من ۱۵خرداد ک میشدم ۳۸ رفتم برای معاینه پیش دکترم
رسیدم اونجا معاینه کرد گفت لگنت‌ خوبه نرمم‌ شده (البته من خودم دیگ از ۳۶ ورزش پیاده روی پله زیاد انجام میدادم)
دکترم گفت برو ۲۵ام‌ باز بیا اگ دردت نگرفت خلاصه من خیلی ورزش شیاف‌ مغربی آناناس خاکشیر پله پیاده روی رابطه همشو انجام می‌دادم ولی اصلا کوچکترین دردی نداشتم حتی روزی یبار دوش آب گرم با اسکوات‌ زیر دوش میرفتم بی فایده بود
روز ۲۵صبحش‌ ساعت ده بیدار شدم یه شلوراک‌ پام بود یکم اندازه دو انگشت خیس شده بود گفتم شاید دسشویی اومده نتونستم کنترل کنم😐زنگ زدم مطب نوبت گرفتم گفت ساعت ۳ بیا منم ساعت ۳:۳۰مطب بودم ک رفتم داخل دکتر فشارمو‌ چک کرد خوب بود صدای قلب دخملی
گذاشت خوب بود گفت دردی نداری گفتم نه گفت برو رو تخت بیام معاینه کنم منم رفتم کشیدم پایین براش 😂معاینه ک کرد گفت فک کنم کیست‌ سوراخ شده برو زایشگاه سریع
منم ذوق زده زنگ زدم شوشو گفتم مغازرو بسپار یکی بیا سریع اونم اومد‌ رفتیم خونه لباس عوض کردم پد گذاشتم پوشه‌ سونو آزمایش هارو برداشتم رفتیم‌
رفتم داخل پرستار پرسید ک چی شده منم توضیح دادم گفت بیا معاینه کنم گفت دو فینگری‌ بگو شوهرت پرونده اینارو تشکیل بده
خلاصه ساعت ۵بستری شدم دردام‌ خیلی کم بود زمانی رسیدم بیمارستان‌ اون موقع یکم درد پریودی گرفتم ک ساعت ۴میشد دیگه دردام شروع شده بود
ماما همراه نداشتم (بنظرم باشه بهتره‌ ولی من نداشتم تحملم کردم )
از ساعت ۵رفتم رو تخت دراز کشیدم بهم یه سرم وصل کردن‌ ک سریع بدنم کشیدش‌ پرستار رفت یکی دیگه آورد وصل کرد آمپول ریخت داخل سرم ک قطره قطره میومد‌ تا ساعت ۱۱شب تونستم تنهای با نفس عمیق‌ دردارو‌ تحمل کنم

۱ پاسخ

گفت از تخت میتونی بیای پایین حالت چرخش کمر انجام بدی منم اومدم پایین انجام دادم یکم ورزش بهتر بود برام
خلاصه ساعت دو نیم اومد گفت بیا رو تخت معاینه کنم گفت ۹سانت شدی روناتو‌ با دست بگیر زور بزن منم چن باز انجام دادم گفت سر بچه معلوم سری دوتا دیگ پرستار اومد‌ متاسفانه سر دخترم کج اومده‌ بود گیر کرده بود برش دادن زور زدم یکی دیگه از پرستارا‌ ب شکم فشار آورد دیدم بچم عین یه ماهی سر خورد اومد‌ بیرون 😍😍وای خدا یادم نمیره
اصلا دردی نداشتم دیگه اگ همون لحظه بخیه خورده بودم سری سرپا میشدم گفتن ساعت۳:۱۰دیقه‌ ب دنیا اومد
پرستار دست برد داخل ببینم چیزی جا نمونده باشه گفت احتمالا یا فیبروم‌ داری یا نصف جفت جا مونده😳😳😳وای دلتون روز بد نبینه‌ از ساعت ۳ ک بدنیا اومد تا شیش زیر دست دکتر پرستار بودم گفتن بند آوردیم خونریزیتو‌ ک اشتباه کرده‌ بود 😒😒اصلا ن جفت بود ن فیبروم‌

سوال های مرتبط

مامان امیر محمد مامان امیر محمد ۲ ماهگی
☆پارت ۳☆
