زود رفتیم بیمارستان همش پنج دقیقه راه تا بیمارستان بود چون خودم به بیمارستان نزدیک بود دردام یکم شدید شده بود و پنج دقیقه هم بهم خیلی سخت می‌گذشت شوهرمم هم رانندگی میکرد هم منو ماساژ میداد که واقعا خیلی خوب بود برام بعدش رسیدم بیمارستان شوهرم رفت خالمو بیاره چون مامانم و مادر شوهرم مکه هستن منم رفتم به بخش زایشگاه گفت معاینه کنم شلوارتو در بیار درد خیلی زیادی داشتم تا زانو شلوارمو پایین کردم گفت کامل در بیار گفتم یکم فرصت بده درد دارم گفت زود زود گفتم میگم درد دارم گفت پس برو هر جا خواستی بری یعنی چی که درد داری مثلاً اومدی برا زایمان بعدش یه لباس آورد گفت بپوش گفتم بدنم انگار بی حسه نمیتونم گفت باید بتونی زور میومد لباسمو تو تخت به حالت دراز کشیده داشتم در نیاوردم که کیسه ابمو پاره کردن گفت زود زود باید بریم اتاق زایشگاه فاصلش با اتاق کی بودم زیاد نبود ولی باز برام سخت بود رفتم اتاق زایشگاه دراز کشیدم

۶ پاسخ

وا چرا بعضی از پرستارا نفهم و بدجنسن

مبارک باشه قدم نو رسیده عزیزم کدوم بیمارستان بودی شهدا؟ منم زایمانم نزدیکه میترسم اونجا ماماها باهام بدرفتاری کنن زایمان اولم ماما همراه گرفتم ولی اینکی هنوز نگرفتم

زایمان چندمت بود ؟

سلام عزیزم واقعا۱۶سالته؟؟

بازم بگو گلم ادامشو

تا رفتی زایشگاه زایمان کردی دیگه ؟؟؟ وای منو داری وسوسه میکنی پاشم منم این کارا رو کنم زایمان کنم هرچه سریعتر دیگه 🥲🥲 منم امشب ۳۸هفته میشم

