۱۴ پاسخ

لابد خواستن سریع تر باردار بشی و خودتم روحیت عوض شه

اشکال نداره چیزی نگفتن برخورد شما هم عالی بود افرین به شمااا

مگه بهشون گفتی بارداری و سقط کردی؟

سلام عزیزم
منم تازه سقط کردم حالا برا تو خوبه باز گفتن
برا من بعد سقطم رفتن لباس نوزادی خریدن آوردن دادن بهم
وای هیچی نتونستم بگم ولی خیلی دلم گرف اون لباسارو ک میبینم یاد اون بچه میفتم
هر لز گاهی هم هعی میگن ولی خب دکترم گفته تا یکسال نباید اقدام کنم برام خطر داره
حقیقتش هنوز شرایطشم نداریم اوضاع مالیمون زیاد خوب نیس

والا ب من چ بگن چ نگن اقدام میکنم منم حدود دوماهه سقط کردم

زیادی حساسی عزیزم اهمیت نده به این حرفا🙂

عزیزم خدا بزرگه شاید میخوان بگن دست از تلاش برندار یا بازم دست به کار شید یا بگن که ما نوه می خوایم بازم،

حتی اگر یکی بهت حرف بد زد تو خوب برداشت کن به حرف بقیه باشه ما الان باید.... میشدیم

آلزایمر نگرفتن عمدا گفتن خواهری..به خودت نگیر

بد برداشت نکن اگه آدمای خوبین شاید خواستن بهت دلداری بدن و بگن میتونی دوباره باردار بشی مگه اینکه آدمای بدی باشن که حرفشون منظور داره اونوقت

حساس نباش حرف همیشه هست به خصوص سمت شوهر
منظورشون این بوده که دوباره اقدام کن

حواسشون نبوده احتمالا

خوشبحالتتتتااااا من یه هفته نبود سقط کرده بودم هرکی میومد دیدنم میگف پاش توشکمتها اقدام کن زود میگیره😐😐

حرف بدی نزدن که
منظورشون بوده باز باردار بشی حالا نگفتن که همین امشب بده🤣

زیاد حساس نیستی واقعا الزایمر دارن بیخیالشون🤦🏼‍♀️

سوال های مرتبط

مامان شدم مامان شدم هفته دوازدهم بارداری
مامان ملیسا و میعاد مامان ملیسا و میعاد هفته هفتم بارداری
عزیزانی که سقط داشتید بیاید باهم درد دل کنیم بعد از سه ماه امروز جوری بهم ریختم تا رسیدم خونه و تنها شدم با صدای بلند گریه کردم.
امروز دعوت بودم خونه مادرشوهرم اون از ما پول می‌خواست هرچی بهش میگم شماره کارت بده قبول نمی‌کرد خیلی اصرار کردم أخرش گفت ببین بچم برام عزیزه نمی‌خوام بگیرم توام درک کن یه بچه سه ماهه داشتی چقدر برات عزیز بوده منم همونه برام.
ببین به حساب خودش می‌خواست که این پولو نگیره منم از حرفش بدم نیومد ولی بغض گلومو گرفت.
از اونور دخترشو و دختر همسایه رو می‌بره مدرسه، حالا زن همسایه باردار شده مادر شوهرمم یجا بوده نتونسته بره دنبالشون به زن همسایه گفته برو بچه هارو بیار و شرمنده درک میکنم بارداری و اینا، بعد به من گفت فلانی باردار شده و همین قضیه رو هم تعریف کرد. بخدا حسم از حسادت نیست ولی چون موضوعو تعریف کرد و اینا ریختم به هم و هی بغضام بیشتر و بیشتر شدن تا همین الان که منو رسوند خونمون و یکم نشست و رفت نتونستم گریه کنم وقتی رفت با صدای بلند گریه کردم تا آروم شم ولی بازم نشد گفتم با شما درد دل کنم شاید آرومتر شدم.