ساعت ۷(۱۹) بود دوباره از اون قرصهای بدمزه دادن بهم وگفتن پاشو ورزش کن منم هنوز دردی نداشتم سرحال بلند شدم برای ورزش بعد نیم ساعت دوباره رفتم رو تخت دستگاه nstوصل کردن ساعت ۸ (۲۰)بود دکتر اومد برای معاینه منم اولین بارم بود خیلی وحشتناک بود گفت فقط به اندازه ی انگشت باز شده در حین اینه که دکتر داشت میرفت گفت باید تا ساعت ۴ صبح بچه بدنیا بیاد من دوباره خوابم برده بود ساعت ۱ بود بیدار شدم بهم دوباره قرص دادن گفتن بلند شو ورزش کن از تخت اومدم پایین رفتم دستشویی دیدم داره خون میاد اولش ترسیدم ولی بعد ش با خودم گفتم زایمان همین رفتم ورزش کنم دیدم قطره قطره آب داره میرزه کیسه اب پاره شده بود یه خانمی داشت زایمان میکرد کلی جیغ می‌کشید واییییییییییی خیلی ترسناک بود منی که تا حالا تنها نبودم اونجا تنها بودم و قرار بود درد بکشم خلاصه پرستار یه تلفن آورد گفت همسرت با شوهرم حرف زدیم من اون گوشی نگهداشتم هر ۱۰ دقیقه همسرم زنگ میزد از حالم با خبر میشود در حین اینکه داشتم ورزش میکردم احساس کردم یه چیز اومد لای پام اونجا سریع جیغ میزدم (پرستار بیا ) ماما اومد نگا کرد گفت چیزی نیست فقط ترشح دوباره معاینه کرد گفت ۳ سانتی و دستگاه هارو وصل کرد رفت ساعت ۳نیم بود اومد دستگاه هارو باز کرد گفت بلند شو ورزش کن منم اومدم پایین هم میترسیدم هم درد داشتم .داشتم گریه میکردم که یه مامای مهربون اومد از حالم با خبر شه دید من دارم گریه میکردم منو دلداری میداد رفت دوباره برگشت گفت میخوان ببرنت برا سزارین منم منتظر موندم ببینم چی میشه تا اینکه دوباره معاینه کردن همون ۳ سانت بود اصلا دهانه رحمم بیشتر از ۳ سانت باز نشد آوردن سوند بهم وصل کردن نشستم رو ویلچر رفتیم به طرف اتاق عمل
مامان نی نی کوچولو مامان نی نی کوچولو ۱ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۱.
یکشنبه آخرین فرصتم بود ک دردام شروع بشه. من قبلش دوهفته هرچی پیاده روی کردم دردام شروع نمیشد ورزشم نمی‌کردم چون سنگین شده بودم نمی‌تونستم حسشو نداشتم. همه منت میذاشتن سرم ک خودت نمیخایی زایمان کنی. خلاصه دیگ دهم صبحش بیدار شدم رفتیم هممون خونه ابجیم اونجا رفتیم همش میگفتم چیکار کنم ک دردام شروع بشه من میترسم با آمپول فشار میمیرم..دیگع هیچی شب شد ساعت یازده شب بود من نمازمو خوندم و همین ک داشتم دعا میکردم دوباره گفتم من چیکار کنم من دردام شروع بشه من میمیرم با آمپول فشار. ابجیم گفت برو بهداشت زایشگاه ی معاینه بکنن بلکه دردات شروع بشه. خلاصه منم مامانم رفتیم بهداشت زایشگاه. تا همونجا ک می‌رفتیم من داشتم از استرس میمردم.چون اولین بارم بود توی عمرم. ک معاینه میخواستم بشم.رفتم داخل پنجاه هزار ازم گرفتن و خانمه.معاینه کرد. و ضربان قلب بچه رو نگاه کرد بعدش پرسید ک تکوناش چطوره. سونو هم نگاه کرد گفت ۳۹هفته و ۶روزی. من گفتم تکوناش کمه چند روزه اصلا حس نمیکنم ک زیاد تکون خورده باشه.بعدش مامانمو صدا کرد گفت اینو از همینجا ببر بیمارستان. منم گفتم مگه چند سانت بودم گفت تازه رحمت نرم شده. برو بیمارستان بگو ک بچم تکون نمیخوره تا ضربان قلبشو نگاه کنن.من ک نگاه کردم ضربان قلبش خوب نمیرد. بعدش دیگ من اومدم بیرون زنگ زدم ابجیم گفتم اینجوری گفته گفت برو بیمارستان. ماشین گرفتیم رفتیم بیمارستان امام علی. اونجا رسیدیم ساعت دوازده شد. بعدش یک ساعت بعد جواب دادن و ماما معاینه کرد گفت دو سانتی ضربان قلبشم خوبه.من گفتم ک تکون نمیخوره درجا گفت بستری باید بشی. منم داشتم از ترس میمردم. خلاصه پرونده درست کردیم اینا شد ساعت یک شب. من درد داشتم مثلا کم خیلی کم می‌گرفت ول میکرد.