سوال های مرتبط

مامان اِلیسا مامان اِلیسا ۱ ماهگی
زایمان طبیعی من پارت دو
بعدش گفتم حتما از رابطه ست به شوهرمم چیزی نگفتم خوابیدم فک کنم اون موقع ساعت ۱۰ شب بود یکو نیم شب بیدار شدم با کمر درد و زیر شکم که تا ۲ تونستم تحمل کنم قابل تحمل بود بعدش نشد و شوهرمو بیدار کردم گفتم دردم میاد ماساژم بده تایم گفت بریم بیمارستان گفتم نمی‌خوام خودش خوب میشه مسیرمون تا بیمارستان یک ساعت راه بود چون خونه ی مادر شوهرم بودم وگرنه بیمارستان به خونه ی خودم نزدیکه خلاصه تایم گذاشتیم که اره کمرم و زیر شکمم هر ۳ دقیقه بصورت بیست ثانیه اینا درد دارم بعدش شوهرم اصرار داشت بریم گفتم بریم ولی به خونه خودمون بریم که اگه یه وقت دردم بیشتر شد برم بیمارستان خلاصه وسایلارو جمع کردیم ساعت ۲ شب راه افتادم ۲و۵۵ دقیقه بود که دردم بیشتر میشد رفتم بیمارستان گفتن سه سانتی با این حال نمیتونم بفرستمت گفتم میخوام برم دوش بگیرم ورزش کنم بعد میام گفت یه ن اس تی هم بگیرم ببینم چجوریه آن است تی گرفت گفت او که دردات خیلی کوچیکن منم تعجب کردم با اینکه دردم زیاد بود بعدش رفتم رضایت دادم که هرچی شد مقصر خودمم و برگشتم به خونم ساعت سه ربع اومدم خونه و من تا ساعت یه ربع مونده به شیش درد داشتم دردام همون تقریبی فاصصلش دو سه دقیقه بود که اخراش یکم دردم بیشتر شد گفته بودم میخوام ورزش انجام بدم که واقعا نشد چون بدنم بی حس بودن نمیتونستم راه برم حالت تهوع داشتم گشنم بود شوهرم منو ماساژ میداد خیلی اروم میشدم برام صبحانه آورد سه لقمه خوردم بعدش برام نسکافه درست کرد گفت بخور که اون موقع دردم بیشتر شده بود بعد احساس کردم یه چیزی ازم اومد بیرون که ترسیدم یه وقت کیسه ابم نباشه دیدم خونه و آب یه حالت ژله ای ترسیدم
مامان ronisa مامان ronisa ۴ ماهگی
سلام مامانا من هم اومدم از تجربه ی زایمانم بگم من بعد عید رفتم مطب که دکتر برام سونوگرافی نوشت برای وزن تو سونو زده بود که آب دور جنین کم شد رفتم پیش دکتر گفت هر روز باید بری nstبدی تا بتونیم بورو تا سی و هشت هفته نگه داریم چون سی هفت هفته بودم بهم گفت اگر nstخوب نباشه باید فورا زایمان کنی من چون میخواستم طبیعی زایمان کنم معاینه هم کرد و گفت دو و نیم سانت بازی من اون روز رفتم nstدادم که خوب بود برای فرداش هم دوباره صبح رفتم دو بار گرفت که خوب نبود گفت برو آبمیوه بخور و راه برو دوباره بگیریم دوباره گرفتن که باز هم خوب نبود و به دکترم زنگ زدن که دکتر گفت اورژانسی ببرید اتاق عمل من سریع خودمو میرسونم از اون لحظه ی تماس تا اتاق عمل کلا ده دقیقه نکشید و بیهوشم کردن و رونیسا خانوم دنیا اومد من خیلی استرس داشتم و وقتی اتاق عمل و دیدم بیشتر شد واقعا خوشحالم که بیخوشم کردن و چیزی نفهمیدم چون واقعا اگر متوجه اتفاقات دورم میشدم استرسم خیلی بیشتر میشد واقعا از سزارین هم رازی بودم و خدا رو شکر میکنم که هم خودم سالمم هم بچه و هم اینکه زایمانم سزارین شد چون درد معاینه کردن طبیعی از درد بخیه بیشتر بود و کلا درد زیادی نکشیدم برای زایمان فقط برای ماساژ رحمی درد داشتم حالا نمی‌دونم به خاطر رسیدگی عالی بیمارستان و ورسنلش بود یا کلا این بود ولی عمم بیمارستان دیگه ای زایمان کرد خیلی درد داشت پس حتما تو انتخاب بیمارستان دقت کنید
مامان بردیا مامان بردیا ۱ ماهگی
