نارس بود ۳۳ هفته دنیا اومد خیلی سختی کشیدم و اذیت شدم
بماند از از وقتی باردار شدم تا همین الان بخاطر مشکلاتی که داشتم یه روز خوش ندیدم
از بارداریم که یه بار سه ماهم بود مج شوهرمو گرفتم
یه بار ۷ ماهم بود مچشو گرفتم که اخرشم منجر شد به زایمان زودرس من!
زایمان که کردم شوهرم ورشکست شد و چکای منو که همه رو خرج کرده بود برگشت خورد و من موندم و یه بچه ۳ ماهه و کلی بدهی و شکایت
با بچه کوچیک از شهرستان زدیم بیرون به امید اینکه کار کنه و بذهی هارو بده
اما دو ساله که هیچی تغییر نکرده
و من هر روز نگران تر و افسرده تر از دیروز که اینده دخترم چی میشه با یه مادر و پدر فراری از طلبکار😔
قراره زندگیم تبدیل بشه به قبل تولد ۲ سالگی لنا و بعد تولد ۲ سالگی لنا
به شوهرم و خانوادش یه هفته فرصت دادم بدهی های منو بدن
اگه ندن بچمو جگرگوشمو میذارم و میرم خودمو معرفی میکنم به کلانتری
یک میلیارد و پونصد با چکای من بدهی درست کرده 😞
الان خودشو خانواذش افتادن به التماس ک بخاطر بچه نرو
منم گفتم اتفاقا بخاطر بچه میرم که وس فردا بزرگتر شد نیان منو جلو چشماش ببرن😭
بدترین روزای عمرمو دارم میگذرونم خیلی برام دعا کنید
مامان گیسو🌿🌸 مامان گیسو🌿🌸 ۲ سالگی
دوسال گذشت ،دوسال پیش همچین شبی احساس عجیبی داشتم رو مبل دراز کشیده بودم و به شکم برآمدم نگاه میکردم و با تکون های دختر کوچولوم خودمو آروم میکردم ،شبش با ناراحتی و بهونه های آخر بارداری با علی قهر بودم و با قهر خوابیدم صبح روزبعد کیسه آبم پاره شد و ساعت ۵:۵۵دقیقه بعد ازظهر گیسو خانوم بدنیا اومد ،خاطراتمو مرور میکنم میبینم چقدر این دوسال زود سپری شد چقدر تغییر کردم چه لذت هایی،چه از خودگذشتگی هایی، چه موهای سفیدی که به سفیدی های قبلی اضافه شد... با تمام این ها این سمانه با وجود گیسو خیلی قویه ،باید بگم به خودم افتخار میکنم با همه ی پایین بالایی هاش ،باهمه ی سختی هایی که فقط خودم میدونم چه بر من گذشت ،با تمام تنهایی هاش ، تو یه شهری که دوسش دارم ولی دور از خانواده ...
خداروشکر میکنم بابت همسرم که همیشه تگیه گاه بود و نذاشت این سختی ها برام بغض بشه .
الان که اینارو مینویسم گیسو رو پام خوابیده قبل خواب با دستای کوچولوش موهامو ناز کرد بعد بوسم کرد و زود خوابش برد،چی میخوام دیگه از این دنیا  من خوشبخت ترین مامان دنیام🥹
مامان 🩵کیانم🩵 مامان 🩵کیانم🩵 ۲ سالگی
مامانا بچه های شما هم خیلی لجبازن؟؟؟؟
کیان که دیوونم کرده تازگی ها هم که به حدی اذیت هاش زیاد تر شده که مخم نمی‌کشه بقران
شوهرم که همیشه منو واسه دعوا کردن کیان دعوا میکنه ببینین دیگه به چه مرحله ای رسیده و این بچه ادیت میکنه اونم که خودشم چند روزه اعصاب و روان نداره
کیان ماشالله خیلی شر بوده به حدی که یه مدت با قرص اروم میکردم خودمو ولی الان اگه بگم پوستمو کنده دروغ نگفتم
به شوهرم میگم از بچه ترسیده شدم
خواهرشوهر من سالی یکی دوبار میاد خونه مامانش که طبقه پایین مایه
یک روز اومده بود این کیان رو بغل کرد رفت پایین ینی فکر کنین یک بعدازظهر تا شب ۱۰بار گفت این چه بچه ایه من سه تا پسر دارم اذیت های سه تاشون روی هم اندازه این پسره نمیشه
ینی سرشو گرفته بود از درد
تعجب کرده بود
منم واقعا دیگه نمیکشم خیلی خسته شدم
بدتر این که تازگی ها خیلی بدتر شده خیلی هاااا از وقتی که دیگه تقریبا ۲سالش شد
البته میدونم توی این سن بیشتر بچه ها همینن ولی میخوام بدونم شما چجوری کنار میاین من که توی سرم هم فولاد بزارن از دست این بچه کم میارم باز