مامان مهلا و ماهلین💞 مامان مهلا و ماهلین💞 روزهای ابتدایی تولد
سلام خانما شبتون
تجربه زایمانمو بهتون بگم
۴۰هفته بودم رفتم پیش ماما گفت هنوز دهانه رحم باز نشده
چون من از ماه اول آمپول انوکسا میزدم انگار دهانه رحم بسته شده بود
ماما که معاینه کرده یکسانت باز کرد
گفت برو دو روز دیگه بیا ولی حسابی پله برو
منم همش در حال پله و پیاده روی بودم
دو روز بعد که رفتم بعد این همه پیاده روی گفت تازه دو سانته
ماما گفت برو فردا ساعت ۴بعدازظهر بیا که دیگه بستری بشی
منم اومدم خونه قرار بود فردا برم بیمارستان که ساعت ۱۲شب خیلی کم دردام شروع شد
بعداز چند ساعت فاصله دردام کمتر شد
خلاصه دیگه هر یکربع درد داشتم به ماما که پیام دادم گفت تا جایی که میتونی تحمل کن نرو بیمارستان که اذیت میشی
دیگه ساعت ۷صبح هر کاری کردم نتونستم تحمل کنم رفتم بیمارستان معاینه که کرد گفت ۵سانت باز شده سریع بستری شدمو کارامو انجام دادن رفتم داخل اتاق که ماما رسید کلی حرکات ورزشی انجام دادیم
دیگه دردام قابل تحمل نبود اومدن واسم آمپول بی حسی زدن خیلی خوب بود دیگه متوجه درد نمی‌شدم فقط حرف ماما رو گوش میدادم که چی میگه وگرنه چیزی حس نمی‌کردم
هر جا که می‌گفت زور بزن منم تمام تلاشمو میکردم تا اینکه دختر خوشگلم دنیا اومد
من همچنان بی حس بودم کلا سه تا بخیه داخلی خوردم چهار تا بیرون
از بی حسی فقط بعد زایمان کلی خارش داشتم با یک آمپول خوب شد
در کل زایمانم راحت بود خداروشکر
مامان 🩷𝓪𝔂𝓵𝓲𝓷 مامان 🩷𝓪𝔂𝓵𝓲𝓷 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
من از روز اول ک باردار شدم میگفتم باید طبیعی زایمان کنم و همونطور بود ک بچم سفالیک بود و لگنمم برای زایمان طبیعی خوب بود روز جمعه با درد از خواب بیدار شدم فهمیدم دردام مث دردای قبلا نیست زیر شکمم درد داشتم بیدار شدم رفتم دوش گرفتم وقتی از حموم اومدم بیرون ترشح خونی ازم اومد مطمئن شدم دیگه باید برم بیمارستان ساعت ۳بعدازظهر بود ک رفتم بیمارستان وقتی معاینه داخلی کردن گفتن دردت درد زایمان ولی فعلا دو سانت رحمت بازه برو بگرد راه برو دو ساعت دیگه بیا منم رفتم بعد دو ساعت ک اومدم هنوز دو سانت بودم و دردام شدیدتر میشدن فاصله بین دردام هم کم تر میشد ولی هربار معاینه میشدم فقط دو سانت بودم اخرش دیگه به گریه افتادم من درد شدید داشتم ولی اینا میگفتن ما با این دردا بستری نمی‌کنیم حداقل باید ۴یا۵سانت رحمت باز بشه ک بستریت کنیم خلاصه ساعت ۱۱ شب بود ک با درد زیاد رفتم واسه معاینه گفت تازه رحمت ۳ سانت باز شده گفت برو بگردم رفتم دو ساعت دیگه گشتم وقتی اومدم هنوزم سه سانت بود با درد های شدیدتر بلاخره ساعت ۳شب یکی از ماماها گفت من معاینه تحریکی میکنم تا ۳ سانتت حداقل یشه ۴سانت ک بستری بشی بعد معاینه تحریکی شدم ۴ سانت کیسه آبمم پاره کرد و لباس تنم کردم رفتم تو یکی از اتاق های زایمان از ساعت ۴تا ۶ صبح همون ۴سانت بودم بعد ساعت ۶با معاینه های تحریکی شدم ۷سانت دیگه از درد زیاد به هیچ جا بند نبودم اینقد حالم بد بود ن میتونستم بشینم ن پاشم ن دراز بکشم فقط همه جا رو چنگ مینداختم