پارت ،2دیگه هیچی معاینه کرد گفت یک سانت باز شده من درد نداشتم دیگه تا وقتی کارامو انجام داد کاغذ بازی اینا شد همون 2دیگه باز معاینه کرد گفت بریم زایشگاه باهمون یک سانت دیگه مادرم رفت تو استراحت گاه منم باماماخودم رفتم تو زایشگاه شانس خودم مامام همون شب شیفت بیمارستان بود دیگه هیچی رفتیم تو زایشگاه من رفتم تو اتاق مامامم رفت گفت تا 4 سانت باز بشه میام رفت بیرون اتاق ولی همونجا بود دیگه یه ماما دیگی اومد سرمو وصل کرد قلب بچه رو ازاون چیزا گذاشت که همجوری بزنه دیگه رفت من همجوری که دراز کشیده بودم هی درد داشتم کم دیگه تا ساعت 3ونیم بعد اومد دوباره معاینه کرد گفت شدی 3 سانت گفت رحمت خیلی خوبه نرم عالی دیگه رفت شد ساعت 4,20دقیقه اومد یه سرم زد گفت توش داروی آمپول فشار چون کیسه آب پاره باید زودتر زایمان کنی دیگه دیگه رفت من موندم با آمپول فشاردیگه کم کم هی درد می‌آمد فقط شکم سفت میشد کمرم درد میکرد تو کشام اینا فشار می‌آمد دیگه مامام اومد معاینه کرد گفت شدی 4 سانت دیگه بود نرفت دیگه منم هی دردا زیاد میشد تا ساعت 6
مامان مرسانا مامان مرسانا ۳ ماهگی
دومین متن
بعد از ترکیدن آماده شدیم رفتیم بیمارستان بدون کوچکترین دردی که واقعا خودم میترسیدم هی دعا دعا میکردم که درد بیاد ولی اصلا انگار نه انگار تو طول مسیر ازم چند باری آب به اندازه زیاد ریخت تا برسم بیمارستان رسیدیم و بستریم کردن بیمارستان بهارلو تهران یه اتاق بردن که فقط خودم بودم آوردن بهم سرم وصل کردن و یه آمپول هم از کنار پام زدن و چند تا آمپول هم به سرم ساعت ۱۲:۳۰ بستری شدم تا ساعت ۱:۳۰ تو اتاق تنها حوصلم سر رفت هیچ دردی هم هنوز نیومده بود به ماما گفتم میشه مادرم بیاد حوصلم سر رفت رفت گفت مامانم اومد با آبمیوه و خرما که از قبل گفته بودم بگیرن بعد آروم آروم دردام شروع شد چون مادرم کنارم بود دیگه ماما نموند پیشم می‌رفت چند دقیقه یه بار میومد سر میزد بودن مامانم خیلی خوب بود تا دردام شدید شد ماما گفت برو به شکم و کمرت آب بگیر که این کار خیلی خوب بود درد رو کمتر میکرد با زیادشدن دردام چون از قبل درخواست اپیدورال کرده بودم معاینه کرد گفت فعلا ۳ سانتی باید تا ۵ برسی تا بگم دکتر بیاد بزنه با سختی و تحمل درد زیاد به ۵ رسیدم گفتم بگو بیاد دکتر بزنه که گفتن دکتر تو اتاق عمله گفتیم بیاد دوباره یک ساعت درد افتضاح کشیدم تا دکتر اومد معاینه کرد گفت ۷ سانتی دیگه نمی‌زنم خون ریزی داری شدید وضعیت بچه هم خوب نیست حالا بچه هم نیومده بود جلو هی موقع دردام گفتن زور بزن تا بچه رو بکشیم بیاریم جلو سخت بود ولی خدا کمک کرد از پسش بربیام حدود نیم ساعت تلاش کردن تا بچه رو بیارن جلو بعدش بچه اومد بیرون خدا رو شکر بعد از اومدن بچه تمام دردا تموم شد چون از زایمان قبلیم تا الان ۱۰ سال گذشته بود سر اون خیلی سخت شد و
مامان mami👣❤️ مامان mami👣❤️ روزهای ابتدایی تولد
خب تجربه زایمان طبیعی#پارت یک