مامان فاطمه نورا مامان فاطمه نورا ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
تو بارداریم خیلی پیاده روی داشتم خیلی زیاد چند روز هر دفعه پنج ساعتی پیاده روی میکردم با یه ماما آشنا شدم بهم ورزش داد با اینکه سی و شش هفته ورزش رو شروع کردم ولی خیلی مفید بود سی و هشت هفته معاینه شدم کاملا بسته بودم همون هفته بازم کلی پیاده روی کردم شیاف گل مغربی گذاشتم سی و نه هفته که شدم ماما گفت بیا معاینه تحریکی کنم رفتم مطب گفت دو سانتی برو پله پایین بالا شو بیست دقیقه بیا ببینم پیشرفت داری یا نه پله رفتم بعد چندتا ورزش داد انجام دادم همونجا تو مطبش باز معاینه کرد گفت سه چهار سانت شدی همینطوری ادامه بده برو خونه دردات خیلی شدید شد زنگ بزن من بیام باهم بریم بیمارستان ساعت پنج از مطبش اومدم بیرون ساعت هشت شب دردام پشت سر هم شدن خیلی شدید داشت گریم می‌گرفت رفتیم بیمارستان ماما خودم معاینه کرد گفت هشت سانتی رفتیم اتاق زایمان آمپول فشار زد و گفت دردت که گرفت زور بده بردم سرویس کمرم رو آب داغ می‌گرفت فول شدم همینطوری کنارم بود راهنمایی میکرد کیسه آبم رو خودش پاره کرد خیلی تهوع داشتم دائم حالم بهم میخورد می‌گفت حالت رو بد نکن زور بده و اینا خلاصه ساعت هشت رفتم ساعت ده زایمان کردم بخیه هم خوردم چون یبوست داشتم اگر یبوست نداشتم خیلی راحت تر بودم من خیلی راضی بودم ماما همراه خدا خیرش بده خیلی کمکم کرد
مامان هانا خانم مامان هانا خانم ۲ ماهگی
تجربه زایمان ۱
هفته ۳۸ و ۵ روز رفتم برای معاینه دکتر گفت اصلا سر بچه تو لگن نیومده و هنوز بالاس منم با کلی استرس ورزش و پیاده روی رو زیاد تر کردم
دو شب بعدش یه شیاف گل مغربی گذاشتم خوابیدم نصف شب یه سر رفتم دستشویی اومدم دیدم یکم دلم درد می‌کنه، ساعت شیش صبح دوباره پاشدم برم دستشویی دیدم یکم شلوارم خیس شد تو دسوییی همینجور آب ازم اومد پایین و لکه خون اومد
رفتم حموم آماده شدم رفتم سمت بیمارستان
منو بستری کردن دکتر ساعت هشت اومد بالا سرم معاینه کرد گفت یک سانت بازی ولی انقباضات خیلی خوب داره پیش می‌ره همینجور فعلا ادامه می‌دیم
گذشت تا ساعت ۱۲ دیدم دل دردام داره بیشتر میشه ولی قابل تحمل بود دکتر گفت یکم دیگ میام معاینه کنم ببینم چقدر باز شدی یک ساعت گذشت دیدم خبری از دکتر نشد، ماما اومد معاینه کنه گفتن دکتر گفته خودم میام گفت مادر دکتر فوت شده ول کرد رفت ، اونجا بود که استرس به دردممم اضافه شد ، ساعت دو بود ک باز معاینه کردن گفت ۴ سانت باز شدی نگران نباش دکتر انکال میاد بالا سرت
منم دردام داشت بیشتر و بیشتر میشد
زنک به دکتر انکال زدن گفت براش آمپول فشار بزنید که زودتر انجام بشه
از یه جایی به بعد دیگ نفهمیدم کجام و چیکار میکنم فقط خواهش و التماس که مسکن بزنید من آروم بشم
ماما معاینه کرد گفت هشت سانت باز شدی خیلی خوبه یکم دیگ تحمل کنی بچه به دنیا میاد
زنک به دکتر زدن دکتر گفت باید بیام معاینه کنم
اومد معاینه کرد گفت موقعیت حنین بده باید فوری ببرین اتاق عمل اورژانسی سزارین بشه
اونجا بود که کلی گریه کردم و گفتم من این همه درد کشیدم که الان سزارین بشم
اینقدر جیغ زدم که نفهمیدم چ جوری تا اتاق عمل منو بردن
آمپول بی حسی رو زدن به کمرم دیک اونجا بود که هیچ دردی نفهمیدم
مامان لنا و اِلا مامان لنا و اِلا ۳ ماهگی
سلام اومدم بالاخره از تجربه زایمانم بگم‌😁تازه فرصت شد و وقت کردم
دوستان میدونستن که من از چندروز قبل سیزده بدر درد داشتم اونم ب این خاطر بود که ورزشا شروع کرده بودم اما خیلی خفیف بود و همش میگفتم ربطی ب زایمان نداره.اما ی روز قبل ۱۳ بدر ساعت ۱۱ شب بود که بچم‌ حرکت نمی‌کرد از عصر هم حرکتش کم بود دیگ رفتم ان اس تی حرکتش خوب بود اما انقباض هم نشون داد .گفت درد داری گفتم آره میره و میاد .گفت با این انقباضا بیا معاینه کنم ببینم .معاینه کرد گفت ۲نیم ۳ سانت باز شدی اولش خواست بستری کنه بعد گفت برو فردا صبح ساعت ۶ بیا بستری شو .دیگ اومدم خونه تصمیم گرفتم تا ۶ ورزش اینا بکنم ‌بعد برم اما گفتم اگ تا صبح بیدار بمونم خیلی خسته میشم برای زایمان .خلاصه خوابیدم تا ۶ صبح که بیدار شدم دیگ دردی نداشتم اما چون گفته بود رفتم بیمارستان اما گفتم دردی ندارم گفت سیزده بدر هم هست پس‌ معاینه نمیکنم‌ برو گردشت بکن عصر بیا .اومدم خونه و یکم خوابیدم و طرفای ظهر یکم چرخیدیم و ناهار خوردیم و اومدم خونه .حموم رفتم زیر دوش اسکات اینا زدم و راه میرفتم و قر کمر و چمباتمه خودم چپ و راست تکون میدادم دیگ دردا داشتن میومدن فاصله زیاد بود اما دردش ی کوچولو شدیدتر از دیروز بود .ساعت ۸ نیم رفتیم بیمارستان .‌پرونده اینا تشکیل دادیم و معاینه کرد گفت سه سانتی .از همون اول آمپول فشار رو ب صورت سرم وصل کرد و نوار قلب هم وصل ب شکمم بود چون آمپول فشار زده بودن میگفت تا آخر باید شکمت باشع تا ی وقت ضربان قلب بچه افت کرد بفهمیم خلاصه که ۱۰ نیم سرم وصل کرد.۱۲ اینا دردام یکم شدیدتر بودن اما با نفس عمیق و... رد میکردم دردا رو ‌.