من از ۳۵ هفته شروع کردم پیاده روی کردن و حموم آب داغ حرکات اسکات و اینم بگم تو کل بارداریم خیلی فعال بودم خیلیییی ها😅 خلاصه هر روز یه ساعت پیاده روی میکردن بعدش حموم میکردم و حرکات اسکات میزدم تا رسیدم به ۳۹ هفته ۳ روز بی صبرانه منتظر دخملم بودم وقتی ۳۹ هفتم بود رفتم زایشگاه ک معاینه شم گفتن یک سانتم برشتم خونه شروع کردم به پیاده روی یو ورزش هر کاری بگی کردم ولی بازم دردام شروع نشد 🤕۳۹ هفته ۲ روزم شد شب وقتی دراز کشیده بودم کمرم درد گرفت مث درد پریودی ولی جدی نگرفتم گفتم حتما باز درد کاذبه... صبح وقتی بیدار شدم باز همون درد بود ولی شدید تر و همراه با درد شکمی زنگ زدم مامانم گفتم مامان من درد دارم واسش توضیح دادم دردام چطوری گفت درد زایمانه !.تا این حرف مامانمو شنیدم از خوشحالی همین جوری تو خونه پیاده روی میکردم اونم تند تند به شوهرمم گقتم برو برام زعفران بخر امشب میرم زایشگاه اونم بنده خدا رفت خرید 😅خوردم خلاصه همسرم رفت دنبال مادرم ک بریم زایشگاه خلاصه رفتیم زایشگاه گفتن چیشده گفتم یکم درد دارم گفت چند هفتته گفتپ ۳۹ هفته ۳ روز گفت سنو انتیتو بده دادم گفت ن تو ۳۸ هفته ۶ روزی🤐منو میگی دوست داشتم جیغ بزنم گفت حالا برو دراز بکش ببینم چند سانتی رفتم دراز کشید گفتم خوبه دو سانتی 😍منو میگی شاد شاد بودم ... گفت برو یه ساعت پیاده روی کن تو بیمارستان و بیا باز معاینت کنم رفتم بیرون یه ساعت پیاده روی کردم برگشتم گفت ۳ سانت شدی برو ۱۲ بیا (۱۲شب چون من از ساعت ۹ اونجا بودم)خلاصه منم گرفتم‌پیاده روی کردم تا ۱۲ دیگ جونی برام نمونده بود رفتم داخل گفتم‌تورو خدا دیگ منو بیرون نفرست
مامان آیماه♥کوچولو مامان آیماه♥کوچولو ۲ ماهگی
پارت 1
#زایمان طبیعی
39هفته و 3روز درد شدید کمر داشتم قبلنا هم داشتم ولی این روز شدید بود با مادرم و همسرم راهی بیمارستان شدم ماینه شدم یک سانت بود ساعت 7شب بود گفت برو پیاده روی کن تا شاعت ده بعد بیا منم رفتم خونه بعد از اونجا رفتم پیاده روی تا ساعت 1 دردم کلا گم شد درد نداشتم
دیگه گفتم چرا الکی برم بیمارستان😐😂رفتم گرفتم خابیدم🤣🤣تا که ساعت پنج صبح شد تو خاب بودم دیدم یهو دردم گرفت اونم رو پنج دقیقه بگیر ول کن بگیر ول کن احساس ادرار داشتم میرفتم دسشویی ادرار نمیومد😐😐😐😐تا که مادرم از رفت امد من ب دسشویی بیدار شد اومد گفت چطوری گفتم هر پنج دقیقه دردم میگیره ول میکنه گفت سری بریم بیمارستان تا بیمارستان 2ساعت راه بود😐😂
سر راه یک بیمارستان دیگه بود رفتیم گفت درد زایمان نیست😐😐
منو میگی کلی فوشش دادم ک گفت درد نیست راهی زاهدان شدیم اون بیمارستان ک میخاستم برم همونجا بود ساعت 7نیم رسیدیم زاهدان گفتم منو ببرین خونه خودم ک زاهدان بود گفتم میخام پیاده روی کنم با همون حال و درد پنج دقیقه ای🤣😂🤣😂
مامان جوجو مامان جوجو ۱ ماهگی
پارت ۲
اولش مخالفت کردم اما باز دیدم نه دردام داره بیشتر میشه دیگه راه افتادیم سمت بیمارستان و زایشگاه شدیدا شلوغ بود همه اومده بودن تا تاریخ رند زایمان کنن نصفیاروبرمیگردوندن خونه منو معاینه کرد گفت کیسه ابتم پاره شده ؟ گفتم ابریزش دارم چندروزه امروزم خون ابه دارم اومدم اینجا گفتم ابریزش دارم قبولم نکردن کیسه ابمو پاره کرد و فرستاد زایشگاه ساعت ۹ و ۳۰ بستری شدم رفتم داخل ولی خیلی درد داشت هم معاینه و هم اینکه کیسه ابمو پاره کرد کل وجودم کثیف بود دیگه دنبال ماماهمراهم گشتم ورزش کردیم و سختترین قسمتش از همون ۳ تا ۵ سانت بود با اینکه اولش اپیدورال نمیخاستم اما التماس میکردم برام بزنن اصلا نمیتونستم تحمل کنم خیلی بدبود دیگه ۵ سانت شدم اپیدورال زدن و من دیگه هیچی نفهمیدم توی یک حالت خلسه بودم ماماها هم میگفتن فعلا استراحت کن چون خیلی شلوغه نمیدونم چقدر تو اون حالت بودم ولی خیلی خوب بود وقتی معاینه کرد گفت ۸ سانت شدی گفتم میخام برم دسشویی نزاشت گفت الان میام برات سوند میزارم اما من اصلا سوند نمیخاستم چون شنیده بودم درد داره پاشدم شاید ۱۰ دقیقه ورزش کردم و سجده رفتم دیدم خیلی داره بهم فشار میاد چندتا زور زدم و فهمیدم که بچه داره میاد معاینه کرد گفت اره سرش تو لگنه سریع بردنم داخل اتاق و فکر کنم ۵ دقیقه بعد بچم بقلم بود و واقعا راست میگن وقتی بچه رو میزارن روی شکم دیگه هیچ دردی نداری خیلی خوب بود خیلی حس قشنگی بود 🥹 ساعت ۲.