دوباری هم بالا آوردم و حالم خیل بد بود.
مامان دانیار مامان دانیار ۱ ماهگی
داستان روز زایمان طبیعی
نوبت دکتر داشتم ورفتم پیش دکترم ۳۸هفته س روز بودم دکترم معاینه کردش گفت ۲سانتی ولی گفت تحریکی میکنم تحریکی معابنه کردش بعدش نوار قلب گرفت بهم نامه داد گفت برو بیمارستان منم رفتم خونه لباسامو جمع کردم اماده شدم ساعت ۱۸:۴۵بستری شدم با س سانت مامام داخل بیمارستان بودش بهم سرم وصل کردن ‌نوار قلب گرفتن درد داشتم ولی چک کردن گفتن هنوز قشنگ سر بچه داخل لگن فیکس نشده داخل سرم دارو دیگه ریختن با دکترم تماس گرفتن ‌تصمیم گرفتن کیسه اب پاره کنن ساعت ۲۰:۱۵کیسه اب رو پاره کردن
دردام شدید تر شد رفتم داخل وان اب گرم خیلی دردم کنترل شدش ۲۰:۵۰دکترم اومد و از رفتم روی تخت معاینه کرد گفت ۷سانت هستی درد داشتم یک دقیقه بدون درد۳۰ثانیه درد ک نمیدونستم باید بشینم یا بلند شم
دیگه درام با زور شدش ک دکتر گفت وسیله زایمان اماده کنین ۲۱:۱۰ دیگه از اون تایم ب بعد تایمی ک درد داشتم زور میزدم ‌تایمی ک درد نداشتم نفس عمیق میکشیدم
ساعت ۲۱:۵۰ زایمان کردم و پسرمو گذاشتن بغلم
مامان مهیار💙 مامان مهیار💙 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت 1
سلام بعد از 4 شب بی خوابی
خب من کلا ده روزی بود ورزش رو شروع کرده بودم اما کم روزی نیم ساعت پیاده روی فقط
این دو سه شب آخر دیگ کردم روزی دو ساعت پیاده روی 100تا اسکات و حموم آب گرم
و شیاف گل مغربی شب آخر دوتا گذاشتم و بعدشم رابطه بدون جلوگیری داشتیم بعد از رابطه دردام شروع شد ساعت 1 شب بود گرفت تا ساعت 6 دیدم ول نکرد و چون تجربه نداشتم کسیم پیشم نبود با همون درد رفتم بیمارستان که معاینه کرد گفت یه سانت نیمی برو بعدظهر بیا بعد ظهر رفتم همون بود ولی چون ظربان بچه نا منظم بود گفت ختم بارداری که چون مهیار تو سونوش‌ اکوژن قلب نشون داد و اون بیمارستان متخصص اطفال نداشت باید میرفتم یه شهر دیگ(شیروان) رفتیم اونجا گف دو سانتی ضربان بچه هم خوب شده و ما زیر سه سانت بستری نمی‌کنیم دیگ گف برو پیاده روی کن دور بیمارستان سه سانت بشی بستری کنیم من درد داشتم ولی هر سه چهار دقیقه می‌گرفت ول میکرد
رفتم قدم زدم ساعت ۱۲ شب رفتم ولی بازم دو سانت بودم
مامان نی نی کوچولو مامان نی نی کوچولو ۱ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۲.