۳۰ بود که زایمان کردم و چند دقیقه بعد وقتی بخیه زدنشون تموم شد و جفت اومد بیرون بردنم روی تخت و نی نی مو اوردن شیرش دادم بعد تمام دردایی که کشیدم انگار یادم رفت انشالله زود زود قسمت همه تموم چشم انتظارا 🥹
مامان آتنا وعلی مامان آتنا وعلی ۲ ماهگی
تجربه زایمان
رفتم معاینه تحریکی تا دوروز درد خفیف داشتم روز زایمان دردام بیشتر شد تو این موقعه هم کارگرداشتیم واسه اونا هم غذا درست کردم خونه هم کامل تمیز کردن بعد به شوهرم گفتم درد دارم شوهرم گفت درد داری بعد اینجوری کار می‌کنی گفتم پوستم کلفت شده دیگه باور نمی‌کرد بهدش رفتم یه دوش گرفتم اومدم موهامو سشوار کشیدن آرایش کردم گفتم بریم راه افتادم به طرف بیمارستان معاینه کردن گفتن سه سانتی موقع زایمانته فقط مادکتر نداریم با آمبولانس من بفرستین نکنه توراه زایمان کنی شوهرم قبول نمی‌کرد می‌گفت یا اینجا زایمان کنه یا خودمون میریم یه بیمارستان دیگه اونا هم به زور منو نگه داشتن منم گفتم ما خودمون میریم .اوناهن گفتن پس اشکال نداره باید تعهد بدین شوهرم گفت تعهد نمی‌دم مشکل شماست که دکتر ندارید نه ما خلاصه با کلی بحث از بیمارستان زدیم بیرون دردام بیشتر میشد اما قابل تحمل بودن توان اوضاع کرمانشاه زده بودن عین رفتیم بیمارستان نظامی ها که فقط زایمان وزخمی قبول میکردم البته من نمیدونستم این شرایط و داره خلاصه بگم بیمارستان سوتو کور بود اون لحظه از ماشین پیاده شدم دویست قدم مونده بود نمی‌تونستم خودمو برسونم درد داشتم خودمو آویزون شوهر کردم رفتم زایشگاه ماما معاینه کرد گفت فوله با همون مانتو شلوار دستمو زود کشید گفت بدو لباس نمی‌خوای بچت داره میاد با دویین به طرف تخت زایمان رفتم همراه ماما اینم بگم تنها بودم همراه نداشتم .....؟اگه دوست داشتین فردا شب بقیشو میگم
مامان کارن مامان کارن روزهای ابتدایی تولد
پارت ۲
رفتیم زایشگاه اونجا معاینه ام کردن خیلی وحشتناک معاینه کردن حس کردم دهانه رحمم زخم می‌شد 🥲
بهم گفتن نازک نارنجی ققط ۱ سانت باز شدی برو خونه ۴ سانت شدی برگرد 😑😒
این وسط من از کجا بفهمم ۴ سانت شدم؟؟؟؟🤦‍♀️😪
تا ساعت ۵ صبح زایشگاه بودم که ترخیص شدم وقتی داشتم بدمیگشتم گفتم از درد هم بمیرم زایشگاه بیمارستان شما نمیام 😅
رفتم خونه تا ساعت ۷ رفتم حموم زیر دوش آب گرم اسکات زدم و تو تشت آب گرم نشستم ایم وسط درد هام منظم می‌شد منم خیلی خوابم میومد هم خسته بودم هم شب نخابیده بودم بین درد هام که آروم میشدم حتی دو دقیقه میخابیدم بعد از درد بیدار میشدم 😅🥲
ساعت ۸ صبح بود که دیگه از درد حتی نفس کشیدن برام سخت بود با شوهرم رفتیم کرمانشاه بیمارستان امام حسین اونجا چون خصوصیه رسیدگی هاشون عالیه
همین که رفتم داخل دیدن از درد دارم به خودم میپیچم زودی برام تخت آوردن شهر خودمون میگن حتی اگه رو ب موت هم بودی باید با پای خودت بری سرد خونه😒🤣 و فرستادن زایشگاه .....
داده پارت ۳