میگرفت ول میکرد. منو بردن ی اتاق دستگاه بهم وصل کردن.انقدر میترسیدیم‌ ک بغض کردم تنها بودم هیچکس نبود. دلم گرفته بود دلم میخواست زار بزنم.خلاصه اینا منو از بس شلوغ بود این اتاق ب اون اتاق میکردن. یکی دیگ زایمان ک کرد منو بعدش بردن رو تخت اون. بعدش بهم دستگاه وصل کردن. ساعت شد پنج صبح فقط ی سرم معمولی وصل کردن بهم. تا ساعت پنج همه شیفتا عوض شد. بهم گفت یکم استراحت کن ک سرم فشار بهت می‌زنیم منم از استرس خابم نمی‌برد. ب مامانم گفتم ی کمپوت آناناس برام بخری بعدن بیاری. اونم یادش رفته بود منم از پریشب هیچی نخورده بودم. خلاصه ک یک ماما اومد بهم سرم فشار وصل کردن و دردام دیگ کم کم داشتن شروع میشدن ساعت شش ده نفر اومدن بالا سرم معاینه کردن گفت دوسانتی کیسه ابمو پاره کردن. سرم فشار رو عوض کردن یکی دیگ وصل کردن قوی ترشو. اونم من از بس دستمو تکون میدادم سرعتس زیاد شد دیدم دردام بدتر شدن. یک ماما اومد گفتم اینو درستش کن گفت ولش کن خوبه.اون ک رفت مامای شبفتم اومد زد تو سرش ک چرا آنقدر زیاد شده خطرناکه. خلاصه ک دردام دیگ زیاد شد ماما ها هی می اومدن معاینه میکردن منم داشتم از درد ب خودم می پیچیدم.
مامان ماهانا🦋حسام مامان ماهانا🦋حسام ۱ ماهگی
#زایمان طبیعی پارت ۲😊
از پیش دکتر اومدم خونه و منتظر دردا و ادامه دادن به ورزش ها و پیاده روی ولی همچنان بی درد وارد ۳۹ هفته شدم و همچنان علائمی نداشتم فقط احساس سنگینی و خستگی داشتم و دلم میخواست فقط بخوابم ولی خب منم بیخیال نمی‌شدم و ورزش میکردم خلاصه بیستم اردیبهشت به اصرار خواهر شوهرم ک درد نداری و این خوب نیست باید بری بیمارستان کنترل کنی ببینی چطوری بچه در چه حاله ولی من همچنان بیخیال بودم ک حرکات بچه کلا کم شده بود و یجورایی خودم یکم ترسیدم و ساعتای ده شب رفتم بیمارستان تامین اجتماعی ولی خیلی شلوغ بود و جواب نمیدادن منم گفتم زنگ بزنم دکترم و برم مطبش ولی خواهر شوهرم گفت بریم بیمارستان نبی اکرم اونجا بهتره برا معاینه برو و ببین چه در چه حاله خلاصه رفتیم اونجا و ساعت دوازده شب معاینه شدم گفتم درد ندارم هیچ علائم خاصی از زایمان ندارم ک گفت چهار سانت رحم بازه و باید بستری بشی و بچه هم بالای رحم و اصلا وارد لگن نشده و باید با آمپول فشار زایمان کنی منم گفتم خب بزارین برم خونه دردام ک اومد میام گفتن ضربان قلب بچه خیلی بالاس و خطر داره هر چه زود تر زایمان کنی بهتره خلاصه بستری شدم ساعت یک و نیم وبا آمپول فشار و هیچ دردی یک ساعت بعد زایمان کردم اونم بدون هیچ دردی وماما همراه من ک کلی خوشحال بود از اینکه اصلا نفهمید چجوری زایمان کردم و منی ک ده سانت فول بودم و همچنان درد نداشتم و قر میدادم ک معاینه شدم بهم گفت بریم رو تخت زایمان خودمم باورم نمیشد دردام جوری بود که فقط شکمم سفت میشد حالتی ک بچه خودش سفت میکرد دوباره ول میکرد ساعت دو چهل و پنج دقیقه صبح زایمان کردم و پسر نازمو بغل گرفتم وزن پسرم ۳۹۰۰ بود ک واقعا یه چیز عجیبی بود زایمان بدون دردی ک داشتم اینم تجربه من از زایمانم 😊